روایت «شرق» از یک تعرض جنسی در خیابانهای مرکز شهر و رفتار توبیخگرانه مراکز بیماریهای رفتاری تا درهای نیمهبسته قانون
ترس از خیابانهای شهر
میگوید: «از ترس خشکم زده بود، شوکه بودم و هیچ کاری نمیتوانستم انجام دهم، فقط دلم میخواست زودتر به خانه برگردم، حمام کنم و تنم را بشورم، نمیخواستم هیچکس من را در چنین شرایطی ببیند. اگر همسایهها من را میدیدند احتمالا تا وقتی که در آن محل هستم انگشتنما میشدم...».
نسترن فرخه: «از ترس خشکم زده بود، شوکه بودم و هیچ کاری نمیتوانستم انجام دهم، فقط دلم میخواست زودتر به خانه برگردم، حمام کنم و تنم را بشورم، نمیخواستم هیچکس من را در چنین شرایطی ببیند. اگر همسایهها من را میدیدند احتمالا تا وقتی که در آن محل هستم انگشتنما میشدم...».
این بخش کوتاه، یکی از روایتهای این گزارش است. دختری دانشجو و مادری جوان که هفتههای گذشته در خیابانهای مرکز شهر با تجربه تجاوز روبهرو شدند و حالا از ترس قضاوت و ناامیدی از خلاهای قانونی برای حمایت کافی از قربانی تجاوز، هیچ شکایتی در دستگاه قضا ثبت نکردند. حتی وقتی برای دریافت درمان و انجام آزمایشهای اولیه راهی مراکز بیماری رفتاری شدند با رفتار توبیخگرانه متخصصها و پرسنل این مجموعه مواجه شدند که به گفته خودشان، گویی ما یک متهم هستیم.
روایت اول: ملغمهای از همه دردها شدم
اهل گریه و گوشهگیری نیست، اما لابهلای حرفهایش از احساساتی میگوید که همه آدمها در اوج رنجهای زندگی آن را بهخوبی تجربه میکنند. حس ناامنی و ترس حالا همهجا با او همراه است. روایت این ماجرا برای زن جوان این گزارش که به خواست خودش با نام مستعار از او یاد میکنیم، دو هفته قبل، زمانی که برای ورزش صبحگاهی به پارک اطراف خانه رفته بود اتفاق افتاد. معصومه، اینطور شروع میکند: «پارک بزرگی در نزدیکی منطقه استاد معین تهران است که معمولا صبحها برای ورزش و پیادهروی به آنجا میرفتم ولی به دلیل نوع پوششی که من دارم و نوع فرهنگ منطقه، همیشه مورد آزار کلامی قرار میگرفتم و همین باعث شد تا کمکم قید این پارک را بزنم. اما همان روزها پارک کوچکی دقیقا نزدیک خانه خودم پیدا کردم که تابهحال آن را ندیده بودم. پارک نزدیک اتوبان است و با وجود آنکه خلوت است، اما صبحها چند جوان سگهایشان را برای چرخاندن بیرون میآورند و گاهی زنی میانسال برای کندن بعضی گیاهان با کیسهای میآید، چند دقیقه میماند و بعد میرود... . خلاصه من شنبه هشت صبح، با یک هندزفری در گوشم، درحال ورزش بودم که مرد جوان و هیکلی، سوار بر یک موتور به سمت من آمد. شروع به حرفزدن کرد، اما من اصلا جوابش را نمیدادم، بعد هم به سمت دیگر پارک رفتم تا از او دور شوم. در این پارک دیواری وجود دارد که دید ساختمانهای مسکونی و کوچه را کامل میگیرد ولی به اتوبان دید کامل دارد. خلاصه ایستادن آنجا، نقطه دید محدودی فقط برای ساختمانهای مسکونی ایجاد میکند و از اتوبان دید دارد. من در حال گذشتن از آن یک تکه بودم که همین فرد کنار من آمد. هندزفری را از گوشم درآورد و گفت چه چیزی گوش میدهی؟ بیا با هم گوش کنیم. با ترس گفتم به شما ربطی ندارد... اما او به صحبتهایش ادامه داد و من فقط میگفتم «لطفا مزاحم نشوید». اما این مرد خیال رفتن نداشت و تازه شروع به گفتن حرفهای جنسی و لمس بدن من کرد. من فقط میتوانستم سروصدا کنم تا کسی بیاید که همان موقع چاقویی درآورد و گفت اگر صدایی دیگر از من دربیاید من را میزند».
حالا با یک سکوت کوتاه حرفهایش را از سر میگیرد. صدای آرام و صورت بیروحش را به حرکت درمیآورد تا روایت را تکمیل کند: «همه این جزئیاتی که تعریف کردم فقط در چند ثانیه اتفاق افتاد، بعد هم در همان حال به لباسم دست زد و گفت «چه کسی به تو اجازه داده با این تیپ بیرون بیایی؟». من باز هم فریاد زدم ولی هیچکس نیامد، احتمالا آن بخش پارک کسی نبوده یا کسی نخواسته جلو بیاید. در جوابش گفتم به تو ربطی ندارد ولی او ادعا میکرد عضو یک ارگان در منطقه است و من را خواهد برد. من از او کارتی خواستم تا بفهمم راست میگوید یا نه، کیف پولش را درآورد ولی هیچ کارتی به من نشان نداد. بعد هم گفت همینجا ترتیبت را میدهم. خواستم از دستش فرار کنم، اما من را از پشت کشید و روی زمین انداخت، همانجا شروع به آزار و تجاوز کرد، اولش شروع به فریادزدن کردم اما از چند چیز ترسیدم؛ اول فکر کردم شاید چاقو را به پهلو یا صورتم بزند، بعد فکر کردم اگر یکی از همسایه و هممحلیها من را در چنین شرایطی ببیند تا آخرین روزی که در این محل هستم شاید انگشتنمایم کنند. حتی ترسیدم پسر نوجوانم که در خانه خواب بود با صدای فریاد من بیدار شود و بیرون بیاید و با چنین صحنهای روبهرو شود. من در کمترین زمان به همه این چیزها فکر کردم و بعد کاملا سکوت کردم، با وجودی که از سمت اتوبان دید داشت، بدون ترس... او کارش را کرد و بلند شد. من شوکه بودم، دیدم سوار موتورش شد، کلاه ایمنی به سر گذاشت و رفت... . من آنقدر وحشتزده و پر از درد بودم که حتی نتوانستم شماره پلاکش را بردارم. اصلا میترسیدم شماره پلاکش را بردارم و این آدم باز هم من را جایی پیدا کند و دوباره آزارم بدهم. تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که تا همسایهای سر نرسیده خودم را جمعوجور کنم، به خانه بروم و در حمام تنم را بشورم، چون از انتقال بیماری ترس بسیاری داشتم و اصلا نمیخواستم هیچکس من را در چنین وضعیتی ببیند...».
معصومه، مادر جوانی که قربانی خشونت جنسی شده، از نگرانی خود در برابر پسرش مدام حرف میزند و از اتفاقات بعدی میگوید که بحران روانی او را شدیدتر کرده است: «روز اول آنقدر حالم بد بود که نمیدانستم باید چه کار کنم. تنها تلاشم این بود که پسرم چیزی از ماجرا متوجه نشود. همان شب ماجرا را به یکی از دوستانم گفتم و او من را راهنمایی کرد تا ظرف 72 ساعت به یکی از مراکز بیماریهای رفتاری تهران مراجعه کنم. تا در این مراکز علاوه بر مشاوره، داروهای ایدز را هم رایگان دریافت کنم. بعد از پیگیری به مرکز عفونی یکی از بیمارستانهای دولتی نزدیک بلوار کشاورز رفتم. وقتی ماجرا را برای خانم دکتر مستقر آنجا توضیح دادم بدون هیچگونه همدلی کارش را انجام داد. انگار من شرححال سرماخوردگی به ایشان دادم و ایشان هم بدون رفتار تخصصی و مدیریتشدهای من را به متخصص دیگری در کلینیک ارجاع دادند تا آنها هم من را ببینند. آن روز این خانم آنقدر بیتفاوت با این بحران من برخورد کرد که یک لحظه تصور کردم شاید واقعیت ماجرا به همین اندازه بیاهمیت باشد... . واقعا برایم سخت و سنگین بود تا به چنین فضایی بروم. در مرکز بیماریهای ایدزی قرار گرفته بودم و به عنوان یک فرد آلوده که در مظان اتهام است با من برخورد میشد. حتی همین الان هم دوست ندارم کسی در محل زندگیام از این ماجرا باخبر شود، چون میدانم خیلیها این را خواهند گفت که نوع پوششت به شکلی بوده که چنین ماجرایی را تجربه کردی».
با وجود تمام این تجربیات اما این مادر جوان برای مراقبت از خودش و ادامه پروسه درمان، دوباره به این کلینیک مراجعه میکند، اما همین مراجعه مجدد شرایط روحی او را بدتر میکند: «در نوبت بعد به همین کلینیک مراجعه کردم تا داروی پروفیلوکسی و یک داروی دیگر را دریافت کنم، اما باید دوباره به همان خانم دکتر روز اول مراجعه میکردم. اما ایندفعه رفتارش بیشتر آزارم داد و دیگر نتوانستم تحمل کنم. با لحن آزاردهنده به من گفت «روایت روز اولت را کامل به خاطر دارم، اما شرححالی که الان تعریف میکنی با روز اول تفاوت دارد و حرفت را عوض کردی... چیزی که دیروز گفتی نیاز به دارو نداشت، اما چیزی که الان تعریف میکنی به دارو نیاز دارد». دقیقا با لحنی که گویی من مقصر هستم، کاملا با لحن توبیخگری گفتند تو وسواس فکری داری و شرححالت را عوض کردی... . حالم خیلی بدتر شده بود و نمیدانستم باید چه کار کنم. بهشان گفتم من یک روز بعد از این بحران پیش شما آمدم چه نمایشی دارم تا برای شما اجرا کنم و حال روحی خوبی نداشتم، حتی اگر شرححالم هم کامل نبود شما به عنوان متخصص باید از من سؤال میکردید. وقتی از اتاق بیرون آمدم آنقدر فضا برایم سنگین شده بود که زیر گریه زدم... . به نظرم همین خانم دکتر ترسید یا عذاب وجدان گرفت که همان موقع از اتاقش بیرون آمد و شروع به گفتن جملاتی مثل «نگران بیماری نباش» کرد. با گریه و حال بد به همین خانم گفتم حالم بد است که در روز روشن به من تجاوز شده و برای پیگیری هم باید با این رفتارها مواجه شوم و با لحنی که میخواست دلداری دهد به من گفت «ببین خانم، تو اولین نفر نیستی». همین باعث شد تا تمام انتظاراتم از این خانم تمام شود؛ چون در آن لحظه خاص گفتن این جمله اصلا موضوعیت نداشت و تنها حال من را بدتر کرد... از طرف دیگر در آزمایشگاه که خانم دیگری از من آزمایش ایدز میگرفت، پرسید تو ماجرایی را که برایت پیش آمده برای شوهرت تعریف کردهای؟ در فضایی که افرادی مثل من به یک رفتار تخصصی نیاز دارند و باید حس امنیت فرد را تقویت کنند، با گفتن چنین حرفهایی تنها وحشت من را بیشتر کردند. بعد هم به دکتر متخصص همانجا مراجعه کردم تا دارو بنویسد، دکتر که اصلا سرش را بالا نیاورد تا حتی من را ببیند، فقط در رابطه با نوع پوشش من جملهای گفت که بنابراین رفتار آن هم به نوعی دیگر من را آزار داد. همه اینها در حالی است که من به تخصصیترین مرکز برای این موضوع مراجعه کرده بودم ولی هیچکدام رفتار تخصصی با افرادی مثل من را بلد نبودند. حتی آنجا یک مشاور هم نبود تا بتوان به آن مراجعه کرد؛ در صورتی که بیشتر افرادی که به این کلینیک میآیند، قربانیهایی هستند که به مشاور نیاز دارند. در حال حاضر هم ترس شدید ابتلا به ایدز و هپاتیت با من است. حالا هم دچار عفونت شدید لگنی و واژینال شدم و درد بسیاری را تجربه میکنم. حتی دوستانم که در جریان ماجرا قرار گرفتند، به من پیشنهاد دادند تا با وکیل صحبت کنم و اقدام قانونی انجام دهم ولی اصلا توان روانی اثبات این رنجی را که بر من گذشته ندارم. همین که مجبور شوم جلوی قاضی بنشینم و از من بخواهد خودم اثبات کنم چه تجربهای را پشت سر گذراندم، از توانم خارج است. این روزها در شرایطی هستم که میترسم تنهایی حتی در یک خیابان شلوغ قرار بگیرم. منی که همه جا تنها میرفتم، حتی تنهایی به سفر میرفتم، الان در هر فضای بازی ترس دارم. من سالهاست که در زمینه حقوق زنان و حقوق کودک فعال هستم و رفتار آدمهای این کلینیک برایم درد بیشتری داشت تا روز حادثه و فکر کردم زنهای بسیاری با شرایط من هستند که اگر همین رفتارهای این مرکز را تجربه کنند، احتمال اقدام به خودکشی بسیار بالایی خواهند داشت».
روایت دوم: من شکستم
بهار زن جوان دیگری است که او هم در هفتههای گذشته تجربه تجاوز جنسی را پشت سر گذاشته. دختری که برای یک کار فوری، نیمهشب از میدان شهدا میگذشته و همان موقع با سه مرد هیکلی مواجه میشود و داستان از همانجا رنگ سیاهی به خود میگیرد و به قول خودش، بخشهایی از روحش برای همیشه خاموش شده است. او هم مانند معصومه از قضاوتها و رفتارهای غیرهمدلانه آزردهخاطر است. به دلیل شرایط خاصی که دارد با زحمت حاضر شد تا روایتش را -هرچند با نام مستعار و بدون ذکر جزئیات- برای خبرنگار «شرق» بازگو کند. او هم تاکنون برای شکایت از متعرضان اقدام قانونی نکرده و حتی به دلیل شرایط بحرانی که دارد حاضر نشده با یک متخصص روانشناس هم در مورد آنچه بر او گذشته، صحبت کند. صدای آرامی دارد و اندوه روانیای که برایش پیش آمده، هنوز از لحن صدایش پیداست. حرفش را با دلخوری از دوستانش شروع میکند که آن شب نگرانش بودند اما بعد از فهمیدن ماجرا، دست حمایتگری را از شانههای او برداشتند؛ «وقتی این اتفاق افتاد دوستانم یک شب تا صبح دنبال من بودند، نگران شده بودند و تصور میکردند من مردم. اما وقتی من را پیدا کردند و همهچیز را برایشان توضیح دادم، تصور کردند دیگر چیزی مهم نیست، انگار همین که زنده پیدایم کردند کافی است. به آنها حق دادم، چون استرس زیادی تحمل کردند، اما من را در جمع قرار دادند و با لحن تند شروع به بازجویی من میکردند. دوستم هم در آن جمع بود و من اصلا دوست نداشتم چیزی از این ماجرا بداند. انگار من متهم شده بودم و حتی یکی از دوستانم با لحن تندی بازجوییام میکرد که کجا بودی و چرا گوشی موبایلت خاموش بود. بعد از آنکه همه ماجرا را کامل متوجه شدند، الان میتوانم بگویم هیچکدامشان دیگر کنارم نیستند. آدمهایی که اینقدر نگران من بودند، همین که متوجه شدند برای بدن من اتفاقی نیفتاده و در حال حاضر سالم هستم، کلا من را رها کردند...».
حالا یکییکی اشکها سرازیر میشود و صدای صاف و شفافش به لرزه میافتد و ادامه میدهد: «هیچکس به این فکر نکرد که روان من تا چه زمان قرار است درگیر چنین مسئلهای باشد. هیچکدامشان فکر نکردند من تا چند سال نیاز به مراقبت، درکشدن و حتی حرفزدن خواهم داشت. از این جهت خیلی اذیت شدم چون تصور میکردم آدمهای نزدیک به من هستند که در تمام سختیها کنارم خواهند بود. هیچکدام حرف من را باور نمیکردند تا من مجبور شدم لباسهایم را دربیاورم و کبودی و زخمهای روی بدنم را به آنها نشان دهم. حتی وقتی به دکتر زنان یکی از بیمارستانهای نزدیک به بلوار کشاورز مراجعه کردم، رفتار آن متخصص هم با من خیلی بد بود؛ یعنی رفتارهای بد با من به شکلی بود که انگار در حال تجربه دوباره این درد بودم. وقتی روی تخت معاینه بودم با وجودی که برایم خیلی سخت بود تا آنچه را برایم پیش آمده بازگو کنم و دلم نمیخواست کسی بداند، با صدای بلند ماجرایی را که برایش تعریف کردم در اوج بیتفاوتی برای منشی خود تعریف کرد... حتی همان موقع در جواب روایتی که برایش گفتم از من سؤال کرد چرا پاهایت کبود نیست و من واقعا نمیدانستم باید چه جوابی به این دکتر بدهم».
نگاههای پر معنا
رفتارهای حمایتگرانه بعد از چنین اتفاقات ناگواری برای قربانی اهمیت بسیار بیشتری دارد و مشاهده هر رفتار یا جملهای که نشان عدم همدردی در آن باشد، شرایط را برای قربانی سختتر میکند. برای بررسی رفتار پرسنل و متخصصهای بیمارستان مذکور که هر دو قربانی به آن دلیل دچار بحران بیشتر شدند، به کلینیک بیماریهای رفتاری آن مراجعه کردم. فضای بسیار بزرگی که در بدو ورود به حیاط بیمارستان با انبوهی از بیماران مواجه میشوی که هرکدام برای درمان از شهر یا شهرستانی به اینجا آمدند. برای پیداکردن این کلینیک از نگهبان جلوی در آدرس میخواهم و چون نمیداند کدام کلینیک است، توضیح میدهم برای مبتلاهای ویروس ایدز و اچآیوی است. همان موقع نگاه سنگینی به ظاهرم میاندازد و آدرس جای دیگری برای سؤالکردن را میدهد. به هر ترتیب وارد طبقه دوم میشوم، تنها کسی که به درستی پاسخ سؤالاتم را میدهد نیروی خدماتی است که طبقه دوم این بیماران را جارو میکند. از هرکسی در مورد این بخش سؤال میکنم، یا پاسخی نمیدهد یا با تأملی بعد از برانداز ظاهرم جواب میدهد. ساعت حدود ظهر چهارشنبه را نشان میدهد، اما درهای این کلینیک بسته است و چند بیمار جلوی در، انتظار بازشدنش را میکشند. یکی از بیماران با عصبانیت به پیرزنی که جلوی در ایستاده اشاره میکند که «مادرجان الکی اینجا نمان اینها رفتند تا شنبه. هرچقدر هم بمانی کسی، دور از جان، آدم حسابت نمیکند تا جواب دهد». همان موقع به 13 مرکز بیماریهای رفتاری تهران تماس میگیرم، اما هیچکدام پاسخگو نیستند. حتی غروب همان روز و فردا صبح هم این پیگیری را ادامه میدهم، اما هیچ پاسخی دریافت نمیکنم. درصورتیکه فرد قربانی و هر شخصی که در اتفاقی احتمال آلودگی میدهد، بین 10 تا 72 ساعت باید برای دریافت درمان و انجام آزمایش اقدام کند ولی تاکنون هیچکدام از این مراکز پاسخی حتی برای راهنمایی اولیه هم ندادهاند. همچنین «علیجان تبرایی»، رئیس انجمن ویروسشناسی ایران، در گفتوگو با «شرق» به اهمیت پیگیری درمانی افراد مشکوک به این ماجرا اشاره میکند و میگوید: «افرادی که در معرض رفتار یا موقعیتی قرار گرفتند که احتمال ابتلا به ویروس و آلودگی را میدهند، باید ظرف
72 ساعت به کلینیکهای بیماری رفتاری مراجعه کنند تا علاوه بر دریافت دارو، آزمایش مرحله اول از سه مرحله خود را هم انجام دهند. البته اگر به هر دلیل افراد دیر اقدام کردند هم باز موردی ندارد، درمان را از هر کجا که میتوانند شروع کنند».
رفتار متخصص مؤثرتر از تخصص او در این شرایط است
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین رفتارهای حرفهای در قبال فرد آسیبدیده در این زمینه، در پروسه ارائه خدمات تخصصی شکل میگیرد که شیوا دولتآبادی روانشناس عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی به اثرگذاری رفتارها در شرایط آسیب اشاره میکند و به «شرق» میگوید: «با اشاره به اینکه اثرگذاری افراد در شرایطی که دچار آسیب هستند بسیار بالاست، ما اینجا با سختترین تروماهایی که بشر میتواند تجربه کند، روبهرو هستیم. هرچه از این طرف بار روانی بیشتری داشته باشد، در طرف دیگر نیاز به درک قضیه، همدلی و همادراکی و مخصوصا داشتن مهارت ارتباطی ضرورت دارد. همه جا این یاوران نقش مهمی در همراهی قربانی دارند. حتی در مورد اثر تکنیکهای درمانی، بیشترین اثر را خود درمانگر میگذارد تا تکنیکش. بنابراین وقتی انسانها در موقعیتی قرار میگیرند که یاور انسانهای دیگر میشوند، باید بدانند در چه شرایط خاصی قرار گرفتهاند که کمترین کارشان اثر بسیاری خواهد داشت».
با توجه به نبود متخصص حوزه سلامت روان در این مراکز بیماری رفتاری و عدم همدلی کادر آن با قربانی، دولتآبادی اضافه میکند: «در این شرایط آسیب روانی چندین برابر میشود اگر قربانیان خشونتهای جنسی در تلاش برای دریافت حمایتهای حرفهای با شکست مواجه شوند. قربانیان که با امید به دریافت حمایتهای تخصصی، همدلی و التیامیافتن از درد و رنجی که تحمل کرده و میکنند به دنبال متخصص فهیم میگردند، اگر با اشتباه غیرحرفهای یا با انواعی از تجربه تلخ از سوی بهاصطلاح «متخصص» مواجه شوند، باید بار توهین، تحقیر و فهمیدهنشدن را نیز به عوارض قبلی خود اضافه کنند. این معضل از آنجا برمیخیزد که ماهیت آسیبدیدگی جنسی به خودی خود توان تابآوری فرد را پایین میآورد و در نتیجه فرد را در برابر ناملایمات (آن هم از سوی متخصص) آسیبپذیرتر میکند. پس هرکس که در جایگاه یاریدهنده به چنین مواردی قرار دارد، باید بداند که ممکن است به مراجع خود نه فقط کمک نکرده باشد، بلکه او را در معرض آسیبهای جدیتر روانی قرار داده و در نهایت به آینده او لطمه جبرانناپذیری زده است».
قانون خاصی نداریم که به شکل ویژه از زنان حمایت کند
با وجود تمام این مسائل، نبود حمایت قانونی کافی باعث میشود بسیاری از قربانیها به سمت اقدامات قانونی نروند و از آن صرفنظر کنند. برای مثال، چالش وجود چهار شاهد برای عمل تجاوز به خودی خود از نظر بسیاری از حقوقدانها دارای تناقض حقوقی است. مهدیه فراهانی، وکیل پایهیک دادگستری، به همین خلأها اشاره میکند و به «شرق» میگوید: «در اول باید کودکان و نوجوانها را از زنان جدا کنیم؛ چون در مورد کودکان و نوجوان ما قانون حمایت از کودکان و نوجوان را داریم و ماده 3 آن وضعیتی را بهعنوان وضعیت مخاطرهآمیز برشمرده است. همچنین مطابق ماده 6 این قانون یکسری تکالیف را بر عهده ارگانهایی مثل بهزیستی و اورژانس اجتماعی گذاشته است که البته این نهادها توان اندکی دارند و بخشی از این تکالیف را باید مراکز مردمنهاد بر عهده بگیرند».
این وکیل در مورد قوانین جاری برای زنان اضافه میکند: «در رابطه با زنان هم در حال حاضر دچار خلأ قانونی هستیم. حتی حمایتی که در مورد کودکان وجود دارد، درباره زنان وجود ندارد. لایحه حمایت از حقوق زنان آنطور که شایسته بود به تصویب نرسید؛ بنابراین ما قانون خاصی برای زنان نداریم که از این گروه حمایت ویژهای کند. با این وجود، با چیزی همچون تجاوز جنسی هم به مثابه دیگر جرائم عمومی برخورد میشود. در خشونتهای خانگی که بیشتر هم در همان محیط خانه اتفاق میافتد، جدا از جنبه حقوقی، ارگانی مثل اورژانس اجتماعی باید خدمات مشاورهای ویژه برای این افراد در نظر گرفته شود. در هر حال این افراد با بحرانهای روحی بسیاری همراه هستند که معمولا هم به این بخش ماجرا چندان پرداخته نمیشود. متأسفانه قربانیهای تجاوز جزء ارقام خاکستری جرائم محسوب میشوند که اصلا پیگیری نمیشوند؛ چون قربانی امیدی برای پیگیری ندارد. یکی از وظایف قوه قضائیه پیشگیری از وقوع جرم است؛ پس دفاتر حمایت از زنان دادگستری بر همین اساس باید فعالیت خود را بیشتر کند. حتی تعداد خانههای امن کشور بسیار کمتر از میزان آسیب است. ما نیاز به ادله اثبات تجاوز داریم و با روش ثبت ادلهای که در حال حاضر داریم، برای اثبات عاجز هستیم. مثلا نیاز به چهار شاهد است، در حالی که اگر چهار شاهد در صحنه حضور داشت که اصلا تجاوزی اتفاق نمیافتاد. همچنین درباره ارجاع به پزشکی قانونی نیز بین 72 ساعت تا 10 روز آثار جسمی قابل تشخیص است و در خیلی وقتها که متجاوزگر از مواد لغزنده استفاده کرده باشد، اصلا تجاوز قابل تشخیص نیست و در پزشکی قانونی فقط جسم فرد مورد بررسی قرار میگیرد و روان فرد بررسی نمیشود. پس چنانچه به جسم فرد آسیبی وارد نشده باشد، ادلهای برای اثبات وجود نخواهد داشت. در بحث دیگر، نیروی انتظامی وظیفه پیشگیری از وقوع جرم را دارد و اگر پلیس زنی هم در این ساختار وجود دارد، در بحث بزهکاری زنان فعال خواهد بود، پس در بحث بزهدیدگی ما پلیس زنی هم نداریم. زمانی که شکایت مربوط به پرونده تجاوز را مطرح میکنیم، نیاز است که حتما یک وکیل وجود داشته باشد. در مورد عنف و اکراه هم متأسفانه وقتی شکایت مطرح میشود، بسیاری از قضات اصل را بر رضایت قربانی در نظر میگیرند، در صورتی که اصل را باید بر عدم رضایت قربانی در نظر بگیرند. همین باعث میشود در خیلی مواقع قربانی ناامیدانه اصلا شکایتی را مطرح نکند. تجاوز به عنف با اکراه یا مجازات اعدام دارد یا صد ضربه شلاق. بین حداقل و حداکثر آن هیچ تناسبی وجود ندارد. همین باعث میشود بحث مجازات همیشه با چالشهای فراوان باقی بماند».