|

من، من نیستم

داستایوفسکی، نویسنده و متفکر بزرگ روس، در داستانی کوتاه از مردی حکایت کرده است که با لباس و کالسکه‌ای برازنده در جایی حضور می‌‌یابد. در آنجا، کسی او را به جا می‌آورد و با تعجب او را برانداز می‌کند؛ زیرا نه آن لباس و مرکب با سابقه او تناسب داشت و نه رفت‌وآمدش در آن خیابان مرفه‌نشین.

داستایوفسکی، نویسنده و متفکر بزرگ روس، در داستانی کوتاه از مردی حکایت کرده است که با لباس و کالسکه‌ای برازنده در جایی حضور می‌‌یابد. در آنجا، کسی او را به جا می‌آورد و با تعجب او را برانداز می‌کند؛ زیرا نه آن لباس و مرکب با سابقه او تناسب داشت و نه رفت‌وآمدش در آن خیابان مرفه‌نشین. آن شخص هم در این حال دستپاچه می‌شود و ناگهان تعارض درونی خود را آشکار می‌کند و می‌گوید: «من، من نیستم».‌در این روزهایی که بر ما می‌گذرد، گاهی کسانی فرمایشاتی می‌کنند که جوهر سخنان‌شان برخلاف موازینی است که عمری از آن سخن گفته‌اند و دیگران را به آن دعوت کرده‌اند و می‌کنند؛ کسانی که از برتری مردم‌سالاری دینی و جایگاه والای ارزش‌های اسلامی ـ انسانی و عدالت علوی و فقرزدایی و تأکید بر نامه امیرالمؤمنین علی (ع) به مالک اشتر به‌عنوان منشور حکمرانی داد سخن داده‌اند و در نقد و رد حقوق بشر غربی سخن‌ها گفته‌اند و از نقص و نقض آن در آن سوی عالم فراوان گفته‌اند؛ از‌جمله اینها یکی از نمایندگان مجلس خبرگان است که به‌تازگی گفته است: اگر مانعِ قانونی نبود، حزب‌الله در همان لحظات اول، اغتشاشگران را جارو می‌کرد. روحانیتی که ما می‌شناختیم این‌گونه سخن نمی‌گفت و با این شیوه با مردم برخورد نمی‌کرد . ملاک رفتار آنها پیش و بیش از قانون، شرع و عرف و عقل و اخلاق و اصلا خود انسانیت بود. یکی از بزرگان مراجع در پاسخ یکی از مسئولان نظام که جان‌باختن کارتن‌خوابی را به‌ سبب بیماری‌های خطرناک و اعتیاد بی‌اهمیت تلقی کرده بود، عتاب‌آلود سخنانی به این مضمون گفته‌اند که حفظ جان آدم‌ها وظیفه ما و شماست؛ ولو آنکه چنین مشکلاتی هم داشته باشند. معیار ما شرع، اخلاق و اصلا انسان‌بودن است. در تاریخ آمده است که عبیدالله، فرزند خلیفه دوم، پس از مرگ پدرش، هرمزان فرمانده سپاه ساسانی را که اسلام آورده بود و در مدینه می‌زیست و همچنین، دخترک خردسال ابولؤلؤ فیروز و چند ایرانی دیگر را از پای درآورد. چون این خبر به امیرالمؤمنین علی (ع) رسید، قصاص او را واجب شمرد. هنگامی‌ که حضرت به خلافت رسید، در جنگ صفین، او را در سپاه معاویه یافتند. یاران حضرت با توجه‌ به آن پیشینه، عبیدالله را خبیث نامیدند و امیرالمؤمنین علی (ع) عتاب‌آلود آنها را از این کار باز داشت و به آنها گفت: دوست ندارم ناسزاگو باشید.

این خاطرات ما را در فضای کلام امیرالمؤمنین علی (ع) می‌برد که خطاب به صحابی خاص خود، جناب مالک اشتر درباره رفتارش با مردم چنین توصیه می‌کند که آنان در دین، یا برادر تو هستند یا در انسانیت، هم‌نوع تو و با تو شریک‌اند. در همین یکی، دو سال گذشته، آقای ضیاءآبادی، از روحانیان اهل محراب و منبر پایتخت، دار فانی را وداع گفت. درباره ایشان یادداشتی نوشته‌ام که با آنچه دیگران گفته بودند، تفاوت داشت. شاید این تفاوت ناشی از دوره مسئولیتم در مقام نماینده مردم تهران در شورای اسلامی شهر و ضرورت توجه به حقوق شهروندان باشد. من از کسی که نه به آن مسجد آمدوشد داشت و نه از سخنان او چیزی شنیده بود و چندان علاقه‌ای به این مباحث و این شخصیت‌ها نداشت، وصف ویژه‌ای شنیدم. آن بانو می‌گفت منزلش در نزدیکی آن مسجد بود و در همه این سال‌ها، هیچ‌گاه بلندگوی آنها مزاحم خانه‌های محل نشد و وسایل نقلیه کسانی که در مجالس او شرکت می‌کردند، برای همسایگان و دیگران مشکلی ایجاد نکرد. در مجموع، این‌طور فهمیدم که او شرکت‌کنندگان را به اخلاق و ادب دینی و اجتماعی و به تعبیر من، رعایت حق‌الناس آراسته کرده بود. وقتی این یادداشت منتشر شد، شخصی به من گفت که آن مرحوم در هیئت عزاداری صنف خرازی‌فروشان در مسجد ملک بازار تهران هم منبر می‌رفت و چون شنید که انبوه جمعیت برای رفت‌وآمد دیگران مزاحمتی ایجاد می‌کنند، مجلس خود را به همان صحن حیاط و شبستان مسجد محدود کرد تا عبورومرور عمومی دچار مشکل نشود.

باری می‌توان به سنت روحانیان پیشین سخن گفت و عمل کرد و بهانه‌ای به دست کسانی در این سو و آن سو نداد که به قول ابوالفضل بیهقی، شرارتی در طبع آنان مؤکد شده و لا تبدیل لخلق الله.