|

سیاست ایستراتی

پانائیت ایستراتی، داستان‌نویس رومانیایی، تعبیر تکان‌دهنده‌ای دارد: «با انسانی که به تو ایمان آورده، صادقانه رفتار کن». آدم‌هایی همچون ایستراتی نادرند. نویسنده‌ای که زندگی پرمرارت و سختی را پشت‌ سر گذاشته است.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

پانائیت ایستراتی، داستان‌نویس رومانیایی، تعبیر تکان‌دهنده‌ای دارد: «با انسانی که به تو ایمان آورده، صادقانه رفتار کن». آدم‌هایی همچون ایستراتی نادرند. نویسنده‌ای که زندگی پرمرارت و سختی را پشت‌ سر گذاشته است. ایستراتی تا دوره ابتدایی بیشتر درس نخوانده اما علاقه‌اش به رومن رولان، نویسنده شهیر فرانسوی و خالق رمان «ژان ‌کریستف» که اغلب خوانندگان ایرانی با آثارش آشنا هستند، او را وامی‌دارد تا زبان فرانسه بیاموزد، آن‌هم به‌ تنهایی و به کمک یک لغت‌نامه فرانسوی. باورنکردنی است ایستراتی با اینکه نه صاحب‌نام است و نه در میان نویسندگان بزرگ همچون زاهاریا استانکو، میرچا الیاده و هرتا مولر جایگاهی دارد، به‌واسطه زندگی پرماجرا و برخورد صادقانه‌اش با خود و دیگران، با رومن رولان این نویسنده پرآوازه دوران خود ارتباط پیدا می‌کند و این ارتباط به دوستی چندین‌ساله منتهی می‌شود. در همین اثنا‌ست که رومن رولان او را به نوشتن آن‌هم به زبان فرانسه فرامی‌خواند: بنویس! عشق به نوشتن و عشق به خالق رمان «ژان کریستف» ایستراتی را وامی‌دارد تا به زبان فرانسه داستان بنویسد. نویسندگان بیش از دیگران می‌توانند به مشقتی که این نویسنده برای نوشتن داستان از روی لغت‌نامه کشیده پی ببرند. اما گاه هیچ‌چیز به‌جز عشق به انسان فرمان نمی‌دهد، آنچه در «سیاست به معنای حرفه» هرگز وجود نداشته است. سیاست برای عده‌ای رسالت و حرفه است. ماکس وبر با به‌کارگیری کلمه Beruf که در زبان آلمانی می‌تواند به معنای «حرفه» یا به شکلی دیگر (Berufnung) به معنای «رسالت» باشد، از رسالتی سخن می‌گوید که تبدیل به حرفه شده است؛ حرفه‌ای برای درآمدزایی و تولید ثروت: «ثروت عبارت است از وجوه پرداختی به افرادی که جان خود را به حرفه سیاست تسلیم می‌کنند (در جایگاه عضو برجسته حزب یا در مقام نماینده کنگره) وقتی قدرت فاسد و بت‌واره شده است. اگرچه مقرری‌ها، هرچقدر هم که زیاد باشد، هرگز برای حرص و طمع بی‌حدوحصر ناشی از شور و شعف اِعمال قدرت نامحدود کافی نیست، اما انباشت ثروت از طریق وسایل نامشروع به‌سرعت خودش را به‌مثابه امکان می‌نمایاند». بازگردیم به عشق و ایستراتی و از زبان خودش بشنویم که چگونه به عشق رومن رولان می‌کوشد تا خواسته او را اجابت کند: «با تمام وجودم سر تعظیم فرود آوردم. اما عدم تسلط من به زبان فرانسه، نوشتن یا بهتر است بگویم لذت نوشتن را به کامم زهر هلاهل کرد. کالبد سینه‌ام فرقی با کوره ذوب فلزات نداشت. اما من قالبی برای ریختن این فلزات مذاب پیدا نمی‌کردم. هر بار با پایین‌کشیدن فتیله آتشی که در روحم زبانه می‌کشید چاره‌ای نداشتم جز اینکه به لغت‌نامه مراجعه کنم... هنوز نمی‌دانم آیا نویسنده‌ای مستأصل‌تر و درمانده‌تر از من روی کره زمین وجود دارد یا نه؟». بی‌تردید خلق، ثمره عشق است. عشق شگفت‌انگیز و ناباورانه ایستراتی، حدیث دلدادگی به دیگری است. سیاست نیز با «دیگری» شکل می‌گیرد. حذف دیگری به معنای حذف سیاست است. آنان که پیشه، حرفه و رسالت‌شان سیاست است، درصددند دیگری را حذف کنند. حذف دیگری یعنی حذف قدرت اجتماع (پوتنتیا). در یادداشت هفته گذشته درباره «پوتنتیا»، قدرت اجتماع و «پوتستاس» سخن گفتیم. اینک می‌خواهیم با اشاره به همان کتاب «بیست تز در باب سیاست»، این بحث را ادامه بدهیم؛ چراکه سیاست میدان مین است. میدانی پر از گره‌گاه‌ها که هر دم مترصد انفجاری است. انفجاری که منجر به انفجارهای دیگر خواهد شد. این میدان مین چیزی نیست جز مطالبات و تعارضات جامعه. ایستراتی با ادبیات زیست، اگر ما هم بخواهیم به شیوه او سیاست‌ورزی کنیم، راهی جز «فرمانبرداری فروتنانه» پیش‌رو نخواهیم داشت. فرمانبرداری از مردم و نهادهایی که قدرت مردم آنها را شکل داده است. نهادهایی که نمایندگان مردم هستند نه نمایندگان قدرت. اما زمانی که قدرت به بت‌واره تبدیل می‌شود، دیگر قدرت فرمانبردارانه فروتنانه (مطیعانه فرمان‌دادن) در کار نخواهد بود. «آن‌کس که بخواهد میان شما نخستین [یعنی مرجع اقتدار] باشد، باید برده جملگی باشد». این رهنمود مسیح است به شاگردان خود. چیزی شبیه تعبیر ایستراتی که می‌گوید: «با انسانی که به تو ایمان آورده است صادقانه رفتار کن». در دوستی ایستراتی و رومن رولان، بعد از چند سال وقفه‌ای می‌افتد که تا زمان خودکشی‌اش به درازا می‌کشد. او پیش از آنکه خودکشی کند، نامه‌ای به رومن رولان می‌نویسد و آن را روی سینه خود می‌گذارد. حرفه ایستراتی نویسندگی نبود. او با عشقش زیست. همان‌ چیزی که باعث شد رنج نوشتن به زبان فرانسه را به جان بخرد. او خودش را برده نوشتن کرده بود و نوشتن تمام هستی‌اش شده بود. سیاست نیز همچون نوشتن عشق به خلق است، نه حرفه‌ای برای زندگی. آنان که حرفه سیاست را برمی‌گزینند، کارگزاران قدرت‌اند که «ممکن است به‌سرعت معامله فاوستی را بپذیرند و با استفاده از اِعمال قدرت برای اهداف فردی یا گروهی خودشان، روح خود را به شیطانِ [بت‌وارگی] بفروشند. در اینجا سیاست به‌مثابه حرفه و احزاب سیاسی به‌عنوان ماشین‌های انتخاباتی  زاده می‌شوند».

 این همان بخشی از بت‌وارگی سیاست است که انریکه دوسل در تز پنجم کتاب از آن سخن گفته است: «بت‌وارگی در سیاست به مطلق‌سازی اراده نماینده مربوط می‌شود که از پاسخ‌گویی دست می‌کشد و دیگر خودش را بر اراده عمومی اجتماع سیاسی که او نمایندگی آن را بر عهده دارد، مبتنی نمی‌سازد و خودش را به آن اراده پیوند نمی‌زند: این‌گونه می‌خواهم، این‌گونه دستور می‌دهم؛ اراده حکمران جای عقل به‌مثابۀ بنیان را می‌گیرد. پیوند بنیادین میان پوتستاس (قدرتی که باید از طریق تفویض اِعمال شود) و پوتنتیا (قدرت خود مردم) شکسته شده است. به‌این‌ترتیب، اولی مطلق گشته و خودش را بنیانی خودبازتابنده و خودارجاع ادعا می‌کند». اگر بخواهیم به سیاست داخلی ایران بازگردیم، داستان تلخی پیش‌روی ما خواهد بود؛ چراکه با نمایندگانی مواجهیم که از همان ابتدا نمایندگان مردم نیستند اما داعیه نمایندگی دارند. نمونه بارزش، دولت سیزدهم و مجلس یازدهم است که نه با رأی حداکثری بلکه با رأی حداقلی مردم اداره امور را به‌ دست گرفته‌اند. آنان در میدان مینی گام برمی‌دارند که هر دم مترصد خطر غافلگیرکننده‌ای است.

*‌در این یادداشت از کتاب «صیاد اسفنج» پانائیت ایستراتی ترجمه صابر مقدمی، نشر ناهید و کتاب «بیست تز در باب سیاست» انریکه دوسل ترجمه هومن کاسبی، نشر لگا استفاده شده است.