|

حزب؛ پیروزی در انتخابات ‌یا تولید قدرت؟

برای یک حزب، تولید قدرت اجتماعی مهم‌تر از پیروزی در یک انتخابات یا حتی دستیابی به قدرت است. تولید قدرت اجتماعی، پایدار و مستمر است، ریشه‌های یک حزب را در جامعه مستحکم می‌کند و آن را در برابر آسیب‌های قدرتمندان حفاظت می‌کند.

برای یک حزب، تولید قدرت اجتماعی مهم‌تر از پیروزی در یک انتخابات یا حتی دستیابی به قدرت است. تولید قدرت اجتماعی، پایدار و مستمر است، ریشه‌های یک حزب را در جامعه مستحکم می‌کند و آن را در برابر آسیب‌های قدرتمندان حفاظت می‌کند. قدرت اجتماعی، احزاب را از امنیت اجتماعی برخوردار می‌کند. یکی از دغدغه‌های یک حزب باید حفظ نیروهای اجتماعی خویش باشد. یک حزب سیاسی باید بتواند با نیازهای مردم خود ارتباط برقرار کند و به آن نیازها وابسته باشد تا بتواند علت وجودی خود را برای مردم توجیه کند. در چنین صورتی است که ستون‌هایی از قدرت اجتماعی-حزبی توسط گروه‌های مردمی در جامعه پدیدار می‌شود خواه این ستون سر از آسمان قدرت برآورد یا نه. مهم این است که این ستون اجتماعی «وجود» داشته باشد. قدرت‌زدگیِ احزاب سیاسی در ایران (به معنی دستیابی الزامی به پست‌های سیاسی) آنها را از امر مهم قدرت اجتماعی غافل کرده است. نه اینکه حضور در قدرت رسمی مطلوب نباشد. اساسا یکی از دلایل اصلی برای تشکیل حزب سیاسی همین است اما مشروط به طی مقدمات آن؛ یعنی ابتدا تأکید بر کسب قدرت اجتماعی و سپس قدرت سیاسی. برخی یا بسیاری از احزاب سیاسی در ایرانِ پس از انقلاب از درون مقاماتِ رسمی سیاسی سر برآورده‌اند. در مدت کوتاهی که بر سریر قدرت بوده‌اند حزب هم جنب‌وجوشی داشته و پس از آن فروکش کرده است. البته همان‌ها هم که توانسته‌اند اندک پیوندهای اجتماعی را حفظ کنند موفق‌تر بوده‌اند. برخی احزاب نیز ظرفیتی از حیث ساختار اجتماعی دارند، مانند حزب اتحاد و سپس حزب مشارکت. حزب اتحاد ظرفیت جذب نیروی جوان دانشگاهی را داشت و هنوز هم در صورت تئوری‌پردازی شفاف درباره حقوق اساسی و دینداری می‌تواند تحرکی از خود نشان دهد. حزب کارگزاران اما بیشتر یک حزب «الیتیستی» است و از مناسبات سیاسی می‌تواند (یا می‌توانست) بهره ببرد. گروه‌های اصولگرا از موقعیت ساختاری-اجتماعی کمتری در میان جوانان و بیشتری در میان اقشار سنتی برخوردارند هرچند به دلیل سرخوردگی از دو انتخابات اخیر مجلس و ریاست‌جمهوری، ناکارآمدی‌های اجرائی و گسست درون نسلی ریزش قابل توجهی پیدا کرده‌اند و دچار بحران و تشتت تئوریک شده و ظرفیت اصلاح‌طلبی یافته‌اند. البته به دلیل «شرم سیاسی» و سابقه مخالفت با اصلاحات، پوست‌اندازی خود را نشان نمی‌دهند یا نمی‌توانند آن را ابراز کنند؛ اما تحول در درون آنان جدی است. آنان به‌تدریج درک جدیدی از مناسبات جهانی، سیاست داخلی و کارآمدی اجرائی پیدا می‌کنند. این سه جریان سیاسی واجد درجات گوناگونی از قدرت اجتماعی و تشکیلاتی‌اند و افت و خیز فراوان داشته‌اند. در هر صورت حزب سیاسی برای ایران کنونی یک ضرورت اساسی است. در تاریخ یک کشور حتما هنگامه‌هایی از حوادث و ناپایداری‌های سیاسی پیش خواهد آمد و این ستون‌ها می‌توانند نقشی مهم در ثبات کشور ایفا کنند. در مجموع می‌توان مشکلات احزاب سیاسی در ایران را به شرح ذیل برشمرد:

به نظر می‌آید نخستین مشکل برای احزاب سیاسی در ایران ناتوانی آنان در برقراری پیوندهای عمیق اجتماعی‌ است. این احزاب ظرفیت اجتماعی دارند اما ظرفیت تشکیلات اجتماعی ندارند. بدین معنا که سلیقه‌هایی از شهروندان را توانسته‌اند نمایندگی کنند. این سلیقه‌ها در جامعه ایرانی طبیعی و پایدار است. یعنی شماری از مردمان سلیقه‌های اصولگرایی، اصلاح‌طلبی و مشی میانه دارند. این احزاب تا حدود زیادی توانسته‌اند در برهه‌هایی از زمان از این سلیقه‌ها بهره‌برداری کنند اما نتوانسته‌اند این ظرفیت اجتماعی را به ظرفیت تشکیلاتی تبدیل کنند. به همین دلیل است که با تخلیه ظرفیت نسلی اینک زیر پایشان خالی شده است و در معرض انقراض هستند. البته تلاش‌های محافلی از قدرت در ممانعت از شکل‌گیری نیروی تشکیلاتی این احزاب مؤثر بوده است. تلاش برای تشکیل نیروی اجتماعی و تبدیل آن به نیروی تشکیلاتی نیازمند مهارت‌های ویژه‌ای‌ است که می‌تواند موضوعی مهم برای تحلیلگران امور حزبی در ایران باشد.

دومین مشکل، تأمین مالی شهروندان است. اگر یک جامعه بتواند تضمینی برای درآمد افرادش به غیر از شغل دولتی فراهم کند طبعا زمینه آزادی انسان بیشتر تأمین می‌شود و افراد می‌توانند به فعالیت قدرت بپردازند. اگر احزاب «الیتیستی» مانند کارگزاران یا مشارکت (با وجود فشارهایی که بر آنها وارد شده است) توانسته‌اند به حیات سیاسی خود ادامه دهند به دلیل آن است که همان «الیت» یا از طریق سرمایه‌گذاری اقتصادی یا مشاغل تخصصی (مانند پزشکی و مهندسی) یا مشاغل دانشگاهی (که کمتر از تعرض دولت مصون بوده است) توانسته‌اند به حیات اقتصادی خود ادامه دهند.

مشکل سوم از سوی نیروهایی است که در درون حاکمیت مستقر هستند و به دلایل کم‌وبیش روشنی مانع از شکل‌گیری قدرت تشکیلات اجتماعی هستند. درک اینان از ثبات سیاسی و قدرت‌ورزی درکی ناپایدار و کوتاه‌مدت است. افق درازمدت و تاریخی از ثبات قدرت سیاسی ندارند، به همین دلیل است که حوادث سال 1401 برای آنان غیرمنتظره بود. از همان ابتدای انقلاب نیز نسبت به حزب جمهوری اسلامی چنین موضع‌گیری منفی‌ای داشتند و به‌تدریج در درون هسته‌های اصلی حاکمیت قدرت بیشتری یافتند؛ اما حوادث چنان شد که تبدیل به نیروی اصلی سیاسی شدند. 

 از سوی دیگر، امنیت قضائی برای فعالان حزبی تأمین لازم را ندارد. از همین روست که در ایران «حزباند» که ترکیبی از حزب سیاسی و باند رفاقتی است، شکل رایج سیاست‌ورزی شد. «حزباند»ها کاملا با شرایط سیاسی کوتاه‌مدت ایران منطبق شده و بدون اتصال به بدنه اجتماعی حیات لحظه‌ای یافته‌اند. «حزباند» خود یک گونه «الیتیستی» از حیات سیاسی است. ‌مشکل چهارم آن است که ارزش حزب در محافل سیاسی ایران صرفا به فعالیت سیاسی معطوف به ورود در قدرت خلاصه شده؛ یعنی به سطحی‌ترین لایه بسنده شده است. لایه‌های تودرتوی فعالیت اجتماعی حزبی کمتر درک شده است. حزب باید در عرصه‌ای به نام «بازار قدرت» مورد توجه قرار گیرد. همچنان‌که یک جامعه نیاز به یک بازار رسمی دارد، همچنان‌که یک جامعه نیاز به دانشگاه دارد که بتوانند فعالیت علمی دانشوران را نهادینه و پایدار و هدفمند کنند، همچنان‌که یک جامعه نیاز به نهاد صنعت دارد تا بتواند به الزامات یک جامعه صنعتی پاسخ گوید، به همین سان جامعه نیازمند نهاد رسمی سیاست است. اصلی‌ترین عنصر این نهاد، احزاب سیاسی‌اند. حزب نه یک فعالیت زائد بلکه یک نهاد ضروری برای ثبات سیاسی یک ملت است. حزب وسیله‌ای برای کانال‌کشی‌های زیربنایی در زمین قدرت اجتماعی‌ است که بتواند زمینه رشد نهال‌های گوناگون قدرت را برای قوام و دوام سیاسی یک جامعه فراهم کند. قدرت سیاسی-مدنی، نیازمند استحکام و رسوب در لایه‌های زیرین یک اجتماع است. این استحکام توسط احزاب سیاسی پدید می‌آید. هر جامعه‌ای نیاز به قدرت اجتماعی دارد؛ آن‌هم از نوع «قدرت اجتماعی متشکل» و نه قدرت غیرمتشکل هیئتی. برخی تلاش کرده‌اند هیئت‌ها را جایگزین قدرت متشکل سیاسی کنند. برخی حتی تا بدان حد پیش رفته‌اند که هیئت‌ها را دایر مدار فعالیت اقتصادی کنند. این ناشی از یک درک ناقص و سطحی از نهاد اقتصاد و نهاد سیاست است. همه مردم فرصت و علاقه‌ای به حضور دائمی در سیاست ندارند. باید نهاد حزب متکفل این امر شود. این یک ضرورت برای انتظام قدرت‌ورزی در یک جامعه است. زندگی اجتماعی ذاتا با قدرت‌ورزی شهروندان آمیخته است. به نظر می‌آید که یک وجه مهم فعالیت فکری احزاب سیاسی باید معطوف به روشنگری در همین موضوع باشد تا جایی که مردم به اعضای یک حزب سیاسی به دیده افرادی بنگرند که در‌حال انجام یک وظیفه مهم اجتماعی‌اند و درواقع بار زندگی آنان را سبک می‌کنند و امنیت خاطری برای جامعه فراهم می‌کنند. برای منِ شهروندِ دانشگاهی اصولا اسباب آرامش خاطر است که شماری از شهروندان در گوشه‌هایی از شهر تحت عنوان فعالیت حزبی گردهم آمده‌اند و به «بازار قدرت» می‌اندیشند، از بازار سیاه قدرت جلوگیری می‌کنند و سعی در حک و اصلاح و پایش این بازار مهم می‌کنند. این سخنان، البته دلیل بر عدم احتمال اعوجاجات و انحرافات احزاب سیاسی از وظایف خویش نیست‌ اما همچنان‌که دانشگاه را به دلیل وجود بازار سیاه پایان‌نامه و مقاله تعطیل و تضعیف نمی‌کنیم؛ همچنان‌که بازار تهران را به‌دلیل بازار سیاه تعطیل و تضعیف نمی‌کنیم، به همین سان احزاب سیاسی را هم نباید به دلیل تخلفات احتمالی تضعیف و تعطیل کنیم. درک جامعه سیاسی، حاکمیت و مردم از حزب و بازار قدرت باید به این مهم رهنمون شود.