مجسمهسازی در روم باستان
شرق: تاریخ روم باستان به طور کلی به چهار بخش تقسیم میشود: عصر پادشاهی (۷۵۰ تا ۵۱۰ ق.م) همزمان با مادها و اوایل هخامنشی، عصر جمهوری (۵۱۰ تا ۲۷ ق.م) همزمان با هخامنشیان، سلوکیان و نیمه اول اشکانیان، امپراتوری (۲۷ ق.م تا ۴۷۶ میلادی) همزمان با نیمه دوم اشکانیان و نیمه اول ساسانیان و بیزانس (۳۳۰ میلادی تا ۱۴۵۳ میلادی) همزمان با نیمه دوم ساسانیان تا اواخر تیموریان.
شرق: تاریخ روم باستان به طور کلی به چهار بخش تقسیم میشود: عصر پادشاهی (۷۵۰ تا ۵۱۰ ق.م) همزمان با مادها و اوایل هخامنشی، عصر جمهوری (۵۱۰ تا ۲۷ ق.م) همزمان با هخامنشیان، سلوکیان و نیمه اول اشکانیان، امپراتوری (۲۷ ق.م تا ۴۷۶ میلادی) همزمان با نیمه دوم اشکانیان و نیمه اول ساسانیان و بیزانس (۳۳۰ میلادی تا ۱۴۵۳ میلادی) همزمان با نیمه دوم ساسانیان تا اواخر تیموریان. امپراتوری روم در سال ۳۹۵ میلادی به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. امپراتوری روم غربی در سال ۴۷۶ میلادی فروپاشید، اما امپراتوری روم شرقی تا سال ۱۴۵۳ میلادی که به دست ترکان عثمانی برافتاد، پابرجا ماند. امپراتوری روم شرقی که با عنوان امپراتوری بیزانس نیز شناخته میشود، ادامه امپراتوری روم در سرزمینهای شرقی این امپراتوری در طول دوران باستان متأخر و قرون وسطی بود.
هنر رومی در آغاز تحت تأثیر هنر اتروسکی و یونانی بود و به تدریج به ویژگیهای خاص و ممتاز خود دست یافت. در دوران جمهوری روم است که این هویت مشخص ظهور مییابد. تمایل رومیان به بازنمایی و شبیهسازی کاملا طبیعی و واقعگرایانه بود که تا حدی در تضاد با آرمانگرایی هلنی قرار میگرفت. اصلیترین فعالیت رومیان نیز مانند یونان باستان، پیکرهسازی، نقاشی و معماری بوده است. مجسمههای روم باستان معمولا تکچهره و نقشبرجسته بود که تحت تأثیر فرهنگ یونانی خلق میشد. علاوه بر شباهتسازی، ایجاد حالت آرمانی نیز که از مشخصات مجسمههای یونانی است، در بعضی از پیکرههای روم کاملا مشهود است. پیکرتراشی در روم به دو شیوه تندیس و نقشبرجستهکاری وجود داشته است. رومیها در ساختن مجسمهها و پیکرهها بیشتر پیکرههای یونانی را مدل و نمونه خود قرار میدادند؛ یعنی ضمن رعایت شیوه کلاسیک هنر مجسمهسازی یونان، سعی میشد جان و حرکت به پیکره بخشیده شود. واقعنمایی از اصول مهم مجسمهسازی روم به شمار میرفت و کوشش میشد تندیسها به مدلهای اصلی شباهت تام داشته باشند؛ زیرا اشرافزادگان و مردم روم علاقهای به داشتن چهرهای از اجداد و نیاکان خود داشتند. سرداران و امپراتوران، هنرمندان را مجبور میکردند که در ساختن تندیسها، آنها را شبیه به ربالنوعها و شخصیتهای ربانی درآورند که البته این نوع کارها و تحمیلها موجب افول هنر تندیسسازی روم شد.
تندیسسازی واقعنما با بازنمایی دقیق خصوصیات هر چهره و شخصیت، معمولا سجیه (سرشت و خصلت) اصلی هنر پیکرتراشی رومیان شناخته شده است. در حقیقت هر دو شیوه پیکرهسازی واقعنما و پیکرهسازی کمالبخش یا آرماننما در قرن دوم ق.م از یونان به روم اشاعه یافت.
نقشبرجستهکاریهای رومی به دو نوع عمده تقسیم میشوند که عبارتاند از: نقشبرجسته گزارشی و نقشبرجسته تدفینی.
نقشبرجسته تدفینی: نقشبرجستههایی که صحنههای تدفین را نشان میدادند و بیشتر در درون پرستشگاهها و مقابر مورد استفاده واقع میشدند. از آنجا که رومیان در سده پنجم ق.م مردگان خود را میسوزاندند و خاکستر آنها را در داخل ظرف مخصوص قرار میدادند، سنگی را برای گذاشتن بر روی خاک محل دفن این خاکستردان درست میکردند که روی آن نقش چهره فرد مدنظر یا متوفی به طور نیمتنه حک میشد؛ یعنی برجستهکاری میشد. در قرن دوم میلادی تدفین جسد جانشین سوزاندن آن شد. در داخل مقابر اتاقمانند، نقشبرجستههایی از صحنههای اساطیری و مضامین دینی و گزارشهایی از زندگانی شخص مدنظر کندهکاری میشد. نقشبرجسته گزارشی: برجستهکاریهایی است که جنبه گزارشی داشت و یکی از مهمترین نمونههای آن ستون مارپیچ گزارش است که در شهر «تراژه» روم قرار دارد. این برجستهکاری گزارش به صورت کتیبه بود و جنبه سندیت داشت و به بیان وقایع تاریخی به صورت صحنههای پشت سر هم و بعد از هم میپرداخت.
عصر پادشاهی
هنر رومی شخصیت خود را دیر به ظهور رساند؛ زیرا در آغاز از هنر اتروریایی وام بسیار گرفت. در افسانه آمده که روموس و رومولوس دو برادری بودند که روم را به وجود آوردند. این دو برادر از شیر گرگ تغذیه کرده و بزرگ شدهاند. پیش از تمرکز و استحکام حکومت در شهر روم، دو تمدن در سرزمین ایتالیای کنونی وجود داشت: ۱. تمدن یونانی که مهاجران یونانی در جنوب ایتالیا برقرار کرده بودند. ۲. تمدن اتروریایی یا اتروسکها که در توسکان بین رم و فلورانس دایر بود. هنر روم تا سده دوم تحت تأثیر هنر اتروسکها باقی ماند.
در پیکرهسازی اتروریایی انواع سنگهای محلی (به جز مرمر) و مفرغ و گل صورتگری برای ساختن پیکرههایی گاهی بزرگتر از اندازه طبیعی به کار میرفت. بیشتر اینگونه آثار از درون تابوتها و صندوقچههای خاکستر مردگان به دست آمده که غالبا سطح جانبیشان دارای نقوش برجسته بود و همچنین روی درِ تابوتها تمثال شخص متوفی بیشتر در حالت خواب ابدی با نقشبرجسته اجرا میشده است.
عصر جمهوری
هنر روم در این دوره عمدتا رئالیستی و سوررئالیستی (فراواقعگرایانه) و همچنین کمالگرایانه بود. در دوره جمهوری که با افزایش نفوذ یونان همراه بود، هنر رومی تدریجا بهعنوان پدیدهای مجزا و قابل تشخیص از سبک هلنی پسینی به ظهور رسید. بیشترین تعداد پیکرههای این دوره را هنرمندان مهاجر یونانی آفریدند، مانند پیکره مشتزن نشسته و تشدید علاقه و شیفتگی رومیان به صفات فردی شخصیت، در شبیهسازی از چهره دیده میشود.
علاقه رومیان به نمایش بیکموکاست و عادت ایشان به نگهداشتن تصاویر (نقابهای مومی) نیاکانشان در خانه و جلوی دیدگان خویش، باعث شد پیکرتراش بیش از پیش بر نمایش صفات فردی تأکید کند. مثلا سردیس یک رومی به اتکای «شخصیت» او که ضمن زندهنمایی حالتی نقابگونه نیز دارد، از این لحاظ چشمگیر است. اما شخصیت میتواند تصادفی و نتیجه تلاش مشقتبار هنرمند برای نمایاندن هر برجستگی و فرورفتگی، هر برآمدگی و چینخوردگی در سطح چهره باشد و چنان به اجرا درآمده که گویی هنرمند مانند یک نقشهساز کار میکرده و مواظب بوده کوچکترین جزء در تغییر سطح را بنمایاند. بدینسان این «نمایش حوادث روزمره» یا گونهای از سوررئالیسم (فراواقعگرایی) هدف هنرمند است. در مقابل سوررئالیسم، نوع دیگری از پیکرتراشی در روم دیده میشود که در واقع میتوان آن را کمالگرایی هلنی دانست. این برخورد کاملا متفاوت را میتوان در پیکره نیمتنه پومپیوس کبیر مشاهده کرد. پیکرتراشی که در برابر مردی قدرتمند و نامدار قرار گرفته، ممکن است به لزوم روشی «متفاوت با ثبت صرف جزئیات» آگاهی داشته باشد؛ ممکن است او خواسته باشد موضوع کارش را هم به صورت کمال مطلوب درآورد و هم به آن شخصیت بدهد؛ یعنی شخصیت او را تفسیر کند.
چنانکه از نوشتههای رومیان برمیآید، از آغاز دوره جمهوری روم رسم شده بود که برای تجلیل از مقام رهبران بزرگ سیاسی و نظامی، پیکره آنان را در معرض تماشای عمومی قرار دهند. این رسم ظاهرا تا آخر دوره امپراتوری، یعنی هزار سال بعد، دوام یافت. همچنین اشرافیان رومی به صرافت افتادند که برای تأیید مبانی نسبنامه خویش چهرههای اجدادیشان را بیشتر به رخ بکشند. مسلما هدف از ایجاد پیکره مشهود برآوردن چنین نیتی بوده است. یک نفر رومی گمنام دو پیکره نیمتنه نیاکانش را که ظاهرا پدر و جدش بودهاند در دستان خود نگاه داشته است. اثر چندان تشخصی ندارد اما روحیه تفاخر به تمثال پدری بهخوبی در آن نمایان است.
عصر امپراتوری
پیکرتراشی رومی بسیار تحت تأثیر فرهنگ هلنی است و از دوره حکومت آگوستوس (نخستین امپراتور روم) بهتدریج فرهنگ رومی تجلی مییابد. پیکرههای این دوران به شیوه «رئالیستی و طبیعتگرایانه» کار شدهاند که خود مشخصه هنر رومی میشود.
چون به دوران فرمانروایی امپراتور اوگوست [اگوستوس] نزدیک شویم با مسیر تازهای در هنر تمثالسازی رومی برخورد میکنیم که در پیکرههای خود اوگوست، مثلا تندیس ممتازی که در شهر پْریماپُورْتا یافت شده، به اوج کمال خود میرسد پیکره اوگوستوس یک زمانی جلوی ویلای امپراتور در پریماپورتا – نقطهای در 15 کیلومتری شمال رُم – برپا شده بود و اوگوستوس را در حال اعلام یک پیروزی به مردم نشان میدهد. این پیکره از عالیترین کیفیت هنری برخوردار است و احتمالا به دست یک هنرمند یونانی ساخته شده. در نگاه نخست، به نظر میرسد به «شیوه رئالیستیِ پیکرههای دوره جمهوری» ساخته شده ولی در نگاه دوم متوجه میشویم پیکرهای شدیدا کمال مطلوب شده است و بر طبق تناسبهای پولوکلیتوسی [مجسمهساز یونانی] ساخته شده است... نقشهای برجسته روی لوح سینه امپراتور، از لحاظ موضوع، رومیاند و به حوادث روز مربوط میشوند؛ دستکم موضوع مرکزیاش: پسدادن پرچم روم از طرف یک پارتی به یک سرباز رومی، ولی دورتادور این اشارات تاریخی را پیکرههای اسطورهای و رمزی به نشانه خدای آسمان، الهه زمین و ایالتهای آرامشده اسپانیا گُل گرفتهاند. این پیکرهها روی هم نمادی از نعمات عصر طلایی جدیدی هستند که گویا در پیِ دوره پر از صلح و آرامش حکومت اوگوستوس از راه خواهد آمد. این پیکرهها در عین حال گرایشهای کمال مطلوبجویانه و رئالیستی هنر رومی را که در سراسر دوره امپراتوری، به طور متوالی از پی یکدیگر میآیند و با یکدیگر درمیآمیزند، در کنار یکدیگر مجسم کردهاند. هنر دوران امپراتوری به تمثالسازی محدود نمیشد، امپراتوران همچنین شرح اقدامات بزرگ خویش را به یاری نقشبرجستههای روایتی بر بدنه مذبحهای پرعظمت و طاقهای نصرت و ستونها جاودانی میساختند... از آنجا که مبنای فرمانروایی اوگوست بر صلحجویی قرار داشت، وی ترجیح میداد که در بناهای یادبود خویش «امیر صلح» معرفی شود، نه قهرمانی کشورگشا. مهمترین این آثار «مذبح صلح» (یا آرا پاکیس) بود که ساختنش در سال 13 قم در سنای روم تصویب شد و چهار سال بعد به پایان رسید.
تزئییات درونی و بیرونی این مذبح یادمانی به دو قسمت تقسیم شده و در پایین با نقوش ظریف و زیبای گیاهی و طرحهای مارپیچی و پیچکوار کندهکاری شده است. در قسمت بالایی بنا، ردیفهایی از پیکرههای مختلف مردان، زنان و کودکان در قاببندیهای جداگانه نقش شدهاند. یکی از این قالببندیها که به تلوس، «مام زمین» اختصاص یافته است، پیکره تلوس را در وسط و نمادهای مجسم از طبیعت پیرامونش قرار دارد و در پی زمینه آن یک منظره زیبایی از طبیعت وجود دارد. در این نقش برجسته بهخوبی میتوان تمایل و گرایش صلحطلبانه و آرامشخواهانه روم دوران اوگوستوس را بهروشنی دید.
در کتیبه «مذبح صلح» ما شاهد حرکت موکب امپراتوری هستیم که در مراسم جشنی معین شرکت جسته است – شاید مراسم بنیانگذاری مذبح در سال 13 ق.م – این صحنه سرتاسر آمیخته است به وصف جزئیات مادی و مشهود واقعهای معین. چهره شرکتکنندگان یا دستکم مقربان و درباریان امپراتور، همه با نیت شبیهسازی و تعیین هویت فردی ساخته شده است؛ ازجمله صورت کودکان. هنرمند رومی از پیشقدم یونانی خود، که به شیوه کلاسیک کار میکرده، توجه بیشتری به ایجاد عمق نشان داده است؛ به طوری که خاصیت محوشدگی تدریجی نقشبرجسته در پسزمینه به حدی رسیده است که نیمی از هیکلهای ردیف عقبی را به حالت فرورفته در سنگ نشان میدهد. ملازمان امپراتور روی مذبح صلح اوگوستوس، به پیشگامی خود امپراتور را میتوان نمایشی از تشریفات و مراسم مربوط به اهدای این مذبح دانست. ویژگی تاریخی این کتیبه گویای علاقه رومیان به بیان اخبار و جنبههای درست است.
جاودانهسازی رویدادهای واقعی با شکلهای عظیم ساختمانی، به برجستهترین شکل ممکن در طاق نصرت امپراتوری، که یکی از رایجترین انواع یادمانها و بناهای عظیم یادبود به شمار میرفت، بیان شده است. طاق نصرت تیتوس مربوط به سال 81 میلادی است. دیوارهای گذرگاه طاق تیتوس با قابهای تزئینی نقشبرجسته حاوی شبیهسازیهایی از بازگشت پیروزمندانه تیتوس از تسخیر اورشلیم در جنگ با یهودیان (از 66 تا 70 میلادی) آراسته شدهاند. این طاق نصرت، قسمتی از موکب پیروز را در حال تجلیل از فتح اورشلیم نشان میدهد؛ و غنائمی که به وصف درآمده شامل شمعدانی هفتشاخه و بسیاری اشیای مقدس دیگر است.
ستون تراژان نام ستونی رومی واقع در شهر رم در ایتالیاست که کار ساختش در سال ۱۱۳ میلادی به پایان رسید و از سوی سنای روم و مردم به افتخار پیروزیهای تراژان، امپراتور روم به او تقدیم شد.
اینکه هدفهای هنر امپراتوری، خواه روایتی یا رمزی، گاهی با واقعپردازی در تجسم فضا ناسازگار درمیآمده است، از مشاهده نقوشبرجسته «ستون تراژان» بهخوبی معلوم میشود. این ستون در سالهای میان 106 تا 113 میلادی به یادبود لشکرکشیهای پیروزمندانه امپراتور علیه ساکنان کشور داکیا (یا رومانی کنونی) برپا شد. ستون تراژان نهفقط به سبب بلندی بسیار (37.5 متر ارتفاع) بلکه همچنین به دلیل حاشیه مارپیچ پیوستهای از نقشبرجسته که به گرداگرد بدنه خود دارد و شامل وصفی حماسی از تاریخچه جنگها با مردم داکیاست، شهرت و امتیاز یافته است. اگر میتوانستیم نوار مارپیچ نقشبرجسته را باز کنیم، درازی آن به 197 متر میرسید. از لحاظ ازدحام هیاکل و فشردگی شرح وقایع، نقشبرجسته مورد بحث بلندپروازانهترین و غنیترین ترکیب هنری است که تا آن زمان در دنیای باستانی به وجود آمده بود.
«مذبح صلح»، «طاق نصرت تیتوس» و «ستون تراژان» آثاری با اهمیت خاصاند که هنر روم امپراتوری را در اوج نیرومندی و عظمتش به ما عرضه میدارند.
ازجمله سردیسهای معروف دوره امپراتوری متأخر روم، سردیس کنستانتین متعلق به حدود 330 میلادی است. این سردیس گویای گرایش جدیدی در ساخت چهره است که با دوره پیشین، دوره جمهوری، متفاوت است. در اینجا دیگر از آن دو گرایش آرمانخواهی هلنی و واقعگرایی نشانی نیست، بلکه بیشتر تمایل به سادهسازی شکلها و جزئیات و حذف ویژگی روانی و شخصی از چهره است. در این سردیس چهره فاقد آن بیان حسی سردیسهای دوره جمهوری است، و بیشتر حالتی انعطافناپذیر و خشک ارائه شده و تأکید، عمدتا بر اقتدار امپراتور بوده است تا بیان حسی او.
به طور کلی میتوان گفت که هنر مجسمهسازی رومی در عصر پادشاهی تأثیرپذیرفته از اتروسکها و هنر یونانی و هلنی بوده و در دورههای بعدی شاخصهای مستقلی پیدا کرد. نقشبرجستههای این دوره که در محل دفن مردگان بوده، در واقع خبر از نوع زندگی متوفی میداده. مجسمهسازی رومی در ابتدا واقعگرایانه و کمالگرایانه بود. پیکرهها در دورههای پادشاهی و جمهوری معمولا در اندازه طبیعی ساخته میشد. در دورهای مانند جمهوری، افزون بر واقعگرایی، سوررئالیسم و کمالگرایی نیز در مجسمهسازی رومی دیده میشود، مضافا اینکه در مواردی مجسمههای این دوره بزرگتر از اندازه طبیعی است. در دوره امپراتوری هنر رومی ویژگیهای خاص خود را پیدا کرد. در این دوره پیکرهتراشی عمدتا واقعگرایانه بود. طاق نصرتها و نقشبرجستههای دوره امپراتوری عمدتا به شرح حماسهها و پیروزیها میپردازند.