|

برنده یا بازنده

کارلوس فوئنتس می‌گوید هرکس در درون خود مرزی دارد که گذشتن از آن بسیار دشوار و در عین حال، بزنگاهِ خودآگاهی است. هر آدمی برای اینکه در نگاه دیگران عالی و کامل و بدون نقص به نظر برسد، دلق ملمع بر تن می‌کند. دلق ملمع چیست؟

فائزه عبائی کوپائی

 

کارلوس فوئنتس می‌گوید هرکس در درون خود مرزی دارد که گذشتن از آن بسیار دشوار و در عین حال، بزنگاهِ خودآگاهی است. هر آدمی برای اینکه در نگاه دیگران عالی و کامل و بدون نقص به نظر برسد، دلق ملمع بر تن می‌کند. دلق ملمع چیست؟ لباسی چهل‌تکه‌ که با پارچه‌های رنگارنگ به‌هم دوخته می‌شد و در زمان قدیم صوفیان بر تن می‌کردند. بنفشه رحمانی در اولین کتاب خود، این لباس هزارلایه را، با هر جستار، از روی زندگی رنگین خود برمی‌دارد. نخستین بار است که زنی با شجاعت، از ترس، حسادت و ناچاری خود پرده برمی‌دارد و به‌طور شفاف از تن خود می‌گوید. و از اینکه دیگران درباره‌ نقص او بدانند، شرمسار نیست (اگر نازایی را نقص بدانیم که نیست). نویسنده‌ کتاب «گورهای بی‌سنگ» از مرز درون خود، بی‌پروا گذشته و به خودآگاهی شگرفی دست پیدا کرده‌ است. تا قبل از خواندن این کتاب به‌طور کامل و دقیق نمی‌دانستم، زنی که فرزندی ندارد چه ماجراهایی را از سر گذرانده و چه راه‌هایی را باید برود برای داشتن چیزی که بعضی از زنان آن را راحت به دست می‌آورند. نویسنده، به‌قول خودش، ما را وارد سیاره‌ای عجیب و جدید می‌کند که دنیای آدم‌هایش با بقیه بسیار متفاوت است و هرکدام نقش‌های منحصربه‌فردی دارند. در هر جستار ما با زن‌های بسیاری روبه‌رو هستیم. مادر، خواهر، دوست، دکتر، پرستار، مسئول شیرخوارگاه، زنانی که در کلینیک و بیمارستان هم‌درد نویسنده هستند. زنان معتادی که مادر شده‌اند و با نوزاد خود در حال ترک کردن هستند. کسانی که می‌خواهند او را در این راه کمک کنند، مثل لیدر، سارو و...، افرادی که تجربه‌های مختلفی را از سر گذرانده‌اند مثل سقط جنین، فرزندخواندگی و... زن‌ها نقش پررنگی در تعریف‌کردن ماجراهای سیاره‌ بی‌فرزندان دارند. با هر جستار دری به روی ما گشوده می‌شود از جامعه‌ای که مسائل مربوط به زنان معمولا تابو و گفتنی و چاپ‌شدنی نیست. در عین حال، این کتاب بیان روشن و واضحی از تضادهای جداناپذیر است؛ تضادهایی که روزانه در موقعیت‌های مختلف زندگی مردم عادی در روزگار کنونی مشاهده می‌کنیم. داشتن و نداشتن، به‌دست‌آوردن و ازدست‌دادن، زایش و نازایی، زن و مرد، شادی و غم، خوشی و ناخوشی، برنده و بازنده، سیاهی و سپیدی و... در نظر افلاطون در مقوله‌ تضاد همواره یکی بر دیگری برتری دارد اما در خط ‌به‌ خط ماجراهایی که نویسنده از تجربیاتی که بر او گذشته و با آنها دست‌وپنجه نرم کرده روایت می‌کند، نکات متفاوتی بر ما عیان می‌شود. نمی‌توان به‌طور قطع گفت که کدام دوگانه برتری دارد. او هر دو طرف داستان را به یک وزنه تعریف می‌کند. از احساس زن‌های بچه‌مرده، از مادران مجرد، از دکتران بی‌عاطفه، به یک اندازه می‌شنویم. و نمی‌توانیم به‌طور قطع تصمیم بگیریم که کدام مهم‌تر یا برترند. مانند دریدا نمی‌توانیم تقابل دوگانه را قبول کنیم. البته با چشم‌پوشی از این نکته که احساسات واقعی هادی (همسر نویسنده) را به‌طور کامل و دقیق نمی‌دانیم. انگار نویسنده دیواری بین خود و او در این موضوع مشخص حس کرده که از نوشتن دربا‌ره‌اش فرار کرده یا نمی‌توانسته آن را بشکافد. این نکته‌‌ مشترک کتاب «گورهای بی‌سنگ» با کتاب «سنگی بر گوری» جلال‌ آل‌احمد به نظر می‌رسد. آل‌احمد به‌عنوان روشنفکر زمانه‌ خود در حدود نود صفحه از احساسات سردرگم و متناقض خود نوشته و راه‌هایی که او و همسرش سیمین برای فرزندآوری طی کرده‌اند. این سؤال پیش می‌آید که احساسات سیمین چه بوده؟ او چه نظری راجع به خوردن چهل روز نطفه‌ تخم‌مرغ توسط وی داشته؟ آیا موافق روش‌هایی بوده که او برای بچه‌دار‌شدن امتحان می‌کرده؟ آل‌احمد نیز سیمین را نادیده گرفته جز در موردی که از او می‌پرسد دوست دارد بچه‌های خواهر سیمین را که خودسوزی کرده بزرگ کند یا نه؟ هر دو نویسنده از احساس طرف مقابل و خواسته او یا نیازهایش حرفی به میان نیاورده‌اند. در اسطوره‌ها زن به معنای زایش و زندگی است و زمین نماد زنانگی است. زمین است که دانه را در خود می‌پروراند و باعث سبزی و شکوفایی جهان هستی می‌شود. هویت زن در حکومت‌های مردسالارانه با همین رویکرد تعریف شده. در نظر آنها، وقتی زن نازاست، بی‌هویت است. اما در جوامع پیشرفته، زن به‌تنهایی تعریف می‌شود و هویتش با نداشتن فرزند خدشه‌دار نمی‌شود. نویسنده دائما در این شک و تردید به سر می‌برد. ما را همراه تجربیات خود می‌کند تا خودش نیز به این پی‌ ببرد. بالاخره می‌خواهد خودش را چگونه معرفی کند؟ او نمی‌تواند همچون راحیل همسر یعقوب، ساره همسر ابراهیم یا مریم ناباوری خود را تغییر بدهد. تقدیر او بچه‌نداشتن است. و حتی در شب قدر نیز نمی‌تواند این تقدیر را تغییر بدهد. سرنوشت، او را با ضعف‌ها و ترس‌هایش روبه‌رو کرده. اما در نهایت در آخرین جستار، با باریدن برف روی شهر خاکستری، بعد از گذر از رنج‌ها و دردها، تصمیم می‌گیرد رهایی را تجربه کند. از پس خاکستر ناملایمات، زن جدیدی، ققنوس‌وار متولد می‌شود که به امید پناه می‌برد. قدرت را در داشتن امید می‌یابد و نه در تخمک‌های بارور.