|

خطر الحاد تاریخی

پایان‌باوری پدیده تازه‌ای نیست. شیفتگی به اعلام پایان بسیاری از ایده‌ها ازجمله پایان ایدئولوژی، تاریخ، اومانیسم، فلسفه، مدرنیته، در بین سیاست‌مداران و نخبگان و روشنفکران رایج است. گویا در اعلام پایان ایده‌ها نوعی خلاصی وجود دارد؛ خلاصی از دست ایده‌ها که همواره مزاحم و مخل وضعیت موجودند.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

پایان‌باوری پدیده تازه‌ای نیست. شیفتگی به اعلام پایان بسیاری از ایده‌ها ازجمله پایان ایدئولوژی، تاریخ، اومانیسم، فلسفه، مدرنیته، در بین سیاست‌مداران و نخبگان و روشنفکران رایج است. گویا در اعلام پایان ایده‌ها نوعی خلاصی وجود دارد؛ خلاصی از دست ایده‌ها که همواره مزاحم و مخل وضعیت موجودند. بنابراین آنان که همواره در کار حفظ و تداوم وضعیت موجود هستند، درصدد اعلام پایان هر چیزی‌اند که مغایر با منافع و موقعیت آنان باشد. این پایان‌ها تا زمانی که افقی پیش‌رو را نشان می‌دهند تأثیرگذارند، اما زمانی که مردم افق پیش‌روی خود را از دست داده‌اند، دوباره به احیای تاریخ دست می‌زنند، احیای تاریخ نزدیک یا تاریخ دور. به تعبیر استوارت سیم، «تفکر پایان‌باورانه کاملا با جنبش فرهنگی پسامدرنیسم همکاری دارد، جنبشی که به‌جد تشویق‌مان می‌کند خود را از اقتدار سنتی و این تصور رها کنیم که گذشته می‌تواند به کار تفکر بیاید». یکی از این پایان‌باوران، فرانسیس فوکویاما، نظریه‌پرداز جنجالی آمریکایی است که البته برداشت از نظریاتش با سوءتفاهم نیز همراه بوده است. فوکویاما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرد لیبرال‌دموکراسی بر همه رقیبان خود پیروز شده است و دیگر در جهان جایی برای کمونیسم وجود ندارد. اما در همان زمان، دریدا در واکنش به فوکویاما استدلال کرد پیروزی سرمایه‌داری لیبرال‌دموکراسی صرفا به‌منظور پنهان‌کردن این واقعیت است که لیبرال‌دموکراسی هرگز تا این حد در وضعیت بحرانی، شکننده و فاجعه‌بار نبوده است. فوکویاما بعد از اعلام پایان تاریخ، چنان مورد انتقادات جدی قرار گرفت که در حد یک کارگزار نظام سرمایه‌داری فروکاسته شد. هرچند او تلاش کرد در مصاحبه طولانی خود در کتاب «پس از پایان تاریخ» با ماتیلد فستیگ، با رویکردی انتقادی از نئولیبرالیسم و بحران‌های سرمایه‌داری و بی‌عدالتی بگوید، اما باز هم نتوانست خود را از زیر بار نقدهای جدی، خاصه از سوی منتقدان چپ‌گرا خلاص کند. یکی از مهم‌ترین این نقدها، نقد دریدا به او بود که تأکید می‌کرد برخورد فوکویاما با لیبرال‌دموکراسی، «ایدئولوژیک» است. این نقد نشان داد فوکویاما دقیقا از جایی ضربه‌پذیر است که خود منتقد آن است. او خود را مبرا از این می‌دانست که ایدئولوژیک خطابش کنند؛ غافل از اینکه ایدئولوژی تله‌ای فراخ‌تر از آن چیزی بود که فوکویاما می‌پنداشت.

نکته اصلی در اعلام این پایان‌ها، حفظ وضعیت موجود است، آن‌هم در غیاب تاریخ و تلاش برای اقناع مردم به اینکه دنیای موجود همان دنیای مطلوب است. غیاب تاریخ حاصلی جز سرگردانی جامعه ندارد. «جامعه سرگردان»، جامعه‌ای است که دولت و نخبگانش دیگر قادر به حل مشکلات آن نیستند و توده‌ها نیز توان تغییر انقلابی ندارند و در این جامعه است که مردم با یک مقایسه تاریخی روبه‌رو خواهند شد، بین آنچه هست و آنچه می‌بایست باشد. جامعه سرگردان نمی‌تواند این مقایسه را منطقی و عقلانی تحلیل کند، یا ناگزیر است تاریخ را جعل کند یا منکر همه‌چیز شود، یا از گذشته رؤیایی نوستالژیک بسازد، یا دچار نوعی الحاد تاریخی شود. الحاد تاریخی، بیماری خطرناکی است که یکی از عارضه‌های آن بی‌اعتمادی است، بی‌اعتمادی به همه‌چیز، به گذشته، حال و آینده. اینجاست که با جامعۀ سرگردان یا جامعۀ در تعلیق، مواجه می‌شویم. جامعه‌ای که نمی‌تواند به رؤیاهایش تجسد بخشد، باورهای خود را از دست خواهد داد. دولت‌های بعد از انقلاب در تخریب نگاه تاریخی سهیم‌اند؛ چراکه آنها برای ایجاد شور انتخاباتی، کسب آرا و شکست رقیبان، به تاکتیک تخریب گذشته روی آوردند. هر دولتی دولت دیگر را مقصر ناکامی‌ها و نابسامانی‌های وضعیت قلمداد کرده و افقی خیالین و دست‌نیافتنی پیش‌روی مردم گشود. این ترفند تخریب گذشته، از دولت نهم و دهم، با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد شتاب گرفت؛ دولتی انقلابی که درصدد بود با احیای گذشته، افق تازه‌ای ترسیم کند، اما نه‌تنها گذشته دور را تخریب کرد، بلکه در ایجاد آینده‌ای مطلوب ناکام ماند. اما مهم‌تر از همه، این بود که مردم باور و نگرش تاریخی خود را از دست دادند. دولت روحانی نیز از این منظر تا حدی پا جای پای دولت نهم و دهم گذاشت و با افق آشتی با دنیا، خاصه با غرب، آینده‌ای خیالین شکل داد؛ آینده‌ای که عیان بود تحقق آن، اگر ناممکن نباشد، کاری نیست که از عهده دولت روحانی بربیاید. در رقابت‌های انتخاباتی و درگیری‌های جناحی، گذشته نزدیک بی‌اعتبار شد و افقی تازه نیز گشوده نشد. از سوی دیگر، تحریم‌های اقتصادی و ناکارآمدی مدیریتی، وضعیت موجود را هم چنان نابسامان کرد که دیگر نقطه اتکایی نه برای مردم ماند و نه برای دولت سیزدهم که با آرایی نه‌چندان چشمگیر روی کار آمده بود. دولت رئیسی، دولتی است که نه با گذشته می‌تواند گره بخورد و نه می‌تواند افقی از آینده پیش‌روی مردم تصویر کند. دولت رئیسی حتی نمی‌تواند از تاکتیک تخریب دولت پیشین استفاده کند. دولت سیزدهم تنها دولتی است که شرایط آن با شرایط جامعه یکسان است: دولت و جامعه در حال تعلیق. به‌صراحت می‌توان گفت دیگر بازگشت به گذشته نزدیک و احیای آن امکان‌پذیر نیست و گذشته دور هم چنان دور از دسترس است که بازگشت و احیای آن از طریق دولت‌ها و جناح‌های سیاسی این چهار دهه، قابل‌پذیرش نیست. 

‌این وضعیت حاصل مبارزه جدی دولت‌ها و جناح‌های سیاسی با تاریخ و تلاش آنها برای ایجاد تاریخی دیگر است؛ تاریخی بدون پشتوانه ملی. از این‌رو اگر بگوییم اغلب دولت‌ها و چهره‌ای سیاسی پایان‌باورند و هریک به‌نحوی پایان‌باوری را ترویج کرده‌اند، اغراق نکرده‌ایم. تاریخ و ایده‌ها نمی‌میرند، همان‌گونه که فوکویاما با اعلام پایان تاریخ اشتباه فاحشی کرد، دولت‌ها و چهره‌های سیاسی ما نیز با پایان‌باوری ضربه سنگینی به جامعه زدند، آن‌هم جامعه‌ای که تاریخ و سنتی سترگ دارد.

* در نوشتن این یادداشت از کتاب «مارکسیسم بدون مارکسیسم» (درباره اشباح مارکس دریدا)، گردآوری و ترجمه محسن عباس‌زاده، نشر دمان، استفاده شده است.