|

تعارض و خشم

ما در میانه تعارض و تناقضیم. از سویی هجمه برنامه‌ریزی‌شده‌ای جهانی به راه افتاده است که سرانگشت سازمان‌های جاسوسی و رسانه‌های قدرت‌های خارجی در آن هویداست که تمام‌قد به میدان آمده‌اند و جوانان و نوجوانان و هنرمندان و ورزشکارانی را تهییج و ترغیب و تهدید کرده و می‌کنند.

ما در میانه تعارض و تناقضیم. از سویی هجمه برنامه‌ریزی‌شده‌ای جهانی به راه افتاده است که سرانگشت سازمان‌های جاسوسی و رسانه‌های قدرت‌های خارجی در آن هویداست که تمام‌قد به میدان آمده‌اند و جوانان و نوجوانان و هنرمندان و ورزشکارانی را تهییج و ترغیب و تهدید کرده و می‌کنند. از سوی دیگر نشنیدن صدای بسیاری از طبقات و جوانان «خشمِ» بسیاری را برانگیخته است. این خشم سبب شده است که راست را دروغ و دروغ را راست بپندارند، نیت‌های سوء دشمنان را حسن‌نیت و نیکخواهی‌ها را پلیدی بدانند. خشم سبب می‌شود که میل به این داشته باشیم که از طرفِ مقابلِ خود جز خشونت و پلیدی نبینیم. گویی برای خشم خود در پی توجیه می‌گردیم. می‌خواهیم آتش خشم خود را بیشتر شعله‌‌ور کنیم تا تحقیری را که کشیده‌ایم، در آتش این کینه بسوزانیم؛ در این میان، این جوانان و نوجوانان‌اند که قربانی این کینه‌توزی‌هایند. من در مقاله‌ای که اخیرا در رسانه‌ها منتشر شد، به تفصیل اثرات نفهمیدن و نشنیدن مقامات سیاسی و رسانه‌ای را بر پیدایی این اعتراضات بیان کرده‌ام. اما اینجا در پی آنم که بگویم ما در این تناقض و تعارض گرفتاریم. از سویی نمی‌خواهیم و نباید به این راضی باشیم که کشور در گرداب آشوب و بلوا و ناآرامی گرفتار شود و از سویی نمی‌توانیم این حجم از بی‌اعتنایی به خواست‌ها و مطالبات جوانان را نادیده بگیریم. از سویی همگی می‌دانیم که تقریبا در همه مرزها تحرکات علیه ما جدی است و هرگونه آشوبی در این زمان به نفع قدرت‌های خارجی‌ است. از سوی دیگر به طرز حیرت‌آوری مواجه هستیم با، «نشنیدن» و «ندیدن» در حوزه مدیریت. این هر دو سوی تناقض، یکدیگر را تقویت می‌کنند و امنیت همه را در معرض خطر قرار می‌دهد. کلید اصلیِ «خشم» در همین نشنیدن و ندیدن است.

با جریان رسانه‌ای اپوزیسیونی مواجهیم که با فشار بر فعالان هنری و ورزشی از آنان می‌خواهد اعلام موضع کنند و مرگ بر فلان و بهمان بگویند. این، خود نمادی از دیکتاتوری و تمامیت‌خواهی‌ است که از افرادی که ای‌بسا هیچ تمایلی به امور سیاسی نداشته باشند، به زور بخواهیم که اعلام موضع کنند. این تفتیش عقاید است که اتفاقا از سوی کسانی انجام می‌شود که برای دیکتاتوری مرگ می‌جویند. کسانی که باوجود زندگی در غرب حداقل‌هایی از رفتار دموکراتیک و «اخلاق لیبرالی» را هم درک نکرده‌اند و دست فاشیست‌های جهان سوم را از پشت بسته‌اند. هر‌کس که به تندی و خشم و خشونت آنان رفتار نکند،‌ «وسط‌باز» معرفی می‌شود. «وسط‌باز» یک شعار فاشیستی است. ظریفی گفته بود صد سال پیش در مینی‌بوس قم به تهران با جمعی از بازاریان همسفر بودم. در آن میان کسی بود که دائما می‌خواست صلوات بفرستید و تقاضا می‌کرد بلند و بلندتر. همگی با فشار بر گلوی خود بلند و بلندتر صلوات می‌فرستادند که مبادا فردا در بازار به تهمت زندیق رانده نشوند. همان حکایت جامعه سنتی در فضای مجازی تکرار می‌شود و تو باید با صدای بلند مطابق میل آنان اعلام موضع کنی و الا با تحقیر و تهدید مواجه می‌شوی. من به اندازه کافی حکومت خودمان را در مقالات دیگرم نواخته‌ام و اینکه قطره‌قطره خشم، طرد و تحقیر را بر جوانان و نیروهای سیاسی خورانده است. همین خشم سبب شده که توطئه‌های سازمان‌های جاسوسی را نبینیم، عملیات تخریبی رسانه‌ای را نبینیم، معیارهای دوگانه غربیان را در قتل خاشقچی یا ابوعاقله خبرنگار فلسطینی و سکوت معنادار برخی از قدرت‌های غربی را در آن نبینیم، تحریک و تشویق به خشونت از سوی رسانه‌های خارجی را نبینیم، دمیدن در آتش کینه و دشمنی را نبینیم و بلکه به همه اینها رضایت دهیم. به نظرم بر ماست که همواره بر اصلاح رفتار تأکید کنیم و همیشه به یکدیگر اخلاق سیاسی و اصول ارزشی را ترویج کنیم؛ به‌ویژه اگر جوانان طرف ما باشند. اگر از هم‌اکنون چنین نکنیم رفتارهای غیراخلاقی در کنش سیاسی جوانان نهادینه خواهد شد. اگر شعارهای مشمئزکننده از سوی بخش اندکی از دانشجویان در دانشگاه شریف یا فشار بر این دانشگاه نخبه‌پرور را محکوم نکنیم، این زخم هولناک در حرکت دانشجویی عمیق‌تر خواهد شد و ادامه خواهد یافت؛ هرچند‌ این‌گونه شعارها ناشی از خشم باشد.

«جنگِ خشم» از طریق رسانه‌ها دامن زده می‌شود. این خشم ناشی از زخمی عمیق است که در مواقع بحرانی همه اختلاف‌نظرهای سیاسی را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد و جامعه را به‌شدت دوقطبی می‌کند و همه افکار، آرا، اندیشه‌ها، اندیشمندان و متفکران را می‌سوزاند. پرسش مهم این است که چگونه می‌توان از این خشم کاست؟ آن‌کس که قدرتمندتر است (یعنی حکومت) بیش از دیگران مسئول است که ازخودگذشتگی نشان دهد و تلاش خود را برای زدودن این خشم به کار بَرَد. متأسفانه آنچه ‌حیرت‌آور است، این است که از سوی دولتمردان هنوز ابعاد این موضوع درک نشده و به نظر می‌آید که ظرفیت و توانِ فهم این «خشم» را هم ندارند. هنوز نمی‌تواند دریابد که برای کسب اعتماد باید به قربانی‌کردن متخلفان بپردازد، رسیدگی ملی به حوادث ملی را توسط نیروهای معتمد به انجام رساند، صدای معترضان را در رسانه ملی بازتاب دهد و گرایش‌های گوناگون از اندیشمندان را در رسانه ملی میدان دهد. ظرفیت خشمی که در وقایع اخیر آزاد شد، می‌تواند خطری برای «امنیت ملی» و «حیثیت ایرانیان» در سراسر جهان باشد.‌
باید کشور را از دوقطبی‌های افراطی نجات داد. باید کشور را از «خشم» نجات داد. همه ما ایرانیان مسئولیم که این خشم را در همه ابعادش بشناسیم و برای درمان آن بکوشیم. بیش و پیش از هر چیز هر‌آن‌کس که در حکومت است، مسئولیت سنگین‌تری دارد. البته بازنگری در فرهنگ سیاسی و ساختار حقوقی در اولویت نظریه‌پردازی برای برون‌رفت از یک بن‌بست تاریخی است که ظرفیت هولناکی مانند تجزیه ایران را دارد و مد‌نظر دشمنان است.