از تولد با درد مزمن!
تحریمها برای نزدیک به دو دهه همراه همیشگی ما شده است تا برای یک جامعه، اصلیترین مسئله، کلیدیترین عدم قطعیت و مهمترین دغدغه، رفع تحریمها باشد. برای نسل متولد دهههای ۵۰ و ۶۰، بازار کار از دهه ۱۳۸۰ آغاز شد؛ دههای که با تحریمها همراه بود و تقریبا تمام دوران کاری این نسل از ایرانیان، همراه با تحریم بوده است؛ گویی زندگی کاری آنها با یک درد مزمن متولد شده است.
تحریمها برای نزدیک به دو دهه همراه همیشگی ما شده است تا برای یک جامعه، اصلیترین مسئله، کلیدیترین عدم قطعیت و مهمترین دغدغه، رفع تحریمها باشد. برای نسل متولد دهههای ۵۰ و ۶۰، بازار کار از دهه ۱۳۸۰ آغاز شد؛ دههای که با تحریمها همراه بود و تقریبا تمام دوران کاری این نسل از ایرانیان، همراه با تحریم بوده است؛ گویی زندگی کاری آنها با یک درد مزمن متولد شده است. نیروی کار امروز ایران (که غالبا متولدین این دو دهه هستند) خسته از یک مسئله است؛ مسئلهای که انگار هیچوقت حل نمیشود. این بزرگترین چالش تحریم است؛ چالشی که فراتر از اقتصاد و سیاست، امید اجتماعی را هدف گرفته است. تحریم امروز دیگر مسئلهای سیاسی یا اقتصادی نیست، بلکه مسئلهای اجتماعی است که نشانههای آن را میتوان در مهاجرت نیروهای توانمند یا واکنشهای عصبی و خشن در کوچه و خیابان یا شبکههای اجتماعی نیز ردگیری کرد.
تحریم بهمثابه درد مزمن
اما صرف نظر از هر تحلیلی، چه سیاسی باشد، چه اقتصادی یا اجتماعی، آنچه در حال از دست دادن آن هستیم، زمان است. در حقیقت در دنیای سیاست ایرانی آنچه فراموش شده، ارزش زمان است. اینکه تحریم نعمت بوده است یا فلجکننده، اهمیت کمتری دارد نسبت به آنکه «تحریمها فرصت و زمان توسعه و امید را از ایران ربوده است». اینکه دو دهه یک جامعه مشغول پرداختن به یک مسئله باشد، یعنی آن مسئله نهتنها حل نشده، بلکه تبدیل به یک بیماری مزمن شده است. هر مسئلهای اگر حل نشود، به مرور تبدیل به «درد مزمن» میشود. «درد مزمن» فرد بیمار را زودرنج، تحریکپذیر و بیحوصله میکند. در حقیقت آسیب اصلی «درد مزمن» همین همیشگیبودن آن است که باعث میشود توان تصمیمگیری فرد به مرور زمان کاهش یابد؛ چون او زودتر از حد کمحوصله شده است؛ چون هر چیز کوچک و خردی میتواند او را تحریک کند. دردی که در دو دهه همواره در بالای هر فهرستی از مسائل روز یک جامعه مینشیند، یک «درد مزمن» است و به مرور تبدیل به بخشی از تعریف وضعیت موجود میشود. تبدیل تحریمها به یک «درد مزمن»، سیاستی است که راهبرد اصلی رقبا و دشمنان ایران است. این راهبرد در ایران امروز البته طرفدارانی نیز در میان تندروها دارد. تصور کنید یک سردرد مقطعی داشته باشید، دردی که احتمالا شما را نخواهد کشت یا شما را راهی بیمارستان نمیکند؛ قاعدتا تحمل این درد، نیاز به توان عجیبی ندارد. اما کافی است همین سردرد تبدیل به یک «درد مزمن» و ماندگار شود؛ همان درد قابل تحمل، پس از مدتی تبدیل به یک مشکل بزرگ میشود. یک درد کوچک و بیاهمیت کافی است تا به یک «درد مزمن» تبدیل شود؛ آنوقت فرد بیمار دیگر تحمل درد را از دست میدهد. آنچه در تحلیل تحریمها فراموش شده، تحلیل سیاستهای تحریم در بستر زمان است. طولانیشدن وجود یک مسئله اجتماعی یا سیاسی میتواند آن را به یک «درد مزمن» تبدیل کند و همین «درد مزمن» است که میتواند ما را کمتوانتر از بسیاری بیماریهای سخت کند.
درج تاریخ انقضا
داگلاس نورث، نوبلیست نهادگرای اقتصادی میگوید: «بیتعارف میگویم بدون درکی عمیق از زمان، عالمان سیاسی بدی خواهید بود». در حقیقت هیچ سیاستی نیست که همیشه خوب یا همیشه بد باشد. سیاست بیش از هر عاملی تابع زمان است. سیاستی در زمانی (یعنی در یک موقعیت خاص تاریخی و بافتاری) خوب است و در زمان دیگری بد. به این ترتیب، سیاست در ترکیب با زمان است که معنا مییابد و قابل سنجش است که آیا خوب است یا بد. به همین دلیل هم هست که هر سیاستی مانند هر محصول غذایی، مانند شیر یا پنیر، تاریخ انقضا دارد. سیاستها نیز مانند محصولات تاریخ تولید و تاریخ انقضا دارند. اینکه دو دهه سیاستهایی نتوانسته باشند به یک مسئله پاسخ دهند، یعنی اولا به جامعه این پیام داده شده که آن موضوع (مسئله) تبدیل به یک «درد مزمن» شده و ثانیا سیاست (راهحل آن مسئله) نیز مدتهاست تاریخ انقضایش سر آمده است. اینکه مسئله امروز چگونه حل شود، بازمیگردد به تنوعی از گزینههای پیشرو و انتخابی که سیاستمداران انجام میدهند. این یادداشت نه در پی ارائه راهحل است و نه در پی ریشهیابی مسئله تحریم. این یادداشت تنها یک هشدار است درخصوص یک «درد مزمن» که حالا یک جامعه و یک نسل را بیحوصلهتر، تحریکپذیرتر و زودرنجتر کرده است. همین ویژگیهاست که ما را تبدیل به «جامعهای در آستانه» کرده است؛ جامعهای که میتواند در آستانه هر چیزی قرار گیرد؛ هر چیزی که حتی ما امروز انتظارش را نداریم.