|

سیاست پنجره‌های عایق

1- کاری که پنجره‌های عایق می‌کنند این است که نمی‌گذارند صداها به دو سوی پنجره منتقل شوند. هرکس هرچه از آن سوی پنجره می‌گوید، به گوش شما نمی‌رسد. اگر شما هم از این سوی پنجره چیزی بگویید، طرف مقابل در آن سو چیزی نمی‌شنود.

  1- کاری که پنجره‌های عایق می‌کنند این است که نمی‌گذارند صداها به دو سوی پنجره منتقل شوند. هرکس هرچه از آن سوی پنجره می‌گوید، به گوش شما نمی‌رسد. اگر شما هم از این سوی پنجره چیزی بگویید، طرف مقابل در آن سو چیزی نمی‌شنود. شعر باشد یا موسیقی یا ناسزا یا کنایه و متلک یا خطابه علمی و تخصصی. زمزمه است یا فریاد... هرچه باشد صدا از این سوی پنجره عایق به آن سو منتقل نمی‌شود. چنان است که هر طرف فقط صدای خود را می‌شنود و لاغیر. هر اندازه پنجره‌های دوجداره عایق برای ساختمان‌ها خوب و مفید و آرام‌بخش است، اما در نقطه مقابل برای ساختمان سیاست و حکمرانی زیان‌بار و ویرانگر است. در وضعیت یا سیاست پنجره‌های عایق در حکمرانی، ساختمان قدرت، خود را در انواع پنجره‌های پنهان دوجداره و عایق محصور می‌کند. هیچ صدایی را از آن سوی پنجره قدرت نمی‌شنود و نمی‌تواند صدایش را هم به آن سوی پنجره قدرت برسانند. صدای آن فقط به گوش کسانی می‌رسد که در سوی خودش ایستاده است. در هر دو سوی پنجره سیاست افراد فراوانی ایستاده‌اند که چشم در چشم دوخته‌اند و به آرامی یا به فریاد حرف می‌زنند اما گفت‌وگویی شکل نمی‌گیرد. هرکس فقط با خودش یا هم‌سویانش حرف می‌زند. گفت‌وگویی وجود ندارد. در حکمرانی وقتی قدرت پنجره‌هایش را ببندد و آن را با ملاط زور، دوجداره و عایق کند و نخواهد صدایی از آن سوی پنجره و بیرون دایره خودش بشنود به قول سعدی «نه گوش فهم بماند و نه هوش استفهام»، اسیر خود و رفتار خود می‌شود و در خویش گرفتار می‌شود. قادر به پرسش از خود نخواهد بود. پرسش‌های تکراری‌اش را خود پاسخ‌های تکراری می‌دهد. نه پرسشی خلق می‌شود نه پاسخی. پرسش‌های ناگفته بر هم تلنبار می‌شوند. مسئله‌ها انبار و در‌هم‌تنیده می‌شوند. انواع مشکلات و بحران‌ها آفریده می‌شوند و کلافی سردرگم سر برمی‌آورد. در آن طرف پنجره هم اوضاع چندان بهتر نیست. اهالی آن سوی پنجره اگرچه دوست دارند پنجره باز باشد ولی وقتی با پنجره بسته عایق روبه‌رو می‌شوند خود گوینده و شنونده خود می‌شوند و گویی که در یک تکرار محتوم بیهوده گرفتار می‌آیند. می‌شوند چیزی شبیه شخصیت سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در رمان صد سال تنهایی مارکز که در گوشه‌ای از یک باغ قدیمی ماهی‌های طلایی می‌ساخت، بعد همان‌ها را که ساخته بود آب می‌کرد و دوباره می‌ساخت. اینک ما ساکنان دو سوی پنجره‌های دوجداره و عایق سیاست و قدرت شده‌ایم. چیزی شبیه دو جهان متفاوت که گویی نسبتی با هم ندارند؛ یا آنها که با ملاط پول و زور این پنجره‌ها را عایق کرده‌اند و آنها را بسته نگه داشته‌اند نمی‌خواهند این دو جهان با هم نسبتی بیابند.

2- سیاست پنجره‌های عایق از بدترین و خطرناک‌ترین آفت‌های نظم و انتظام یک سازمان اجتماعی است؛ وضعیتی است که در آن «حقوق» معنا و کارکردش را از دست می‌دهد. جهان حقوق و نظم و انتظامی که اصول و قواعد و مقررات قانونی می‌خواهند خلق کنند فقط ناشی از الزام‌ها و ضمانت‌های اجرائی نیست. سه چیز از اصلی‌ترین ارکان نظم حقوقی‌اند: درک نسبتا یکنواخت و نزدیک جامعه از قوانین و معیارها، اجرای یکسان و غیرتبعیض‌آمیز مقررات، احساس نفع مشترک از نظم حاکم. اگر این سه رکن نباشند نظم و انتظام از جامعه رخت می‌بندد و می‌شود همان وضعی که گفت سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. وضعیت پنجره‌های عایق این سه رکن را مضمحل می‌کند و کم‌وبیش از بین می‌برد. ساده است! وقتی ساکنان این سویه قدرت پنجره بسته عایق نمی‌خواهند و نمی‌گذارند پنجره باز شود و صدای آن سو را نیز بشنود و گفت‌وگو در بگیرد و دو جهان دوسوی پنجره با هم همراه شوند، درک عمومی واحد از معیارها و هنجارها و قوانین شکل نمی‌گیرد. آن‌سو که پول و زور دارد کسانی را دوست‌تر دارد و شایسته امتیازات خاص و برتر می‌شمارد که در سوی خودش قرار دارند و باز هم به قول شیخ اجل «آنکه محبوب من است از همه ممتاز آید». از همین‌جاست که نفع مشترک مفهوم نمی‌یابد و منافع دو سو از هم فاصله می‌گیرد. دوپارگی ناشی از سیاست پنجره‌های عایق ارکان نظم و انتظام جامعه را بر هم می‌زند و چیزی از آن باقی نمی‌گذارد. کافی است به آنچه می‌گذرد نگاهی شود؛ حجاب، تورم، بی‌کاری، فساد اداری، ناکارآمدی در مدیریت اجرائی، محاکمات فعالان اجتماعی و سیاسی، خشونت شدید کلامی صاحب‌منصبان، افزایش جرم و جنایت، افزایش آسیب‌های اجتماعی، تخریب محیط زیست، کمبود آب و... نمونه‌های مناسبی‌اند برای مشاهده روند ازهم‌گسیختگی نظم حقوقی. در همه این حوزه‌ها سخن‌ها و نصایح زیادی عرضه می‌شوند برای ترمیم دوپارگی و گریز از شرایط دشوار و خطرناک جاری ولی در آن سوی پنجره که پول هست و زور میل به اعتنا و شنیدن نیست. آن‌قدر که گویی این دوپارگی بدعاقبت را دوست‌تر دارند که نمی‌گذارد سنگ روی سنگ بند شود و مثل خوره همه‌چیز را می‌خورد. اینجاست که به زبان حافظ باید گفت:

نصیحت گوش کن که‌این در بسی به/ از آن گوهر که در گنجینه داری.