پنجاه متفکر بزرگ معاصر: از ساختارگرایی تا پساانسانگرایی
دو قرن اندیشه
«پنجاه متفکر بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پساانسانگرایی» جان لچت، ویراستِ دوم یکی از کتابهای پرفروش «راهنمای کلیدی راتلج» است که آرا و عقاید تأثیرگذارترین متفکران قرن بیستم و بیستویکم را مورد بررسی قرار میدهد
شرق: «پنجاه متفکر بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پساانسانگرایی» جان لچت، ویراستِ دوم یکی از کتابهای پرفروش «راهنمای کلیدی راتلج» است که آرا و عقاید تأثیرگذارترین متفکران قرن بیستم و بیستویکم را مورد بررسی قرار میدهد. در این کتاب متفکران در نُه گروه طبقهبندی شدهاند: ساختارگرایی اولیه، ساختارگرایی، تاریخ ساختاری، اندیشههای پساساختارگرا، نشانهشناسی، فیمینیسم نسل دوم، پسامارکسیسم، مدرنیته و سرانجام پسامدرنیته. جان لچت استاد جامعهشناسی، هدف نهاییِ تدوین کتاب «پنجاه متفکر بزرگ معاصر» را ایفای نقش بهعنوان واسطه میداند، در این مفهوم که خوانندگان را قادر سازد بهرغم نمایش با ایدههای جمعی شگفتانگیز از متفکرانی برخورد کنند که میتوانند زندگی ما را تغییر دهند. منظور لچت از «نمایش» همان «جامعه نمایشِ» گی دبور است، جامعهای سطحی و مملو از بازنمایی که از عمق اندک برخوردارند. لچت جهان نمایش را در نقطه مقابل جهان وصفناشدنی و معنوی یا جهان ایدهها میخواند که در عین حال، در تضاد با جهان ناخودآگاه است. «برخلاف جهانِ بازنمایی که ایگو آن را به شیوهای نمایشی برمیسازد، دسترسی به جهان معنوی یا جهان ایدهها از طریق در معرض قرارگرفتن صورت میگیرد. این امر همچنین بهمنزلۀ گشودن درها به روی ایدهها و امور مقدس، معنوی و وصفناشدنی است؛ درست همانگونه که بهتعبیر لویناس، فرد در معرض دیگری قرار میگیرد. البته منظورم این است که نمایش، با برانگیختن اعمال ایگو، به مانعی بر سر گشایش در برابر ایدهها، و در نتیجه در برابر ایدههایی تبدیل میگردد که در کتاب پنجاه متفکر بزرگ معاصر مطرح شده است». اغلبِ آثاری از ایندست که به اندیشههای متفکران در تاریخ اندیشه میپردازد، بر اساس جنبشهای فکری یا مقاطع مهم تاریخ اندیشه شکل گرفته است. این نوع رویکرد از نظر جان لچت میتواند نقطه ارجاعی برای ساماندهی اندیشهها باشد، اما اسیر مقتضیات روز و نمایش خودآگاه «خود» و بازنماییهای آن است. از اینروست که لچت معتقد است تلاشهایی که برای درک ناخودآگاه اندیشه صورت گرفته است میتواند جالبتر باشد؛ یعنی همان کاری که میشل فوکو از طریق روش دیرینهشناسی انجام داد. لچت مینویسد: «یکی از پرسشهای رویکرد دیرینهشناسی این است: آیا این رویکرد اساسا جنبه معرفتشناختی دارد و در نتیجه وامدار دوگانگی سوژه-ابژه است؟ واکنش فوکو این بود که این رویکرد وامدار این دوگانگی است». ویراست دومِ «پنجاه متفکر بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پساانسانگرایی» مدخلهای جدیدی دارد که مرکز ثقل نظری آن را در مقایسه با ویراست اول، بار دیگر به مسئله سرشت انسان سوق دادهاند، حال آنکه در ویراستِ نخست نقاط ارجاع مانند ساختار، رمزگان و روابط تمایزآمیز همگی مبتنی بر مدل زبان بودند. اما مدخلهای جدید ویراست دوم حاوی دَه مدخل درباره آگامبن، بدیو، برگسون، باتلر، هاراوی، هایدگر، هوسرل، ماتورانا، ویریلیو و ژیژک است، در عین حال که در مدخلهای مربوط به بارت، بنیامین، دلوز، دریدا، کریستوا، لکان و لیوتار بازنگریِ اساسی شده است. تغییراتی نیز در طبقهبندی صورت گرفته و سه طبقه جدید پدیدارشناسی، پساانسانگرایی و اندیشههای برگرفته از حیاتگرایی به این مجلد افزوده شده است که به روشنترکردن نقشه فکری این پنجاه متفکر کمک میکند. جان لچت درباره ملاکِ انتخاب این متفکران جدید مینویسد هریک از آنها تأثیر قابل ملاحظهای بر اندیشه معاصر داشتهاند و بهطور مستقیم یا غیرمستقیم با جنبشهای فکری مرتبط بودهاند. متفکرانی که لچت به فهرست متفکران کلیدی و بزرگ اضافه کرده است بهشکلی نظاممند مجموعه جدیدی از ایدهها و یا ایدهای کلی را مطرح کردهاند و از اینرو عرضه ایدهای اساسی یا مجموعهای از ایدهها، مهمترین معیار هنگام گزینش متفکران برای مدخلهای جدید بوده است. در ابتدای هریک از فصول مربوط به مکاتب فکریِ مختلف، مقدمهای در باب آن مکتب و شکلگیریاش آمده، و در ابتدای مدخلهای متفکران نیز زندگینامه مختصری از متفکر و بعد، ایدهها و سرفصلهای مهمِ اندیشه او شرح داده شده است. برای مثال در بخش خواندنیِ جدید در ویراست دوم، با عنوان «اندیشههای الهامگرفته از حیاتگرایی» آمده است این اندیشهها میدان را برای انگیزه یا ابعاد انرژیمحور وجود باز میکند. در این نوع اندیشه «زندگی پویا و دگرگونشونده است، نه ایستا و ابدی». این اندیشه «به موضوعات زمان و بدن و نیز قدرت و فداکاری میپردازد و دغدغهاش نشاندادن انتزاعیترین فعالیتهای فکریای است که تحت تأثیر انگیزهها یا انرژی حیاتگرا قرار دارند». ایده نشانهشناسیِ انگیزهمحورِ کریستوا مثال خوبی برای این رویکرد دانسته شده و نمونه دیگر این اندیشه، تمرکز دلوز بر آشکارسازی ماهیت احساس و نحوه عملکرد آن در بسترهای گوناگون مانند هنر، سینما و اندیشه است. علاوهبر کریستوا و دلوز، برگسون و باتای و فروید نیز ازجمله متفکرانی هستند که در این مدخل معرفی شدهاند. بخشِ «اندیشههای پساانسانی» که از مدخلهای تازه دیگر در ویراست دوم است، نسبت به مدخلِ قبلی، شامل متفکرانی کمتر شناختهشده دستکم در ایران است. دانا هاراوی، اومبرتو ماتورانا، میشل سِر و پل ویریلیو این متفکرانند که در عصر بعد از تحولات فناوری اطلاعات، به جستوجو برای بازتولید و بازسازی انسان میپردازند. میشل سِر، یکی از متفکران این مکتب فکری، معتقد است بدن و بشر هر دو در حال تغییری بنیادی عمدتا به دلیل تحول در علم و تکنولوژیاند. و این به آن معناست که بشر در روزگار نو، در مقایسه با بشر در روزگاران گذشته، قابل شناسایی نیست. از نکات جالبتوجه کتاب یکی این است که جز فیلسوفان مطرح نویسندگانِ متفکری همچون دوراس و کافکا و جویس نیز در زمره متفکران معاصر کلیدی گنجانده شده است. مدخلهای کافکا و دوراس در بخش «پسامدرنیته/پسامدرنیسم» آمده است و مدخل جویس در بخش «مدرنیته/مدرنیسم». در بخش کافکا، بر تأثیر این نویسنده در آشکارسازی جهانی معماگونه تأکید شده که تصویری عذابآور از زندگی در جامعه صنعتی مدرن به دست میدهد. معما و ابهام، شیوه نگارش کافکا که مستعد خوانش تمثیلی است، و تأثیرات سیاسیِ نوشتار او و درنهایت، مفهومِ نوشتار صغیر، از جمله مباحثِ این مدخل است. در مدخل دوراس نیز سبک و مفهومی با عنوان «کسری زبان» مطرح شده است: «اکثر رمانهای دوراس بنابر معیارهای متعارف کوتاهند، گویی قصد او تقویت سبک مینیمالیستی بوده است. این مینیمالیسم چیزی بیش از ترفندی سبکشناختی، و بخشی از تلاش برای تمرکز بر دشواری سخنگفتن و نوشتن، و حاوی سکوتی بهسختی فروخوردهشده است». در بخش مربوط به جویس آمده که این نویسنده مدرنیست علاوه بر ادبیات در نقد ادبی و افکار جدید نیز از طریق تمرکز بر درک جدیدی از نوشتار سهم داشته است؛ «نیرویی که موجب ارزیابی مجدد رابطه بین هنر و واقعیت شده است».