به حاشیه رفتن بحث استقلال
در شرایطی که آزادی و استقلال در حدود 150 سال گذشته دو ستون اصلی نهضت ملی ایرانیان بوده، در دهههای اخیر از اهمیت ستون استقلال کاسته شده و بر اهمیت ستون آزادی اضافه شده است.
در شرایطی که آزادی و استقلال در حدود 150 سال گذشته دو ستون اصلی نهضت ملی ایرانیان بوده، در دهههای اخیر از اهمیت ستون استقلال کاسته شده و بر اهمیت ستون آزادی اضافه شده است. حداقل از زمان جنبش تنباکو، دوگانه آزادی و استقلال دو محور اصلی مبارزه ایرانیان با خودکامگی شاه و مداخله بیگانگان در امور ایران بود. قیام تنباکو در 1268ش علیه اعطای امتیاز بهرهبرداری به خارجیان که مُخل استقلال کشور بود، برای نخستینبار در تاریخ ایران قدرت نامحدود شاه را نیز به چالش کشید. در انقلاب مشروطه تمرکز عمدتا بر محدودکردن قدرت شاه از طریق مقیدکردن او به قانون بود. جنبش ملی 32-1320 در مقاطعی رنگ استقلالخواهی نیز به خود گرفت؛ چراکه انگلیس در راستای حفظ امتیاز نفت، عملا به ملات اصلی انسجام کمپ ضد آزادی مرکب از دربار، مالکان بزرگ و اشرافیت سیاستپیشه سنتی و مانع اصلی در برابر اجرای قانون اساسی مشروطه تبدیل شده بود. بههمیندلیل، موازنه منفی که از سوی دکتر مصدق برای جلوگیری از اعطای امتیازات به خارجیها در مجلس پنجم (1304) مطرح شده بود، برای جلوگیری از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی و خلع ید از انگلیس در نفت جنوب موضوعیت داشت. کودتای 28 مرداد با محوریت خارجی و نقشآفرینی ائتلاف مورد اشاره راه را برای احیای دیکتاتوری هموار کرد و نهضت ملی را در آن مقطع به شکست کشاند. در دوره کنونی اگر سپهر عمومی را مبنای قضاوت قرار دهیم، مدتها است که دیگر سخنی از استقلال نیست و برعکس همه توجهها بر انواع آزادیها متمرکز است. مراد از آزادی نیز تنها آزادی سیاسی نیست؛ بلکه به موازات دورشدن از جامعه سنتی همه انواع اقتدارهای سنتی در همه سطوح به چالش کشیده شده و آزادیهای فردی، اجتماعی، مدنی، کنش اقتصادی مستقل و... در مرکز توجه قرار گرفتهاند. آزادیخواهی از نوعی که در فرازهای سابق نهضت ملی مانند دوره مشروطیت یا جنبش دموکراسیخواهی 1320-32 دیدهایم و در آن چالش عمدتا متوجه خودکامگی شاه بود، اکنون تعمیم یافته و حوزههای گستردهتری، ازجمله حوزههای فردی، مدنی و اجتماعی را شامل شده و همه اشکال اقتدار سنتی را به چالش کشیدهاست. در همین زمینه، جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی به ما میگویند که در چند دهه گذشته با رشد شتابان فردگرایی، سرکشی، شادیجویی و نهایتا نوعی بیداری مدنی و دموکراتیک مواجهیم و میل شدید جوانان به مشارکت فعال در ادوار انتخاباتی در دهههای 70، 80 و 90 را بخشی از همین روند و با هدف ایجاد تغییر از طریق صندوق رأی ارزیابی میکنند. تکثر بیسابقه منابع اطلاعرسانی نیز این روند را تقویت کرده است. اما این تنها تمرکز بر انواع آزادیها نیست که استقلال را تحتالشعاع قرار داده است. بسترها و شرایطی که قبلا استقلال را در دستور کار ایرانیان قرار میداد نیز دچار تحولاتی اساسی شده است. طیشدن روند استعمارزدایی در جهان و خاتمه جنگ سرد از دلایل اصلی به حاشیه رفتن بحث استقلال است. توضیح اینکه قدرتهای بزرگ در دوره استعمار یعنی از قرن شانزدهم میلادی تا دهه 1960، در پی اعمال نفوذ و سلطه بر کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین بودند. در این دوره رقابت قدرتهای استعمارگر با هم و تلاش آنها برای غارت منابع دو مانع اصلی استقلال کشورها بود. در ایران، رقابت روس و انگلیس برای بسط نفوذ و دریافت و حفظ امتیازات موجب ایجاد احزاب و طیفی از سیاستمداران و متنفذان ایرانی وابسته و فشار به معدود چهرههای مستقل میشد. رقابت فشرده بین اردوگاه غرب و شرق در دوره جنگ سرد که بخشی از آن از نظر زمانی بر دوره استعمار منطبق بود، عاملی دیگری بود که مُخل استقلال کشورها بود. آمریکا و شوروی در آن دوره برای جلوگیری از قرارگرفتن کشورها در اردوگاه رقیب یا استفاده از قلمرو آنها برای استقرار پایگاهها نظامی و ایستگاههای جاسوسی و انواع همکاریهای نظامی بر جذب کشورها در مدار خود متمرکز بودند که چالشی بزرگ برای استقلال کشورها بود. با خاتمه عصر استعمار و جنگ سرد انگیزههای اصلی قدرتهای بزرگ برای صرف هزینه برای وابستهکردن کشورها به خود نیز ته کشید. در دهه 1990 حتی کار به جایی رسید که برخی از کشورها و مناطق که دیگر اهمیت ژئوپلیتیک قبلی را نداشتند، اصطلاحا به حاشیه روابط بینالمللی رانده شدند. افغانستان ازجمله کشورهایی بود که بعد از خروج نیروهای شوروی در 1989 از سوی غرب نیز رها شد. البته در دوره بعدی و برای زمانی محدود اولویت مبارزه با تروریسم موجب شد تا مجددا برخی کشورها مورد توجه غرب قرار گیرند. به حاشیه رفتن بحث استقلال به دلایل فوق یک پدیده جهانی است و اختصاص به ایران ندارد. اکنون در دورهای قرار داریم که انگیزههای ژئوپلیتیک قدرتهای بزرگ برای حضور و نفوذ در کشورها و تلاش برای گماردن ایادی خود در سمتهای حساس یا حذف ایادی رقبا تا حد زیادی از میان رفته است. اکنون رقابتهای اقتصادی و دستیابی به بازارها به مشغله اصلی کشورها تبدیل شده و موجبات تمرکز بر مکملسازی اقتصادی و حتی وابستگی متقابل اقتصادی کشورها را فراهم کرده است. پیششرط اصلی موفقیت در این میدان برقراری حکمرانی خوب در داخل، بارورسازی ساختارهای داخلی و تعامل سازنده و سودآورد با جهان است. با کاستهشدن از اهمیت استقلال سیاسی، یک عامل مهم تنشزا در سیاست داخلی کشورها که اغلب موجب دستهبندیهای له و علیه میشد و مخل تمرکز بر اولویتهای مهم تر بود، به حاشیه رفته است و راه برای تمرکز بر ستون دیگر یعنی آزادی و توسعه سیاسی هموارتر شده است.