|

انسان نئولیبرال

انسان به‌واسطه بودنش در هستی معنا می‌یابد، یعنی انسان هستنده‌ای در هستی است. حتی اگر این بودن در هستی از فرط دائمی ‌بودن معنایش را از دست بدهد، باز آدمی در لحظاتی به این بودن در هستی پی خواهد برد.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

انسان به‌واسطه بودنش در هستی معنا می‌یابد، یعنی انسان هستنده‌ای در هستی است. حتی اگر این بودن در هستی از فرط دائمی ‌بودن معنایش را از دست بدهد، باز آدمی در لحظاتی به این بودن در هستی پی خواهد برد. شاید یکی از شیوه‌‌های یادآوری بودن در هستی «مرگ» باشد. با مرگ «دیگری» است که این تلنگر به ما می‌خورد که من زنده‌ام و بودنم در جهان دوباره یادآوری می‌شود. آنچه همین یادآوری را می‌تواند تهدید کند، تکرار مرگ است. برای مردم سرزمینی که در جنگ‌اند و روزانه ده‌ها و صدها نفر کشته می‌شوند، بودن در هستی معنای دیگری دارد. بودنی تراژیک است. بودنی که با بودن انسان‌های دیگر دنیا بسیار متفاوت است، چراکه با تکرار مرگ و یادآوری هرروزه آن خود را هستنده‌ای رهاشده در هستی می‌یابد. همین‌جا است که مرگ کارکردش را از دست می‌دهد و انسان بی‌جهان می‌شود. این لحظه خاص از بودن انسان در جنگ عمومیت ندارد، اما این وضعیت یعنی همزیستی با مرگ، این ویژگی را دارد که آدمی هر روز خودش را در هستی تجربه می‌کند. اگر جنگ را روشی برای حذف انسان‌ها از هستی بگیریم، پس هر شکلی از حذف انسان از هستی نوعی جنگ است. جنگ اقلیتی علیه اکثریتی. جنگ با سلاح و کشتن آدم‌ها حذف فیزیکی است و جنگ سرمایه علیه انسان حذف آنان از جهان با اراده و میل خودشان است. اگر زمانی انسان در برابر جنگ با سرمایه مقاومت می‌کرد، اینک با آن همدست شده است و به این باور رسیده که منافعش در ادغام با بازار است و موجب سعادتش خواهد شد. اگر ما زمانی با دولت‌های نئولیبرال روبه‌رو بودیم، اکنون با «انسان نئولیبرال»* روبه‌رو هستیم. انسانی که با دولت و بازار نئولیبرال ادغام شده است و سعادت خود را در همین شیوه از امر اقتصادی می‌داند. در این روزگار انسان به دست خودش از هستی حذف و بی‌جهان شده و نه‌تنها از این بی‌جهانی مضطرب نیست بلکه با حذف‌کنندگان خود هم‌داستان است. در این وضعیت امر سیاسی به معنای امر رهایی‌بخش اگر ناممکن نباشد، کاری شاق و دشوار است. در این شرایط همه‌چیز معنای دیگری پیدا کرده است. دولت دیگر به معنای سنتی آن نیست که منفک از جامعه و بازار باشد. دولت در‌هم‌تنیده با اینها است. اینجا دیگر تعبیر دولت ضعیف و قوی و جامعه ضعیف و قویِ جوئل میگدال معنای دیگری خواهد داشت. در اینجا دولت قوی نماینده مقتدر سرمایه است و جامعه قوی جامعه‌ای است که بیش از پیش در بازار ادغام شده و منفعت بیشتری از اقلیت به دست می‌آورد. در این منظومه، انقلاب و اصلاح نیز معنای سابق خود را از دست خواهند داد، چراکه اگر انقلاب به معنای تسخیر دولت و کسب قدرت باشد، یقینا ناکام خواهد بود، چون جامعه بازار همراهی‌اش نخواهد کرد. اصلاح دولت نیز کاری روبنایی است. شاید دولت نئولیبرال را بتوان از کار انداخت، اما انسان نئولیبرال را چگونه می‌توان آگاه ساخت. این هستی دگرگون‌شده آدم‌ها است. اینک هستی معنایی جز ادغام‌‌شدن در این مناسبات ندارد. انسان نئولیبرال تلاش می‌کند در مسابقه ادغام در بازار مقام شایسته‌ای به دست آورد. هستی‌اش نه بودن در جهان، بلکه بودن در مناسبات بازار است. این تصویر جهانی بسیار هولناک است؛ جامعه‌ای در حال دویدن برای رسیدن. رسیدن به کجا؟ این سؤالی است که اگرچه به‌ندرت در ذهن آدم‌ها می‌خلد اما همواره وجود دارد. از این‌رو است که با بیماری جهانی شکست روبه‌رو هستیم. جهان امروز جهانِ شکست‌خورده‌ها است، چراکه در یک مسابقه جهانی تعداد بسیاری شکست‌خورده و معدودی برنده خواهند شد. قانون مسابقه حکم می‌کند که شکست را باید پذیرفت، مقصر بودن خود را باید پذیرفت. در این وضعیت بودن در هستی معنای دیگری برای بازندگان و برندگان دارد. انسان نئولیبرال همواره در جنگ است. جنگ با خود و ضعف‌هایش. جنگ در بازار. اگر جنگ‌ها نسبت به قرن‌های گذشته کاهش یافته، به این دلیل است که میدان جنگ تغییر کرده است. انسان امروز متمدن‌تر شده است، اما جنگ‌هایش در میدان بازار بی‌پایان است. هستی‌اش هر روز مورد تهدید قرار می‌گیرد. هستی‌ای که دیگر به معنای بودن در جهان نیست. به معنای دقیق‌تر جهانش به جهان بازار تقلیل یافته است. اقتصاد دیگر تأمین معاش روزانه او نیست، ایدئولوژی زمانه او است که مستقل از امر سیاسی زندگی‌اش را تعین می‌بخشد. در این سازوکار است که فلسفه، ادبیات و هنر آخرین پایگاه‌هایی هستند که در معرض هجوم بازار قرار دارند، اگرچه بخشی از این پایگاه‌های تولید فکر در بازار ادغام شده است. در این وضعیت کار روشنفکران و نخبگان دولتی دشوارتر از آن است که می‌پندارند.

* مفهوم «انسان نئولیبرال» را از مقاله «در باب بحث‌های دولت‌محوری و اختیارباوری»، نگاهی به کتاب «تغییر جهان بدون کسب قدرت: معنی امروزی انقلابِ» جان هالووی، نوشته سعید رهنما گرفته‌ام.