|

شب جنگل زودتر فرامی‌رسد

غروب زودهنگام

دوچرخه قراضه رو که اجاره کردم، زدم به دل جنگل سیگیریا اطراف قلعه تاریخی، وسط کشور تخم‌مرغیه سریلانکا. یه جاده خاکی داشت با تابلوهایی در کنار. هر 500 متر این تابلو تکرار می‌شد. به یکی‌شون نزدیک شدم و دقت کردم نوشته بود: خطر مواجهه با فیل‌های وحشی. به زبان انگلیسی و سریلانکایی!

حامد الماسی:دوچرخه قراضه رو که اجاره کردم، زدم به دل جنگل سیگیریا اطراف قلعه تاریخی، وسط کشور تخم‌مرغیه سریلانکا. یه جاده خاکی داشت با تابلوهایی در کنار. هر 500 متر این تابلو تکرار می‌شد. به یکی‌شون نزدیک شدم و دقت کردم نوشته بود: خطر مواجهه با فیل‌های وحشی. به زبان انگلیسی و سریلانکایی!

روبه‌روی قطعه‌سنگ بزرگ و اعجاب‌انگیز‌ که قلعه تاریخی بر اون استوار بود، یه تپه بزرگ سنگی هم قرار داشت که گویا از بالای اون بهترین دید رو می‌شد به قلعه و طبیعت بی‌نظیر اطرافش داشت. روبه‌رو البته با فاصله‌ای چند‌کیلومتری.

خودم رو با همون دوچرخه کج‌و‌کهنه که فقط یکی از ترمزهاش هم کار می‌کرد اون هم ترمز جلو، به اونجا رسوندم. دوچرخه رو به یه میله تابلو محکم کردم با قفلی نه‌چندان محکم و مسیر رو به سمت بالای تپه شروع کردم.

مسیر مشخص و گاهی حتی سنگ‌فرش بود. گاهی هم باید به‌سختی از لابه‌لای دو قطعه‌سنگ بزرگ می‌گذشتم و با کمک درختچه‌ها که خوش‌جا دست آدم رو می‌گرفتن بالا می‌رفتم.

به بالا که رسیدم فهمیدم هرچقدر هم قدرت خیالت قوی باشه و بالِ تصور آدم پرواز کنه، نمی‌تونه این رؤیایی صحنه غروب رو از اون بالا تجسم کنه!

مکانی برای وسعت دیدی ۳۶۰‌درجه. تا چشم کار می‌کرد جنگل بود و انبوه رنگ سبز شفابخش. شاید اگه کمی تخیل و اغراق قاطی افکارت می‌شد، فکر می‌کردی تمام سریلانکا رو داری از اون بالا می‌بینی. این لوکیشن درست وسط کشور بود آخه. روی تپه درختچه‌هایی چقر و کاکتوس‌هایی بلندقامت و زیبنده عکس‌های گردشگران، فضای واقعا کم‌نظیری به اون اوج بخشیده بودن.

فضا، مطلوبِ ساعت‌ها نشستن و تماشا‌کردن بود. اگرچه به خاطر تبلیغات گسترده اینستاگرامی کمتر جای این‌چنینی در زمین هست که از هجوم گردشگر خودنما دور مونده باشه، شلوغ بود و اکثرا مشغول گرفتن عکس‌های موسوم به اینستاگرامی. اما باز هم اون‌قدر بالای تپه فضا و جای صاف داشت که بشه قدری از همهمه دور شد و دقایقی به خلوتی نشست، یه گوشه‌ای. همهمه‌ای از ده‌ها زبان و گویش که در یک نقطه زمین گرد هم اومده بودن برای تماشا. این همراهی و هم‌زمانی شاید نقطه زیباتر داستان و مکان بود.

از دور قلعه هم قابل تماشا بود؛ مثل قارچی که از دشتی وسیع سر برآورده باشه. یه سنگ بزرگ و عظیم و تقریبا مکعب‌مستطیل‌ که از زوایای مختلف به شکل شیر و فیل هم بود انگار. وقتی از محلی‌ها جویا شدم، فهمید که توهم نیست و اونها هم همین عقیده

 رو دارن.

خورشید داشت غروب می‌کرد. بعد از غروب بلافاصله به پایین برگشتم که در روشنایی یه‌ ساعته، بعد غروب از جنگل عبور کنم و به جاده و سپس روستا برسم. هوا اون بالا روشن بود، اما چند دقیقه بعد تو جاده خاکی در وسط انبوه درخت‌ها کاملا تاریک بود. مسیر من هم برای کوتاه‌تر‌بودن با مسیر ماشین‌های گردشگری و دیگر مسافرا فرق می‌کرد کمی ناهموارتر هم بود. بخشی‌‌ رو طی کرده بودم و هیچ‌کسی تو جاده نه سبقت می‌گرفت نه از روبه‌رو می‌اومد. برگشتن و طی‌کردن راه دورتر هم به نظرم غیرمنطقی می‌اومد.

به‌هر‌حال در‌حال طی‌کردن مسیر بودم. دوچرخه هم که ترمز درست‌وحسابی نداشت، چه برسه به چراغ! چراغ‌قوه موبایلم رو روشن کردم و با یه دستم گرفتم رو به جلو و به راه ادامه دادم. با حداکثر توان رکاب می‌زدم که زودتر مسیر تاریک و حالا دیگه خوف‌انگیز

 طی بشه.

هر‌از‌گاهی تابلوهای شب‌رنگ هشدار برخورد با فیل‌های جنگل هم کابوس‌وار نزدیک و رد می‌شد. سعی می‌کردم به تنها چیزی که فکر می‌کنم رکابزنی باشه و بقیه اتفاقات رو بسپارم به تقدیر. هر‌از‌گاهی گوشی روشن رو یه نگاهی می‌کردم و متراژ باقی‌مانده تا جاده نسبتا اصلی رو چک می‌کردم.

ربع‌ساعت بعد به جاده رسیدم و تمام فکرهای ناشی از ترس پایان گرفت. فکرایی مثل حادثه در سرزمینی دیگه و دقت به آخرین دیدارهای دوستان و خانواده که اگرچه خیلی جدی نمی‌تونه باشه بعد از پایان ماجرا، در اصل اما در اون شرایط برجسته و در اولویت هستن.

کمترین تجربه اون غروب بی‌نظیر این بود که در جنگل به‌ویژه جنگل‌های انبوه استوایی، حداقل هوا یه ساعت زودتر تاریک می‌شه و باید این رو برای برنامه‌های طبیعت‌گردی حتما لحاظ کرد.

اونچه که ما رو نکشه قوی‌تر می‌کنه، شاید جمله‌ای باشه که در همه‌جا کاربرد نداشته باشه؛ مخصوصا در زندگی سخت و تأمین معاش در شرایط نابسامان. اما در طبیعت‌گردی این جمله می‌تونه مصداق داشته باشه.

سفرتون بی‌خطر!