|

روایتی از حاشیه

برای شرکت در یک کارگاه آموزشی، ناهار خورده و نخورده، به‌ سوی کرمانشاه راه افتادیم. هوای این روزها نه پنجه‌های تندوتیز گرمای مرداد را به‌ صورت می‌کشد و نه سوز پادشاه فصل‌ها را در تن می‌ریزد؛ در یک کلام «هوا مطبوع است».

زهرا مرآتی

 

برای شرکت در یک کارگاه آموزشی، ناهار خورده و نخورده، به‌ سوی کرمانشاه راه افتادیم. هوای این روزها نه پنجه‌های تندوتیز گرمای مرداد را به‌ صورت می‌کشد و نه سوز پادشاه فصل‌ها را در تن می‌ریزد؛ در یک کلام «هوا مطبوع است».

۲٠۶ کهنسال به دل جاده می‌زند؛ تا کرمانشاه! جاده صاف در امتداد افق می‌خزد و این وهم در ذهن می‌لولد که نکند این پیرِ پیرهن چرکین، نسبی از لندکروز داشته باشد. این شوخی در فضای حیران‌مانده می‌پیچد و یکی آن وسط، جواب می‌دهد: زمان زیادی از اربعین نگذشته و آسفالت مسیر کربلا هنوز تازه مانده و جاده هموار است. کمی مکث می‌کند و ادامه می‌دهد: از معدود مواردی که بخت با این استان جنگ‌زده یار بوده، همین است که در مسیر عتبات قرار گرفته است، در غیر ‌این ‌صورت چه‌بسا همچنان این مسیر هم جاده‌های خاکی داشت. نظر کارشناسی گوینده، توهم نسب‌بردن 

206 کهنسال از لندکروز معروف را بر باد می‌دهد. اینجا جاده فعلا کیفیتش خوب است!

ساعت حوالی پنج عصر، سوت پایان کارگاه‌ آموزشی به صدا درمی‌آید. پا را که از کلاس بیرون بگذاری، درست وسط یک محله اعیان‌نشین کرمانشاه قرار می‌گیری که اسمش «نوبهار» است. شکم گرسنه اینجا با جیب آنهایی که به جبر آموزش، کلاه‌شان این اطراف افتاده، مطابقت ندارد. هزینه نشستن ساعتی در کافه‌های این مناطق، مساوی با خرج معیشت یک‌هفته‌ای دانشجویی است که هنوز دست در جیب پدر دارد.

خودروی کهنسال راهی مناطقی در آن پایین‌دست می‌شود. محله «مسکن» در کرمانشاه؛ جایی که فلافل به وفور در دسترس است. جایی که اگر گرسنه باشی، با همان اندک خرج دانشجویی می‌شود مثل یک قطار تکه‌های فلافل را لای نان دراز باگت بچینی و با لذتی مدام، کیفور این باشی که وعده‌ای دیگر، سری بی‌شام را بر زمین نمی‌گذاری. اینجا چهره‌ها همه شبیه به هم است. رنگ‌ها گاه به زردی گراییده است. نگرانی زیر پوست بازار در چهره‌ها موج می‌زند.

آن‌سوتر نگاهم روی چهره مادری قفل می‌شود. انگار اضطراب، تمام وجودش را فراگرفته است. کیف پولش را زیرورو می‌کند تا مابازای هزینه یک ساندویچ ارزان‌قیمت را برای کودکی بی‌تاب جور کند. انگار زمان متوقف شده است. شاید هم مثل پنیر دوبل پیتزای پپرونی، کش آمده و می‌خواهد همچنان کش بیاید. این صحنه‌ها تلخ‌ است. همیشه جدال بین فقر و نیاز تلخ است.

مادر این‌طور است. دلهره می‌گیرد وقتی می‌بیند بچه‌اش از گرسنگی تابش را از دست داده است. در این مناطق از این صحنه‌ها زیاد می‌بینید. کافی است همین حوالی چرخی بزنید و به اطراف نگاه کنید. سوار خودروی کهنسال، محله را دور می‌زنیم. چشم‌ها روی آدم‌ها سُر می‌خورد و گاه روی نقطه‌ای قفل می‌شود و چهره در‌هم می‌ماند. یکی از هم‌دوره‌ای‌ها پرسید: تا حالا به این محله‌ها نیامده‌ای؟ و خیلی طبیعی بود که پاسخ منفی باشد و ادامه داد: پس امروز قسمت شده به‌‌جز حسرت‌خوردن به وضع اهالی محله‌های آرا‌ویرای‌ بالای شهر، غم مردم حاشیه‌نشین هم به کلکسیون احساساتت اضافه شود.

همه شهرها این‌طور است، از آن بالا به این پایین که بیایی مناظر آرام‌آرام تغییر می‌کند. نورپردازی‌ها فرق می‌کند و رنگ‌ها، دیگر می‌شود. حتی لباس‌ها یک طوری می‌شود. در کرمانشاه که این‌طور است. از آن بالا به این پایین که بیایی، رفته‌رفته بازار پررنگ جای خود را به مغازه‌های دودگرفته، خیابان‌های کج‌ومعوج، کوچه‌های تنگ و ماشین‌های فرسوده‌ می‌دهد. ماشین‌هایی که زخم‌های عمیق تصادف روی چهره‌شان مانده و هنوز با ته‌مانده جان، لخ‌لخ‌کنان می‌رانند.

اینجا هر طرف که سر بچرخانی، صحنه‌های تلخ می‌بینی. صحنه‌های تلخ که ریشه در فقر دارد. صحنه‌هایی که دیگر بر پرده نقره‌ای نیست، عین واقعیت است. لابه‌لای داده‌های ذهن دنبال چیزی می‌گردم و حرف‌های سرپرست فرمانداری کرمانشاه خودش را روی ذهنم هوار می‌کند که می‌گفت: کرمانشاه با نزدیک به 400 هزار حاشیه‌نشین، بعد از مشهد، تهران و کرج، وضعیت بحرانی دارد. ابراهیم رحیمی‌زنگنه آن روز که نماینده عالی دولت در شهرستان بود، تأکید داشت‌ محلات حاشیه‌ای یک نقطه اشتراک داشته و همگی آنها مشکلات راه دسترسی، آسفالت، آب، برق، روشنایی، وجود معتادان متجاهر و... دارند. با تمام این اوصاف و شناختی که سرپرست سابق فرمانداری کرمانشاه از حاشیه‌نشینی در کرمانشاه داشته‌ و تلاشی که او برای رفع این نقیصه‌ها کرده، هنوز همان مشکلات معروف در این محلات سر جای خود باقی مانده است.

خودروی کهنسال از خیابان‌های محله «مسکن» در کرمانشاه عبور می‌کند و در کوچه‌های باریک راه خودش را به پیش می‌برد. محله‌های این شهر در پایین‌دست، کوچه‌هایی تنگ دارد و گاه دیوارهایی که امتداد پیدا می‌کند و با دست‌های زمخت سیمانی یکدیگر را در آغوش می‌کشند، بچه‌ها در خیابان دنبال توپ پلاستیکی می‌دوند و آن‌سوتر، پیرمردی با کت رنگ و رو رفته‌اش، بر تک‌پله جلوی درِ زنگ‌زده‌ خانه نشسته است. تصویر تکراری پیرمرد، مثل تمام تصاویری است که در کوچه ‌پس‌کوچه‌های این شهر هنگام غروب، پای ثابت مناظر پایین‌دست است. پیرمردی که خود را به عصای فرسوده‌اش تکیه داده و چانه‌اش را روی دستی گذاشته که با زور عصا را نگه داشته است.

بافت فرسوده و حاشیه‌های کرمانشاه‌ همیشه قول‌های فرماندار و شهردار را پشت قباله دارد. همین سال گذشته بود که آقای فرماندار در بازدید از محلات پایین‌دست تأکید کرد: «ساماندهی محلات حاشیه‌نشین را رها نمی‌کنیم». محمدرضا آمویی آن روز تأکید کرد: ساماندهی محلات حاشیه‌نشین که از محله «آقاجان» شروع شد، ادامه‌دار است و آن را به دیگر محلات حاشیه‌ای و مسئله‌دار تعمیم خواهیم داد. او درباره گله‌مندی مردم شهر کرمانشاه به‌ویژه محله آقاجان از حضور معتادان متجاهر در سطح شهر و این محله نیز گفت: روی قول خود برای جمع‌آوری معتادان متجاهر، چه در محله آقاجان و چه در دیگر محلات مسئله‌دار هستیم و کار را رها نخواهیم کرد.

در ماشین کهنسال نشسته‌ایم و در دریایی از افکار متلاطم غرقیم. داریم از محله «مسکن» دور می‌شویم که صحبت‌های فرماندار کرمانشاه هنوز هم در ذهنم می‌لولد: شهر کرمانشاه ۱۳ محله حاشیه‌نشین و ۳۶ محله مسئله‌دار دارد. حدود ۴۰۰ هزار نفر معادل یک‌سوم جمعیت ۱.۲ میلیونی شهرستان کرمانشاه در بافت فرسوده سکونت دارند... .

داریم از این محله دور می‌شویم و هنوز تمام آنچه از مفاهیم شهری خوانده‌ام، مرور می‌شود؛ توسعه متوازن شهری، رشد متوازن شهر، توسعه عمودی و توسعه افقی و... اما اینجا و در این نقطه شهر هیچ‌کدام از اینها دیده نمی‌شود. حاشیه‌نشینی یک درد است. نه اینکه مردمان حاشیه مردمان بدی باشند، خیر؛ اینها مردمانی شریف‌اند، اما در کنار مشاغل محقرشان که با شرافت سعی در تأمین معیشت دارند، با حفظ سمت گورکن‌ هستند؛ گورکن آرزوهایی که باید با دست خود آنها را دفن کنند.

تصویر پیرمردی که به عصایش تکیه داده بود و با آرامش به نظاره روزگار نشسته بود، در ذهنم جا خوش کرده و این بیت را در ذهن تداعی می‌کند:

گر بمانیم زنده بردوزیم‌/ جامه‌ای کز فراق چاک شده

ور نمانیم‌ عذر ما بپذیر‌/  ای‌بسا آرزو که خاک شده‌