سیاست بهمثابه ضد سیاست
سیاست و ضد سیاست تعابیر روشنی نیستند و بهدشواری میتوان به آنان وضوح و تعین بخشید؛ چراکه همان زمان که فکر میکنیم در حال سیاستورزی هستیم همزمان علیه سیاست قدم برمیداریم و ضد سیاست هستیم. ژیل دلوز این مفاهیم را با تعابیری دیگر به کار میبرد: سیاست اقلیت و اکثریت. برخلاف برداشت رایج از سیاست، اغلب جنبشهای اجتماعی براساس سیاست اقلیت شکل میگیرند و تا زمانی که سیاست اقلیتی است، از توان بیشتری برای تغییرات رادیکال اجتماعی برخوردار است.
سیاست و ضد سیاست تعابیر روشنی نیستند و بهدشواری میتوان به آنان وضوح و تعین بخشید؛ چراکه همان زمان که فکر میکنیم در حال سیاستورزی هستیم همزمان علیه سیاست قدم برمیداریم و ضد سیاست هستیم. ژیل دلوز این مفاهیم را با تعابیری دیگر به کار میبرد: سیاست اقلیت و اکثریت. برخلاف برداشت رایج از سیاست، اغلب جنبشهای اجتماعی براساس سیاست اقلیت شکل میگیرند و تا زمانی که سیاست اقلیتی است، از توان بیشتری برای تغییرات رادیکال اجتماعی برخوردار است. بگذارید با تعریف خود دلوز از سیاست اقلیت و اکثریت پیش برویم تا اندکی مسیر پیشرو روشن شود. تعابیر اقلیتی و اکثریتی وصف فرایندها و شیوههای برخورد با زندگی هستند. سیاست اکثریتی در برخورد با زندگی یا به معنای دیگر در مواجهه با زندگی از امر ثابت یا معیار تبعیت میکند، با مناسبات تثبیتشده سروکار دارد و هر آنچه را که تاکنون هنجار تلقی شده است، مبنای قضاوت قرار میدهد. در یک کلام سیاست اکثریتی نهتنها هویتمحور است؛ بلکه درصدد است به هر جنبش اجتماعی خودانگیخته قالب و هویت ببخشد و آن را به شکل باورهای خود بازتولید کند. اینگونه قالببندی و هویتبخشی ضد سیاست و تودهگراست که ادعای سیاستورزی رادیکال دارد. آنقدر رادیکال که از پای دیوار ندبه سر درمیآورد تا رقیبان را مبهوت و مرعوب کند که یا با او همراه شوند یا علیه او باشند؛ چراکه هر دو این وجوه هویتساز هستند. جریانهای سیاسی داخلی و خارجی دیگر هم در این ضد سیاستبودن یعنی هویتبخشی به سیاستهای خودانگیخته اقلیتی همداستان هستند؛ اما از نوع، جنس و جنمی دیگر. جریانهایی که هریک به شیوه و روشی خاص درصددند تا این جریانات خودانگیخته اجتماعی را نه براساس روح زمانه خود بلکه با سودای قدرتی که در سر دارند، لگام بزنند. سیاستورزانی که ضد سیاستاند، انقلابیوناند که به معنای واقعی کلمه ضدانقلاباند و این ضد سیاست بودنشان در هیاهو و حرافیهای سیاسی گم و ناپیدا میشود. سیاست بهمثابه سیاست در بازار مسگرها الگومحور است و کسی از این الگوهای از پیش تعیینشده که ثابت و معیار است، برای تولید کالاها تخطی نمیکند. مردمی که به دالان مسگرها وارد میشوند، به شکل تودهها از آن خارج خواهند شد. بازار مسگرهای داخلی و خارجی سیاست، یک معیار ثابت دارد: الگوی سیاست اکثریتی. اگر بخواهیم به جامعه ایران بازگردیم، سالهاست که تلاش میشود مردم را تودهای و اکثریتی کنند. تودهای یا اکثریتی یعنی اداره جامعه مطابق الگوهای از پیش تعیینشده؛ اما تجربه تاریخی مردم ایران نشان داده است که اگرچه آنان بهراحتی تن به تودهشدن میدهند، هرگز در این وضعیت باقی نخواهند ماند. نمونههای بارز آن از فرط بیان تکراری شده است. جنبش روشنفکری مشروطه، جنبش ملی و ضد استعماری مصدق، انقلاب رهاییبخش ۵۷ ازجمله نمونههای این تودههای گریزان از معیار الگو برای مردمشدن است. اگر نگاهی دقیق به این حرکتهای انقلابی در طول تاریخ ایران بیندازیم، مواجهه سیاست و ضد سیاست را بهوضوح خواهیم دید و درخواهیم یافت کجا جریانهای خودانگیخته اقلیتی به انقیاد جریانهای تودهگرا درآمدند. به تعبیر دلوز سیاست اقلیتی قلمروزدایی از زندگی است علیه وضعیتهای معیار یا اکثریتی. سیاست اقلیت را نباید سیاست یک گروه اقلیت دانست. در اینجا «اقلیت» به معنای افراد قابل شمارش کمتعداد نیستند. اقلیت را باید به معنای مردمی دانست که از هرگونه سیاستی که میخواهد آنها را در قالب خود تعریف کند و تعین بخشد کجروی میکنند. سیاست اقلیت را باید در حرکت گروهها، در جهشهای آنان برای تغییر و تفاوتشان با تودهها فهمید. اقلیتها همان مردماند، مردمی که برای تغییر معیارهای صلب به حرکت درآمدهاند. به گفته یکی از مفسران دلوز «امر اقلیتی هیچ قسم عضویت، انسجام، هویت یا حوزهای از آنِ خود ندارد. امر اقلیتی شدنی است که تحت مالکیت هیچکس نیست». مالکیت بلای جان سیاست است. همواره کسانی هستند که درصددند تا وضعیتهای اقلیتی را به اکثریتی تبدیل کنند. نمونه تاریخی این نزاع بین سیاست و ضد سیاست یا نزاع بین سیاست اقلیت و اکثریت را میتوان در جنبش روشنفکران مشروطه و ملیشدن نفت و مبارزه مصدق با استعمار خارجی بهوضوح مشاهده کرد. اگرچه جنبش مشروطه درصدد اکثریتیکردن اقلیتها نبود؛ اما در مجادلات بین گروهها و دستهجات، جنبش مشروطه فرسوده شد و دست آخر به وضعیت اکثریتی بازگشت. در جریان مبارزات مصدق علیه استعمار ارادهای جدی برای بازگشت به وضعیت اکثریتی وجود داشت. استعمار و نمایندگان آن که خلاف سیاستهای خلاقانه اقلیتی به پا خاسته بودند، نه در برتری تئوریک بلکه در یک کودتا شاه را به اریکه قدرت بازگرداندند. سیاست اقلیتی امری خلاقانه است که وضعیت موجود را برای حرکتها و بیانهای خود تنگ میبیند و در پی ابداع سیاست و فرایند آزمونگری سیاسی و درگیرشدن با پیچیدگیهای زندگی است. فرایندی که در آن شکلهای گوناگون اجتماع، تکنیکهای رفتاری، منشهای اخلاقی، سبکها، دانشها و شکلهای فرهنگی با یکدیگر ترکیب شدهاند. این تعابیر دلوز علیه جنبش کمونیستی است که از مدار خارج شده و حول جاذبه الگوی شوروی شکل گرفته بود. درواقع میتوان گفت الگوی شوروی، پیروزی سیاست اکثریت بر اقلیت است. سیاستی که خلاف هرگونه امر خلاقانه بود. این تجربه تاریخی نشان داد هر جامعه و سیاستی که در پی به انقیاد درآوردن حرکتها و بیانهای خلاقانه سیاست اقلیت باشد، دستاورد آن چیزی جز جامعه و سیاستی مرده نخواهد بود.
* در این یادداشت از مقاله بلند «دلوز، مارکس و سیاست»
نوشته نیکولاس توبرن، ترجمه سعید اسماعیلی، استفاده شده است.