بدون تاریخ همهچیز مجاز است
جامعه کنونی ایران، جامعه سرگردانی است. یکی از دلایل این مدعا را میتوان اینگونه بیان کرد؛ در جامعهای که مردم شناخت دقیقی از تاریخ خود ندارند همهچیز مجاز است. در این وضعیت حتی بازگشت مردم به تجربههای تاریخیشان خشونتبار خواهد بود؛ یعنی حتی اگر بخواهند بخشی از تاریخ خود را احیا کنند، چون به همه ابعاد آن شناخت ندارند، این بازگشت نه در یک فرایند و مواجهه انتقادی با گذشته بلکه بهصورت بازگشت به تاریخ بهمثابه امر سرکوبشده رخ خواهد داد.
جامعه کنونی ایران، جامعه سرگردانی است. یکی از دلایل این مدعا را میتوان اینگونه بیان کرد؛ در جامعهای که مردم شناخت دقیقی از تاریخ خود ندارند همهچیز مجاز است. در این وضعیت حتی بازگشت مردم به تجربههای تاریخیشان خشونتبار خواهد بود؛ یعنی حتی اگر بخواهند بخشی از تاریخ خود را احیا کنند، چون به همه ابعاد آن شناخت ندارند، این بازگشت نه در یک فرایند و مواجهه انتقادی با گذشته بلکه بهصورت بازگشت به تاریخ بهمثابه امر سرکوبشده رخ خواهد داد. به تعبیر آرتور مرویک «جامعه فقط با شناخت تاریخش میتواند خودش را بشناسد. همچنان که انسان بدون حافظه و شناخت خودش سرگردان است، جامعه بدون حافظه (خاطره) جامعهای سرگردان خواهد بود». اگر بپذیریم که انقلاب اسلامی 57 یک بازگشت تاریخی بوده است، چرا اکنون ما باید با یک جامعه سرگردان روبهرو باشیم که معنای دقیق و روشنی از خواستهها و مطالبات خود ندارد، جامعهای کهنسال که یک انقلاب و جنگ را از سر گذرانده و همواره به دین و ملیت خود بالیده است. اینک این جامعه در محاصره نسلی واقع شده که نهتنها هیچ شناختی از تاریخ سرزمین خود ندارد و نمیتواند پیشینیانش را با نگاهی انتقادی رادیکال مورد پرسش قرار دهد بلکه تمایلی هم به دانش تاریخی و مواجهه انتقادی با آن ندارد و گویا دچار «بیحافظگی تاریخی» و «اشباعشدگیِ تاریخی» است دو مفهوم متضاد با کارکردی یگانه: «انفعال». اگر سرگردانی از تنوع انتخابهای موجود باشد که هیچکدام در نهایت اقناعکننده نیستند، نتیجهای جز انفعال و ازرمقافتادگی جامعه ندارد و باور خود را به پیشنهادهای سیاسی موجود از دست دادهاند. مردم با شعور متعارف خود، با مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مواجه خواهند شد و طرفه آنکه اعتراضات آنان به نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی بیش از هر چیز از درک و دریافتی شهودی نشئت میگیرد. جریانهای سیاسی که باید این شعور متعارف را به چالش بکشند و مرجع فکری مردم باشند، قدرت اقناعگری خود را از دست دادهاند و از سوی دیگر نمیتوانند در تصمیمات شهودیای که مردم اتخاذ کردهاند، نقش مؤثری داشته باشند و با اتکا به تجربه تاریخی خود راهنمای آنان باشند؛ چراکه آنان خود بخشی از همان تاریخاند که به مرحله اشباعشدگی در اذهان مردم رسیده است و مردم ترجیح میدهند آنان را که یادآور شکست باورهایشان هستند، از حافظه تاریخی خود پاک کنند. در این شرایط اگرچه کمی اغراقآمیز به نظر میرسد اما انگار ما با یک پایان تاریخی ناخواسته روبهرو هستیم و به معنای دیگر با یک تعلیق تاریخی. در پایان یا تعلیق تاریخ، هویتهای سیاسی و اجتماعی جایگاه منزلتی خود را از دست داده و ما با دستهای از هویتها مواجهیم که هیچیک دست بالا را ندارند و اگر ادعا کنیم کنش سیاسی در این جامعه امکانپذیر نیست، دستکم بسیار دشوار خواهد بود. انگار آنچه بودریار از آن سخن میگفت، ناخواسته در جامعه ایران در حال رخدادن است. بودریار تاریخ را منبع مشکلات بشریت میداند و در پی القای آن است اما منتقدان جدی بودریار باور دارند القای تاریخ همزمان القای تغییرات سیاسی است. در جامعهای که تاریخ زنده است، همواره منازعات سیاسی وجود دارد اما با اشباع تاریخ در اذهان مردم و بیحافظگی تاریخی میتوان منازعات سیاسی را غیرسیاسی کرد و جامعه را از کنش سیاسی تهی کرد. ازاینروست که پایانباوری در همه ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی وجود دارد. این روحیه پایانباوری که ثمرهای جز انفعال ندارد، ریشه تاریخی دارد و دست بر قضا جامعه ایران مستعد این پایانباوری است. پایانباوری که در مقاطع حساس کشور موجب عقبماندگی تاریخی ایران شده است اما گاه مردم ایران در اوج ناباوری در برابر این پایانباوری قد کشیدهاند. نمونهای از ایستادگی در برابر این پایانباوری، جنبش مشروطه است که خیزش تاریخی علیه پایانباوران را دامن زد.
پایانباوران اصرار دارند باید خود را از اقتدار سنت و این تصور رها کنیم که گذشته میتواند به کارِ تفکر در رفتار امروز ما بیاید. مهم این نیست که با حذف تاریخ ما پیروزیها و رشادتها و مقاومتهای تاریخی خود را کنار میگذاریم، دست بر قضا با حذف تاریخی ما جهلهای تاریخی و شکستهای خفتبارمان را کنار میگذاریم و باز در یک فرایند ناخواسته دوباره آنان را بازتولید خواهیم کرد. تاریخ زمانی به کار ما میآید که ما را با جهالتهای خود روبهرو کند. باید این جهالتها را شناخت و آنها را کدگذاری کرد. آنچه از تاریخ همواره یاد میشود و اذهان را اشباع میسازد و این اشباعشدگی به بیحافظگی منجر میشود، همانا شرح رشادتها و مقاومتهای اغراقشده تاریخی است که میتواند هویتهای جعلی بسازد. هویتهای متورم که هیچ کارکرد امروزیای ندارد. امروز باید از جهالتها و شکستهای خود سخن بگوییم و نگذاریم شکستها و جهالتهای ما را از تاریخ حذف کنند یا آن را در شمایلی دیگر جعل کنند و به خورد ما بدهند. روشنفکران و سیاستمدارانی که هنوز میتوانند مبدأ تحول فکری باشند باید به میدان بیایند و نه از افتخارات ما سخن بگویند بلکه از اشتباهات ما رونمایی کنند، هرچند تلخ و گزنده اما راه رهایی ما مواجهه رادیکال و انتقادی با تاریخ است، چراکه در جامعه بدون تاریخ همهچیز مجاز است.