|

سریلانکا بته‌جقه سبز اقیانوس

یه کشور جمع‌و‌جور، زیبا، پر از مزارع چای و جنگل‌های انبوه و پستی و بلندی‌های خوشحال. کشوری کوچیک پایین کشور پهناور هندوستان، رو نقشه از دور به شکل تخم‌مرغ. نزدیک‌تر اما به شکل بته‌جقه.

سریلانکا  بته‌جقه سبز اقیانوس

حامد الماسی

 

یه کشور جمع‌و‌جور، زیبا، پر از مزارع چای و جنگل‌های انبوه و پستی و بلندی‌های خوشحال. کشوری کوچیک پایین کشور پهناور هندوستان، رو نقشه از دور به شکل تخم‌مرغ. نزدیک‌تر اما به شکل بته‌جقه.

همه‌جاش تقریبا خطوط ریلی کشیده شده و دسترسی و دیدن از این کشور کم‌نظیر رو آسون می‌کنه. کولومبو، پایتخت کشور، شهری بندری در غرب کشور، اولین نقطه اتصالم با کشوری جدید.

گفتم کم‌نظیر چون توش پر از میوه‌های عجیب‌و‌غریب و خوراکی‌های متنوع و جذابه. یکی از شگفتی‌هاش اینه که از معدود کشورهاییه که توش غلاف وانیل به بار می‌نشینه، در شهر مرکزیش، کندی. اسم پیشین کشور سیلان بوده و اصلا از اول به چای معروف بوده. بازارهاش هم تا دلتون بخواد انواع چای عطری و طعم‌دار پیدا می‌شه خوشمزه و باکیفیت. از چای لیمویی و جاسمین بگیر تا نعنایی و وانیلی و پرتغالی. پنج صبح به کولومبو رسیدم. تا هشت صبح از زندگی و جنب‌و‌جوش خبری نبود. از کوچه‌ها و نیمچه کوچه‌ها گذر و دیدن می‌کردم تا زندگی از خواب بیدار بشه و صبحونه‌ای بخورم، معاشرتی بکنم، آدم جدیدهای زندگیم رو ببینم و بشناسم. مهرورزی و مردم‌شناسی و استفاده از زندگی کوتاه هدیه‌وار.

در یک نیمچه کوچه شیب‌دار که عرضش به زحمت به یک متر می‌رسید، محو بی‌نظمی جذاب کوچه بودم که خاص شهرهای شلوغ آسیای شرقیه. یهو صدایی گفت hello و سلامش رو با همون کلمه جواب دادم.‌ هرگز ندیدم کی بود. خلوت بود و کثیف اما تازه‌ها همیشه هیجان‌انگیز هستند.

در همین گذر و گذارها سر از مسجدی سرخ‌رنگ درآوردم. بگم که اون سفر پارسالم به سریلانکا و عمان و هند کلا با دو تا ساز رفته بودم، یه دف و یه تنبور. با مقدار اندکی لباس و لوازم ضروری داخل جلد دف. سرجمع شاید وسایلم چهار کیلو می‌شد؛ بنابراین پیاده‌روی‌های طولانی میسر و راحت بود.

مسجد، مسجدی بود عظیم و زیبا و از قضا مکانی تمیزتر نسبت به دیگر جاهای شهر. بنایی قرمز‌رنگ که بعدتر فهمیدم اسمش هم همینه، مسجد سرخ؛ با معماری بسیار قشنگ و چشم‌نواز. بعد از دیدن مسجد و چاق‌سلامتی با چند مسلمان ذوق‌زده، به مسیر و کنکاش تو دنیای سفر و قدم‌زدن بی‌هدف ادامه دادم. بی‌هدف نقطه‌ای، وگرنه که مسیر مقصود بود و خود هدف! هنوز اما جایی برای صبحونه پیدا نکرده بودم. یه گوشه گیر آوردم و به خوراکی‌های داخل وسایلم رجوع کردم. چندتا سیب‌زمینی و دوتا تخم‌مرغ آب‌پز داشتم که شام دیشبم بود و نخورده بودم. همون رو خوردم و کافی و بجا هم بود. با مقداری آجیل البته کافی‌تر شد. انرژی مضاعف قدم‌ها رو قوی‌تر هم می‌کرد. به ایستگاه قطار رسیدم. هنوز نمی‌دونستم تا کی کولومبو می‌مونم، اما در آنی تصمیم گرفتم شهر رو ترک کنم و به سواحل کوچیک‌تر برم. عموما خیلی شهرهای بزرگ رو دوست ندارم تو سفرهام، و الا راستش به نظرم اکثرا شبیه هم هستن و ادبیات مشترکی دارن. حالا کو تا بگردی و یه محله خاص و امضای اصلی اون شهر رو پیدا کنی!

رفتم از گیشه بلیت بگیرم اما هنوز نمی‌دونستیم کجا می‌خوام برم. سفر رو اصلا بر‌اساس برنامه‌ریزی از پیش تعیین‌شده نچیده بودم. و این سبک خیلی هم جذاب می‌شه. به سمت راست یا چپ دو مسیر قطار بود که یکی یک ساعت دیگه حرکت داشت و دیگری سه ساعت دیگه. مسیر سمت چپ رو انتخاب کردم و ساعتی بعد داخل قطاری پر از مسافر به سمت جنوب سریلانکا راهی شدم. در قطاری قدیمی دقیقا در مسیری کنار آب اقیانوس هند! بی‌حد زیبا. نیم‌ساعت بعد در ایستگاه سوم چند نفر پیاده‌شدن و جای نشستن به من هم رسید. تا نشستم از خستگی زیاد خوابم برد. سه ساعت بعد بیدار شدم و دقایقی بعد از بیداری قطار توقف کرد و من هم بدون هیچ برنامه قبلی‌ای از قطار پیاده شدم و ایستگاه، شهر کوچک ولیگاما بود. جایی دنج و آروم و با قطرات ریز بارون. هوایی مطبوع رو نفس می‌کشیدم و پس از خوابی عمیق راضی و سرخوش به قدم‌زدن و تماشا و البته جست‌وجو برای هاستلی پرداختم برای اسکانی کاملا موقت.