فرهنگ غارتی یا قواعد رسمی؟
در روزهای اخیر دو اتفاق رخ داد؛ یکی درگذشت جامعهشناس سرشناس، زندهیاد علی رضاقلی و دیگری برخورد فیزیکی با زنان مایل به تماشای مسابقه فوتبال ایران و لبنان در مشهد. ازآنجاکه تبیین علت اصلی واقعه مشهد، با نوع نگاه رضاقلی در کتاب «جامعهشناسی نخبهکشی» و دیگر آثار او ارتباط پیدا میکند، گریزی مختصر به این نگاه و ناتوانی آن در تبیین این واقعه و نظایر آن میزنیم. چراکه چنین مواردی، از جمله مصادیق مهم برای راستیآزمایی دیدگاههای رقیب نظری مختلف هستند.
در روزهای اخیر دو اتفاق رخ داد؛ یکی درگذشت جامعهشناس سرشناس، زندهیاد علی رضاقلی و دیگری برخورد فیزیکی با زنان مایل به تماشای مسابقه فوتبال ایران و لبنان در مشهد. ازآنجاکه تبیین علت اصلی واقعه مشهد، با نوع نگاه رضاقلی در کتاب «جامعهشناسی نخبهکشی» و دیگر آثار او ارتباط پیدا میکند، گریزی مختصر به این نگاه و ناتوانی آن در تبیین این واقعه و نظایر آن میزنیم. چراکه چنین مواردی، از جمله مصادیق مهم برای راستیآزمایی دیدگاههای رقیب نظری مختلف هستند. چنانچه پیشتر در نقد مختصری نوشته بودم، رضاقلی در تلاش برای درک ریشههای تاریخی بلندمدت چالشهای توسعهای ایران، به «فرهنگ ایلیاتی و قبیلهای»، با وجه مشخصه غارتگری، پرداخت و آن را در کانون تحلیل خود قرار داد. وجه مشخصهای برآمده از شرایط اقلیمی ایران در سدههای گذشته که مانع از انباشت سرمایه و شکلگیری بازیهای مبتنی بر همکاری گروهی شده است. این وجه مشخصه، با تکرار خود در گذر زمان، تبدیل به کدهای اجتماعی شکلدهنده کنش فرد ایرانی شده است؛ بنابراین از نظر وی، مشکل مهم و اساسی، نه در حوزه سیاسی و حقوقی یا «چیدمان سیاسی» که در حوزه فرهنگ است. فرهنگی که ریشه در جغرافیا و شیوه خاص تأمین معیشت قبایل مختلف در ایران گذشته دارد. فرهنگی که محتوای اصلی کوزه اجتماع ایران و در نتیجه برونداد یا روبنای سیاسی آن را تعیین میکند. مادام که این فرهنگ تغییر نکند، امیدی به پاسخگویی به چالشها نهتنها نیست بلکه باید انتظار به زیر کشیدهشدن قائممقام و امیرکبیر و مصدق زمانه، به دستان مردمِ آبخورده از کوزه فرهنگ قبیلهای را داشت. در یک کلام، یعنی مشکل اصلی مردم هستند و فرهنگ ضد توسعهای آنان. پیشتر در جاهای مختلف اشاره کردهام که چنین دیدگاههایی نهتنها به دیدگاههای «شرقشناسانه» پردازششده به دست مستشرقان غربی پهلو میزند، بلکه از آنها در شکستن کاسهکوزهها بر سر مردم و متهمکردن مردم به عقبماندگی فکری و نادانی و دستوپا چلفتی بودن و...، گوی سبقت را هم میربایند. مصداق اخیر واقعه مشهد و بازتابهای اجتماعی آن، در میان مصادیق متعدد دیگر، چه میگوید؟ بخشی از زنان، مانند بخشی از مردان، ترجیح میدهند مسابقات فوتبال را از نزدیک در استادیومها به تماشا بنشینند و از هیجان رقابت میان بازیکنان دو تیم در زمین چمن و همینطور واکنشهای تماشاگران به صحنههای مختلف، لذت ببرند و اوقاتی را به شکلی دیگر سپری کنند. این ترجیح طبعا، مرتبط با نوع نگاه زنان و ذهنیت اجتماعی شکل گرفته است. ذهنیت اجتماعی که اگر نه کل جامعه بلکه اکثریت مطلق جامعه را بازتاب میدهد. ذهنیتی که هم ریشههای تاریخی دارد و به دوره قبل از انقلاب و وجود چنین تجربههایی بازمیگردد و هم ریشه در باور بسیاری از دینداران دارد که معتقد بوده و هستند مداخله در ریزترین امور شخصی به نام دین، امر پسندیدهای نیست. این ذهنیت اجتماعی، یعنی ناپسندنبودن حضور زنان در استادیومها و شخصیبودن این موضوع، چندان تفاوتی با ذهنیت اجتماعی یک کشور فارغ از فرهنگ قبیلهای، به فرض وجود، ندارد (در عالم واقع، در همه کشورها و در همه جوامع، در مقاطعی از تاریخ، شیوه تولید قبیلهای و حتی راهزنانه وجود داشته است. برخوردهای راهزنانهای که در فیلمهای وسترن و فیلمهای مرتبط با قتل سرخپوستان در آمریکا دیدهایم بخشی از واقعیت جامعه آمریکاست. یا آنچه در فیلم «دارودسته نیویورکیها» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی میبینیم؛ برخورد وحشیانه بومیان نیویورک با مهاجران ایرلندی. اما، این واقعیت تاریخی، بر اثر واقعیتی دیگر یعنی تأسیس قواعد و قوانین صحیح به مرور زمان اصلاح شده است). اگر مشکل در ذهنیت اجتماعی و فرهنگ اجتماعی جاری نیست، پس در کجاست که موجب بروز وقایع غمانگیزی چون برخورد فیزیکی با زنان مایل به تماشای مسابقات فوتبال میشود؟ مشکل در قواعد بازی رسمی تعریفشده است. قواعدی که از زیرساخت حقوقی نشئت میگیرند و در گذر زمان با نوع الگوی حامی-پیرو جاری نهادینه شده و با ضرب اقتدار اعمال میشوند. چنین اقتداری چون مقبول اکثریت جامعه نیست، موجب بروز تضاد و تنش میشود. با اقتدار مقبول که معمولا بهصورت خودکار رخ میدهد تفاوت دارد. اقتدار مقبول اجتماعی، مانند رعایت حریم اخلاقی در استادیوم است. فضای حاکم بر جامعه ایجاب میکند که افراد در چنین مکانهایی اخلاق اجتماعی را رعایت کنند در غیر این صورت با برخورد جمع مواجه میشوند. این قواعد زیرساختی، سنگپی اولیه نوع مناسبات اجتماعی و توسعهای در هر جامعهای را شکل میدهند. بر مبنای آنها، نوع سازمانها و دستگاهها در سطح میانی شکل میگیرند و در لایه بالاتر، کنشگریهای فردی خلق میشوند. علت اصلی کنشگری افرادی که با زنان دستبهیقه میشوند، در کنار باورهای شخصیشان، ریشه در چارچوبهای سازمانی و شرح وظایف محوله به آنها دارد. این نیز ریشه در قواعد اساسی زیرساختی دارد. قواعدی که اجازه تأسیس چنین ساختارهای سازمانی با شرح وظایف خاص را میدهد.خلاصه کنیم. حادثه مشهد به خوبی دال بر این است که منشأ تضاد، نه فرهنگ اجتماعی عقبمانده و ایلیاتی و راهزنانه، بلکه قواعد نادرست رسمی تعریفشده است. مادام که چنین قواعدی در کار باشند، گریزی از تضادها و تنشها و عواقب آن در حوزههای مختلف نیست. این قواعد در کنار تولید و بازتولید تضاها و تنشهای اجتماعی، از نظر اقتصادی نیز کژکارکردی مهمی دارند که همانا تخصیص منابع بودجهای برای خلق چنین حوادثی است که به جای تقویت سرمایه اجتماعی تسهیلکننده انباشت مولد اجتماعیگرا، آن را بهشدت تضعیف میکند و بر دامنه بحرانهای توسعهای میافزاید.