گفتوگو با دکتر محمدمهدی فرقانی، استاد ارتباطات به بهانه روز خبرنگار و در واکاوی وضعیت روزنامهنگاری در ایران
فقدان ساختار حرفهای روزنامهنگاری
روزنامهنگاری در ایران تاریخی دو قرنی دارد و همواره در رویدادهای مهم نقش مؤثری بازی کرده است. با این حال در سالهای اخیر انتقادهای زیادی به جریان روزنامهنگاری ایرانی شده است. مهمترینش واردشدن تکنولوژیهای جدید و تغییر سبک زندگیهاست که نهایتا روزنامهنگاری را هم تحت تأثیر قرار داده است
سامان موحدیراد: روزنامهنگاری در ایران تاریخی دو قرنی دارد و همواره در رویدادهای مهم نقش مؤثری بازی کرده است. با این حال در سالهای اخیر انتقادهای زیادی به جریان روزنامهنگاری ایرانی شده است. مهمترینش واردشدن تکنولوژیهای جدید و تغییر سبک زندگیهاست که نهایتا روزنامهنگاری را هم تحت تأثیر قرار داده است. بسیاری بر این باور هستند که روزنامهنگاری کنونی در ایران نتوانسته خودش را با تغییرات همراه کند و از این رو به این جریان انتقادهایی دارند. این گروهها با مثالزدن دورههای مختلفی از این تاریخ دو قرنی، روزنامهنگاری کنونی ایران را در نقطه طلاییاش نمیدانند. اگرچه این انتقادات در سالهای اخیر محل بحثهای فراوانی شده اما بیشک این تنها قله کوه یخ مشکلات روزنامهنگاری است. برای درک بهتر وضعیت روزنامهنگاری و چالشهای آن که برخی ریشههایی تاریخی دارند، به سراغ دکتر محمدمهدی فرقانی، از استادان برجسته روزنامهنگاری رفتیم و با او به گپوگفتی انتقادی درباره وضعیت روزنامهنگاری در ایران نشستیم که نتیجه آن پیشروی شماست.
در ابتدا میخواهم کمی کلیتر به قضیه نگاه کنیم. در حال حاضر بخواهیم یا نخواهیم سکه روزنامهنگاری در بسیاری از عرصهها از ارزش افتاده و انتقادهایی به آن وارد است. همچنین بسیاری معتقدند دوران طلایی روزنامهنگاری در ایران سپری شده است. برخی برای این ادعا از دورانی پیش از انقلاب و برخی دیگر از دورانی پس از انقلاب به عنوان دوران طلایی روزنامهنگاری یاد میکنند. به نظر شما روزنامهنگاری ما دوران طلایی داشته و اگر داشته، چه زمانی بوده؟
در یک جمله اگر بخواهم جواب سؤال شما را بدهم، باید بگویم ما دوره طلایی روزنامهنگاری به مفهوم واقعی نداشتهایم. چون از ابتدای تأسیس اولین روزنامه در ایران تا به حال در بخش عمده تاریخ بلند مطبوعات ما که حالا کمتر از دو قرن است، این حکومتها بودند که بر مطبوعات به طور کلی سلطه داشتند و این مسئله موجب شده مطبوعات در مجموع و منهای استثناهایی، به نوعی وابستگان به قدرت شناخته شوند و اینچنین افرادی بودند که صاحب روزنامه و مطبوعات بودند البته منهای استثناهایی که بالاخره وجود داشته است. یعنی معدود مطبوعات مستقلی در آن سالها داشتیم. حالا این گروه اندک یا در خارج از کشور منتشر میشده یا تلاشهایی کوتاه در داخل بوده مثل برخی روزنامهها که در دوران مشروطیت داشتیم. در این دورههای تاریخی بعضی از مطبوعات یا روزنامهنگارانی در داخل سعی میکردند مستقل از قدرت باشند و نقش و وظیفه حرفهای و مسئولیت اجتماعی خودشان را به درستی انجام دهند. البته که آنها هم معمولا تحت فشار و سانسور و خودسانسوری بودند یا بعضیهایشان تحت پیگرد بودند.
کمااینکه ما همین الان و در همین روزگار هم شاهد این مسئله هستیم. بنابراین دوره طلایی به آن مفهوم که ما صاحب روزنامهنگاری آزاد، مستقل و کثرتگرا بوده باشیم، در 190 سال گذشته وجود نداشته. در نزدیک به این دو قرن تقریبا هیچ دورهای را به طور دقیق و کامل نمیتوانیم سراغ بگیریم که چنین مطبوعات و روزنامههایی با این سبقه و سابقه بتوان پیدا کرد.
پس دورانهایی مثل سالهای قبل از کودتا یا دوران اصلاحات در ایران هم واجد چنین شرایطی نبودند؟
البته در دورههایی مثل بعد از انقلاب مشروطه و مثل حوالی سالهای مثلا 1328-1329 تا ۱۳۳۲ (قبل از کودتای دولت مرحوم دکتر مصدق)، در اوایل انقلاب اسلامی و حتی بعد از خرداد 76 در واقع شاهد گشایشهایی در فضای روزنامهنگاری و مطبوعاتیمان بودیم که فضا مقداری باز شده و روزنامهنگاران توانستند به نقش و وظیفه حرفهای و مسئولیت اجتماعی خودشان تا حدی نزدیک شوند. ولی این دورهها بسیار دورههای کوتاهمدتی بوده و بلافاصله ما شاهد مضایق و تنگناهای روزنامهنگاری بودیم؛ مشکلاتی که وجود داشته چه از حیث حقوقی و قانونی و چه از نظر فرهنگی و سیاسی و چه از لحاظ حرفهای. به همین دلیل است که من فکر میکنم با وجود این تاریخ نسبتا طولانی روزنامهنگاری که داریم، هنوز فیالواقع فاقد یک ساختار حرفهای روزنامهنگاری هستیم که خودش دلایل مختلفی دارد.
میتوانیم کمی بیشتر و مفصلتر درباره این فقدان حرف بزنیم؟ مشکل فقط نبود ساختار است یا دخالت سیاسی؟ آموزشهای آکادمیک روزنامهنگاری در ایران چه تأثیری در این زمینه داشته است؟
همینطور که گفتم، ما چون فاقد تجربه تاریخی آزادی مطبوعات و مطبوعات آزاد هستیم، نتوانستیم نهادهای لازم را برای شکلگیری روزنامهنگاری مستقل و حرفهای شکل بدهیم یا این نهادها را ایجاد کنیم. به این معنا که اگر ما یکی از چهار رکن روزنامهنگاری حرفهای را داشتن یک ساختار حقوق حرفهای روزنامهنگاران یا ساختار حقوقی روزنامهنگاری بدانیم، با یک فقدان تاریخی در این زمینه مواجه میشویم. در طول تاریخ، ما فاقد قوانین حمایتکننده از حقوق حرفهای روزنامهنگاران، فاقد قوانین حمایتکننده از استقلال حرفهای روزنامهنگاران، فاقد قوانین مربوط به رسمیت شناختن تشکلهای صنفی و حرفهای روزنامهنگاران بودیم.
حتی در بخش آموزش روزنامهنگاری هم با وجود اینکه تاریخ نسبتا طولانی و قابل قبولی دارد، ولی به هر حال نارساییهای زیادی را شاهد بودیم که به خاطر عدم همکاری و ارتباط نهادها و مؤسسات مطبوعاتی و رسانهای با مراکز آموزش روزنامهنگاری و نهادهای دانشگاهی که این رشته را تدریس میکردند، بود. جز در یک دوره کوتاه از تاریخ آموزش روزنامهنگاری که آن هم بیشتر در رابطه با مؤسسه کیهان بوده است، دیگر شاهد چنین اتفاقی نبودیم.
بنابراین اما میخواهم اینطور توضیح بدهم که برای روزنامهنگاری حرفهای حداقل چهار رکن اساسی قائل هستیم؛ یکی استقلال حرفه روزنامهنگاری که باید مبتنی بر قوانین مصوب حمایت از حقوق حرفهای روزنامهنگاران باشد؛ یعنی به رسمیت شناختن حقوق و استقلال روزنامهنگاران، استقلال حرفهای و بعد استقلال اقتصادی روزنامهنگاران. به رسمیت شناختن تشکلهای صنفی روزنامهنگاران و حقوقی که این تشکلها دارند، فقدان شورای عالی مطبوعات برای حراست از حقوق و آزادیهای روزنامهنگاران و همینطور پاسداشت آزادیهای مطبوعات و رسیدگی به تخلفات اخلاقی یا حرفهای روزنامهنگاران و دست آخر بخش آموزشِ تخصص روزنامهنگاری است.
در سه رکن اول میتوانم بگویم اساسا فاقد یک ساختار حقوقی مصوب و منسجم هستیم. در حوزه آموزش روزنامهنگاری هم با مضایق و تنگناهایی روبهرو هستیم به این معنا که ما هیچگاه قادر نبوده و نخواهیم بود که فقط در دانشگاه روزنامهنگار تربیت کنیم و آموزش دهیم. اگر مؤسسات مطبوعاتی و مؤسسات رسانهای همکاری نداشته باشند... من همیشه گفتم که آموزش روزنامهنگاری به نوعی میتواند به آموزش پزشکی تشبیه شود به این معنا که همینطور که دانشجوی پزشکی از سال سوم و چهارم مثلا میرود در بیمارستان و بالای سر بیمار و در عمل آموزش میبیند، دانشجوی روزنامهنگاری هم از سال دوم باید برود در مؤسسات مطبوعاتی و آموزشش را به نوعی در آنجا تکمیل کند و ادامه دهد با همکاری بین دانشگاه و مؤسسات مطبوعاتی. این اتفاق هیچگاه نیفتاده است.
نقش چالشهای سیاسی در این زمینه چیست و چه مسائلی ایجاد میکند؟
مشکل دیگر قضیه هم مشکل نگرش فرهنگی و سیاسی است که نسبت به مطبوعات وجود دارد؛ یعنی اینکه نگاه قدرت به روزنامهنگاری و به مطبوعات اساسا نگاه از بالا به پایین بوده است. نگاهی بوده که بیشتر معتقد به نقش پروپاگاندای مطبوعات و روزنامهنگاران بوده است؛ اینکه چرا عملکرد دولت را بیشتر تبلیغ نمیکنند، چرا صدای تبلیغاتشان را بلند نمیکنند و هیچگاه آن جایگاه و حقوق روزنامهنگاران را برای جستوجو و کشف حقیقت به رسمیت نشناختهاند. این نگاه همچنان ادامه دارد. شما اکنون هم میبینید که در رابطه با مثلا بخش افشاگریها به جای اینکه مفاسد افشاشده را پیگیری کنند، آن روزنامهنگارانی که دست به افشاگری میزنند، تحت تعقیب قرار میگیرند! این نگاه درواقع ناشی از همان نگاه از بالا به پایین است و اینکه روزنامهنگاران حقِ برخورداری از آزادی و استقلال لازم را برای انجام وظایف ذاتی خود ندارند.
به آن بخش نهادسازی صحبتهایتان اگر برگردیم، به نظر شما چرا نهادسازی در مطبوعات یا هر عرصه دیگری در ایران با مشکلاتی مواجه است و اساسا نهاد مستقل در این عرصه شکل نمیگیرد؟
من اتفاقا فکر میکنم این یک نگاه کجتابانه به نهادهای مدنی و تشکلهای صنفی و حرفهای است. برای اینکه در همه جای دنیا، نهادهای مدنی و تشکلهای صنفی و حرفهای بهعنوان یک لایه میانجی و واسط میان حکومت و جامعه موکلانشان یا جامعه صنفی مرتبط نقش ایفا میکنند و میتوانند روابط بین اینها را تنظیم کنند. میتوانند از پارهای کجتابیها و کجرفتاریها جلوگیری کنند درعینحال از حقوق اعضای صنفشان دفاع کنند.
در حوزه روزنامهنگاری به نظر من این نگاه تنگنظرانه شدت مضاعفی میگیرد، به این معنا که چون روزنامهنگاری به هر حال و خواهینخواهی به منافع قدرت به نوعی تنه میزند و به هر حال بخشی از حوزه واکاوی حقیقتش برمیگردد به حوزه قدرت و نقد قدرت و نقد ساختارها و بیان حقیقت؛ این محدودیت و ممنوعیت شدیدتر اعمال میشود و کمتر اجازه داده شده که نهادهای صنفی مستقل منبعث از اراده اعضای صنف تشکیل شوند و شکل بگیرند.
ممکن است الان گفته شود که ما دهها تشکل صنفی داریم، نظیر آنچه درباره خانه مطبوعات گفته میشود. شما میبینید خانه مطبوعات عملا دولتساخته بود و به آن معنا خیلی تشکل مدنی نبود و بیشتر این نهادهای دولتساخته نقش کنترلی دارند تا نقش حمایتی و پاسداری از آزادیها، حقوق و منافع صنفی. بنابراین از آنجایی که به نظر من در طولِ تاریخ مطبوعات ما، قدرت همیشه به این نهادهای صنفی و حرفهای روزنامهنگاری بهعنوان مزاحم (همچنان که در دیگر عرصهها همین نگاه بوده) و بهعنوان یک نیروی مخالف نگاه کرده. درحالیکه در عالم واقع چنین نیست و دولت هم میتواند بهرهبرداریهای خودش را اگر قائل به حقوق اعضای صنف باشد و قائل به حقوق مثلا روزنامهنگاری و روزنامهنگاران باشد، میتواند از این طریق به نوعی به خودتنظیمی ساختارهای حرفهای کمک کند. ولی متأسفانه این نگاه وجود ندارد و بههمیندلیل هم در طول اینهمه وقت با وجود اینکه ما قانون جدی مطبوعاتمان را پس از انقلاب مشروطه از اولین قانون مطبوعات فرانسه اقتباس کردیم که در 1881 به تصویب رسید، ما هیچگاه قانون حمایت از حقوق حرفهای روزنامهنگاران را اقتباس نکردیم که در سال 1935 به تصویب پارلمان فرانسه رسید و مزایای بیشماری را برای روزنامهنگاران آنجا پیشبینی کردند.
امروز در خیلی از کشورها دستکم به ظاهر هم که شده، دارای قوانین مرتبط با حمایت از حقوق حرفهای روزنامهنگاران هستند ولی شما در ایران فقط قانون مطبوعات را دارید و آن هم حدود مطبوعات بخش غالب آن است و آنجایی هم که صحبت از حقوق مطبوعات میشود، بسیار نارسا و ناکافی و نیمبند است. این نشاندهنده اراده قدرت است از بالا که نخواسته استقلال حرفهای حرفه روزنامهنگاری، آزادیاش و حقوقش را به رسمیت بشناسد و اجازه بدهد که بهعنوان یک نیروی ناظر و چشم چهارم (حالا اگر سه قوه را به هر حال نهادهای اصلی ساختار حکومتی بدانیم) درواقع این چشم چهارم بر عملکرد قوا نظارت بکند و از حقوق عمومیاش پاسداری بکند.
با توجه به سابقهای که شما در مسئله تدریس آکادمیک روزنامهنگاری دارید و در صحبتهایتان هم به این مسئله اشاره کردید، فکر میکنید تدریس آکادمیک روزنامهنگاری در ایران طبق جریان درستی شکل گرفته و بعد از آن به چه مسیری رفت؟ چه چالشها و کاستیهایی داشت؟
به نظر من به هر حال این ساختار آموزشی باید شکل میگرفت، برای اینکه همانطورکه عرض کردم، حداقل بعد از ورود روزنامهنگاری بینالمللی به حوزه روزنامهنگاری خبری و فاصلهگیریاش از دوران روزنامهنگاری مبتنی بر بیان عقاید و دیدگاهها صرفا، این نهاد آموزشی به حرفهایشدن روزنامهنگاری کمک کرد. یعنی از دورهای که روزنامهنگاری در غرب حرفهای شد، نهادهای آموزشی هم تقریبا با فاصله کمی بعد از آن برای تدریس در کشورهای مختلف شکل گرفتند، بنابراین نهاد آموزش در ایران هم باید شکل میگرفت و گرفت. حالا با فرازوفرودهایی که داشت، از سال 1318 شروع شد، با افتوخیزهایی که بود و قطع و وصلهایی که شد، ولی دستکم از سال 1346 به این طرف ما دارای دانشکده یعنی رشته آکادمیک روزنامهنگاری و ارتباطات و روابطعمومی شدیم که به طور ثابت، دائمی و مستمر به بخش آموزش میپرداخت. البته در جریان انقلاب فرهنگی، این آموزش تا حدود زیادی تغییر محتوا داد و از رشته روزنامهنگاری و روابطعمومی تبدیل به رشته علوم اجتماعی شد و ذیل آن یک گرایش کمرنگ ارتباطات شکل گرفت و سالها طول کشید تا دوباره این رشتهها احیا شود و در نتیجه از گذشته خودش فاصله گرفت؛ یعنی یک نوع انقطاع و گسستی به وجود آمد و همین باعث ورود آفات و عوارضی شد که حتی بعد از انقلاب خیلی از همکاران و مدیران مطبوعات احساس کردند یک خلأ آموزشی بزرگ در این زمینه وجود دارد و با همین احساس بود که در مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها، مرکز آموزش رسانهها در وزارت ارشاد تأسیس شد تا جای خالی آموزش آکادمیک را پر کند. حالا بهتدریج بعد از آن سالها طول کشید تا رشتههای ما دوباره احیا شود و مقاطع تحصیلات تکمیلیاش برای اولین بار کارشناسی ارشدش از سال 69 و دکترای آن از سال 1375 در ایران راهاندازی شود ولی طبیعی است که ما کاستیهایی، چه در محتوای برنامههای آموزشی و چه در روش ارائه این برنامههای آموزشی داشتیم و بهویژه جزیرهای عملکردن که در همه بخشها دیده میشود، در این حوزه هم مزید بر علت شد؛ یعنی قبل از انقلاب حداقل تعدادی از دانشجویان رشته روزنامهنگاری میتوانستند در روزنامههای بزرگ بهویژه کیهان و بعد اطلاعات و... دوره کارآموزیشان را بگذرانند و بعد نیروهایی که به هر حال کارآمدتر بودند، جذب تحریریهها شوند و بعد از انقلاب دیگر این رابطهها گسسته شد و عملا هیچ نوع همکاری حتی برای پذیرش واحدهای کارآموزی رشته روزنامهنگاری هم در مؤسسات مطبوعاتی به وجود نیامد، مگر براساس روابط رفاقتی که مثلا یک مؤسسهای چند تا کارآموز را به طور موقت و موردی میپذیرفت.
بنابراین به نظر من خلأ اصلی آموزش در ایران چندوجهی است؛ مشکل استاد داریم و مشکل محتوای برنامه آموزشی داریم ولی اینها به نظر من فرعِ قضیه عدم ارتباط ارگانیک میان آموزش آکادمیک و محیط حرفهای قرار میگیرد. هیچ نوع ارتباط ارگانیک و ساختاری میان این دو بخش نبوده و نیست؛ درحالیکه نقش حیاتی را این همکاری، تعامل و ارتباط دوطرفه میتواند بازی کند. ما چطور میتوانیم از دانشجویی که تا فارغالتحصیل شدنش در دوره لیسانس یا حتی فوق لیسانس حتی یک مؤسسه مطبوعاتی را ندیده، توقع این را داشته باشیم که یک روزنامهنگار حرفهای بالفعل باشد. میدانید؟ ما این بخش قضیه را معمولا ندیدیم و در نتیجه بسیاری اوقات اصلا ضرورت آموزش نفی میشده از طرف برخی از دوستانی که حالا ممکن است یک مقدار روابط خوبی با آموزشهای آکادمیک نداشتند. چرا؟ استدلالشان این بوده که این بچههایی که از دانشگاه بیرون میآیند، کارایی ندارند. چرا کارایی ندارند؟ برای اینکه راهشان ندادند جایی که کار را در عمل یاد بگیرند و آموزشهای تئوریکشان را بیایند و در عمل محک بزنند و تجربه کسب کنند. اینکه روزنامهنگار فقط بر سر کلاس آموزش ببیند و یک روزنامهنگار حرفهای بالفعل تحویل مؤسسات آموزشی داده شود، ممکن نیست.
نکته دوم سیاسیشدن و سیاسیبودن بیش از حد مطبوعات است. من اصلا انکار نمیکنم که به هر حال روزنامهنگاری خواهینخواهی وجهه سیاسی دارد و به هر حال سروکارش با ساختار قدرت است. این اجتنابناپذیر است. اما اینکه ما در وهله اول بیشتر از اینکه دنبال نیروهای حرفهای روزنامهنگاری باشیم و دنبال نیروهای سیاسی وفادار باشیم، این کار ما را سخت کرده است برای دانشجویان و فارغالتحصیلان روزنامهنگاری. بههمیندلیل شما میبینید که درصد کمی از فارغالتحصیلان روزنامهنگاری در مؤسسات مطبوعات و رسانهای ما جذب میشوند، نهتنها بهایندلیل که ممکن است حالا فاقد مهارت یا کارایی لازم باشند، بلکه بهایندلیل که مدیران مطبوعات و رسانهها بیشتر به دنبال افرادی که به لحاظ ایدئولوژیک یا به لحاظ سیاسی با خطمشی آنها سازگارند، بودهاند و نه روزنامهنگارانی که برای این حرفه آموزش دیدهاند.