|

کودتای اسفند 1299 و دلایل موفقیت آن

کودتای سوم اسفند 1299 که پنجشنبه صدوسومین سالگرد آن است، یک مقوله تاریخی است و مطالعه آن باید قطع نظر از ملاحظات سیاسی روز و صرفا بر مبنای اسناد و شواهد تاریخی و با توجه به شرایط عینی و ذهنی و صف‌بندی نیروها در زمان وقوع آن و بدون وارونه‌خوانی تاریخ و به دور از کینه‌توزی‌ها و شیفتگی‌ها انجام شود. از‌آنجا‌که این کودتا یک تحول تاریخی مهم و منشأ بسیاری از تحولات بعدی در ایران معاصر است، در اینجا با حداکثر اختصار ممکن به شرایط داخلی و بین‌المللی که انجام آن را ممکن کرد و نیز نحوه انجام آن پرداخته شده است.

کوروش احمدی دیپلمات پیشین

 کودتای سوم اسفند 1299 که پنجشنبه صدوسومین سالگرد آن است، یک مقوله تاریخی است و مطالعه آن باید قطع نظر از ملاحظات سیاسی روز و صرفا بر مبنای اسناد و شواهد تاریخی و با توجه به شرایط عینی و ذهنی و صف‌بندی نیروها در زمان وقوع آن و بدون وارونه‌خوانی تاریخ و به دور از کینه‌توزی‌ها و شیفتگی‌ها انجام شود. از‌آنجا‌که این کودتا یک تحول تاریخی مهم و منشأ بسیاری از تحولات بعدی در ایران معاصر است، در اینجا با حداکثر اختصار ممکن به شرایط داخلی و بین‌المللی که انجام آن را ممکن کرد و نیز نحوه انجام آن پرداخته شده است.

دولت مقتدر

کودتا در دوره‌ای اتفاق افتاد که در داخل کشور به‌تدریج اجماع حاصل شده بود که برقراری یک دولت مقتدر مرکزی پیش‌شرط لازم برای ساختن کشور بر مبنای هر فکر و ایده‌ای است. فکر دولت مقتدر که زمینه را برای کودتا و برآمدن پادشاهی پهلوی فراهم کرد، در شرایطی در اواخر دهه 1290 قوت گرفت که کشور در یک دوره 14‌ساله بعد از مشروطه تا اسفند 99 با انواع بحران‌ها مانند جنگ داخلی، بحران ناشی از اولتیماتوم روسیه برای اخراج مستشاران آمریکایی، اشغال کشور در دوره جنگ اول و قبل و بعد آن، قحطی‌‌های ناشی عوامل مختلف ازجمله غارت منابع غذایی از سوی قشون خارجی، توقف تجارت خارجی، بیماری‌‌های مرگ‌باری مانند آنفلوانزای اسپانیولی، قیام‌ها و جنگ‌‌های محلی، خودسری سران ایلات و ملاکین بزرگ، ناامنی راه‌ها و ناتوانی سیاست‌مداران سنتی، خالی‌بودن خزانه و فقدان یک نیروی نظامی کارآمد مواجه بود؛ بحران‌هایی که باعث هرج‌ومرج و فروپاشی نظم و امنیت و تهدید یکپارچگی و وحدت سرزمینی کشور شده و استقرار یک دولت مشروطه مؤثر و کارآمد را غیر‌ممکن کرده بود. مجلس شورای ملی در این دوره 14‌ساله تنها چهار‌سال‌و هشت ماه توانست دایر باشد. دولت‌هایی که در این دوره روی کار آمدند، تقریبا همگی دولت مستعجل و متزلزل بودند. در چنین شرایطی، به‌تدریج خواسته‌‌های اصلی جنبش مشروطه شامل محدود‌کردن قدرت شاه، حاکمیت قانون، محوریت مجلس و مشارکت مردمی تحت‌الشعاع دیگر خواسته مبرم‌تر مشروطه یعنی تشکیل یک دولت مرکزی قوی قرار گرفت. تحولات در برخی کشورها مانند آلمان، ایتالیا و پرتغال که در آنها یک پیشوای قدرتمند ظهور کرده‌ و نوعی ناسیونالیسم رمانتیک محوریت یافته بود، بر ذهنیت ایرانیان نیز تأثیر گذاشت. آنچه تازگی داشت، این بود که «ایجاد یک دولت مقتدر حتی اگر وجاهت ملی هم نداشته باشد»، از زمان مهاجرت طیفی از سیاست‌مداران به خاطر احتمال هجوم قشون روس به تهران بالا گرفته بود و حتی کسانی مثل حسن مدرس با آن موافق بودند؛ به‌همین‌دلیل مدرس در بدو امر با تشکیل کابینه وثوق‌الدوله که قرار بود همان دولت مقتدر باشد، مخالفت نمی‌کرد.1 در این زمینه به‌تدریج دو جریان متفاوت شکل گرفت؛ یک جریان طالب دولت مقتدر بود اما آن را بر مبنای حاکمیت قانون می‌خواست و جریان دوم اهمیتی به حاکمیت قانون نمی‌داد و معتقد بود که رعایت اصول قانون اساسی و رویه‌‌های پارلمانی موجب کندی تصمیم‌گیری‌ها می‌شود. این جریان دوم را که می‌توان «ترقی‌خواهان اقتدارگرا» نامید، تنها بر تأمین امنیت، تمرکز قدرت و بازسازی کشور تأکید داشتند و معتقد بودند که تحقق این خواسته از طریق قانون و پارلمان بسیار زمان‌بر بلکه ناممکن است. به قول عبدالله مستوفی فرض آنها این بود که «برای وصول به حکومت مقتدر حتی موقتا هم باشد، نمی‌توان طابق‌النعل از روی قانون رفتار کرد. این کار به اشخاص بی‌باک بیشتر از اشخاص ملاحظه‌کار حاجت دارد».2 کسانی مانند تیمورتاش، داور و... که از فعالان جریان دوم بودند، «مشروطه‌خواهان لیبرال» را که با دولت مقتدر بر مبنای حاکمیت قانون موافق بودند، ملاحظه‌کار می‌شمردند. ملک‌الشعرای بهار که از جریان اول بود، قبول داشت که «باید حکومت مرکزی را قدرت داد... و شکی نیست که دولت مقتدر مرکزی که با همراهی احزاب و مطبوعات آزادی‌خواه و به شرط عدالت بر سر کار آمده باشد، می‌تواند همه کار برای مملکت بکند و از ضعیف‌کردن دولت‌ها و تحریک اطراف ضد دولت جز مفسده چیزی حاصل نخواهد شد».3

ژئوپلیتیک منطقه

شرایط منطقه‌ای و بین‌المللی نیز در راستای تسهیل برقراری دولت مقتدر در ایران سیر می‌کرد. انقلاب بلشویکی روسیه در آبان 1296ه.ش ژئوپلیتیک منطقه را دگرگون کرده و سیاست منطقه‌ای را از اساس تغییر داده‌ بود. خروج روسیه از ایران در پی این انقلاب، موجب شد تا انگلیس در ایران بی‌رقیب شود. با پیروزی بلشویک‌ها، قفقاز و مرز‌های ایران در معرض تهدید قرار گرفت و انگلیس نگران تهدید شبه‌قاره هند از طریق نفوذ بلشویک‌ها در ایران بود. به‌علاوه انگلیس به خاطر بحران مالی تحت فشار پارلمان برای خارج‌کردن نیروی حدودا 9 هزار نفری‌اش از ایران قرار داشت. با شکست انگلیس در تحمیل قرارداد 1919 به ایران که با مخالفت قاطع ملیون ایرانی عقیم مانده بود، نهایتا انگلیس نیز ایجاد یک دولت متمرکز مقتدر در ایران را به‌عنوان سدی در برابر بلشویسم در دستور کار قرار داد و اجرای روح قرارداد 1919 را از آن طریق دنبال ‌کرد. در واقع، مشکل انگلیس در ایران نیز بخشی از مشکلات بزرگ‌تر استعمار انگلیس بود که «بحران امپراتوری» نامیده می‌شد.4

انگلیس در پی راه‌حلی بود که هم هزینه‌هایش را به حداقل برساند و هم منافع استراتژیکش را تأمین کند. در این چارچوب، در نظر انگلیس ایران از کشوری که رقابت با روسیه در داخل آن انجام می‌شد، باید به کشوری حائل تغییر وضعیت می‌داد که یکی از نتایج آن فداشدن دوستان انگلیس در داخل کشور به سود یک دولت مرکزی مقتدر بود.

عملیات کودتا

اگرچه میزان دخالت مستقیم لندن و دهلی در کودتای اسفند 1299 موضوع یک بحث تمام‌نشدنی در تاریخ معاصر ایران است؛ اما دست‌کم تردیدی نیست که ژنرال آیرونساید، فرمانده نیرو‌های انگلیسی در ایران، سرهنگ اسمایس، عضو هیئت نظامی انگلیس برای اجرای قرارداد 1919 و هرمن نورمن، وزیر مختار انگلیس در تهران، در تهیه مقدمات کودتا نقش داشتند. به لحاظ عملیاتی، می‌توان دو مرحله برای کودتای سوم اسفند قائل شد: در مرحله اول مشخص شد که نیروی قزاق مناسب‌ترین نیروی نظامی موجود در ایران برای انجام کودتاست؛ اما مشکل این بود که در گام نخست باید کنترل نیروی قزاق از دست افسران روسی خارج می‌شد و فرماندهی آن بدوا بر دوش افسران انگلیسی و سپس در دست یک افسر توانا و مورد اعتماد ایرانی قرار می‌گرفت. روند خلع ید از افسران روسی با ورود ژنرال آیرونساید به ایران در 12 مهر 99 سرعت گرفت. هدف استاروسلسکی، فرمانده روسی نیروی قزاق، حفظ نفوذ روسیه تزاری در این نیرو و جلوگیری از تسلط انگلیس بر آن بود.5 آیرونساید به این نتیجه رسید که «افسران روسی بی‌روحیه و ضد انگلیسی هستند و در معرض تبلیغات بلشویک‌ها قرار دارند و تصمیم گرفت که همه آنها باید اخراج شوند». در یک مورد که نیروی قزاق در پی شکستی در برابر جنگلی‌ها در رشت به آقابابا در حوالی قزوین عقب‌نشینی کرده‌ بود، آیرونساید، پس از جلب رضایت تهران، به نیروهایش دستور داد تا افسران روسی را از ایرانی‌ها جدا و آنها را خلع سلاح کنند. هم‌زمان آیرونساید سرهنگ هنری اسمایس را برای مدیریت و کنترل مالی نیروی قزاق منصوب کرد.6 چون قبلا تصمیم به خروج نیرو‌های انگلیسی در 12 فروردین 1300 (1 آوریل 1921) گرفته شده بود، آیرونساید در 11 آبان (2 نوامبر) ضمن بازدیدی از نیروی قزاق در یادداشت روزانه خود به رضاخان فرمانده آتریاد تبریز به‌عنوان «یکی از بهترین‌ها» اشاره کرد که «اسمایس نیز او را به‌عنوان چهره اصلی نیرو توصیه کرده بود».

او در یادداشت 14 ژانویه نیز نوشت: «اسمایس نظم بسیار بهتری به آنها داده است. پرداخت [مستمری] منظم شده و نفرات اکنون لباس و آسایشگاه دارند... فرمانده قزاق [سردار همایون] یک موجود کوچک بی‌خاصیت است و روح و حیات واقعی نمایش رضاخان است؛ سرهنگی که من خیلی به او علاقه دارم. اسمایس می‌گوید او مرد خوبی است و من به او گفته‌ام که به همایون مرخصی بدهد که به املاکش سر بزند».7 همچنین به گفته دنیس رایت، اردشیر ریپورتر که نماینده دولت انگلیسی هند در تهران بود، در خاطراتش نوشته است که او رضاخان را در 1917 ملاقات کرده و تحت تأثیر میهن‌پرستی او قرار گرفته و او اول بار رضاخان را به آیرونساید معرفی کرده‌ است.8 آیرونساید همچنین در یادداشت 14 ژانویه خود نوشته است که «شخصا فکر می‌کنم که ما قبل از اینکه صحنه را ترک کنیم، باید بگذاریم این افراد [قزاق‌ها] آزاد باشند،... در واقع، یک دیکتاتوری نظامی مشکلات ما را حل خواهد کرد و به ما اجازه خواهد داد که بدون هرگونه مشکلی ایران را ترک کنیم». دنیس رایت که دو بار در ایران کاردار و سفیر بوده، در کتابش نتیجه می‌گیرد که «آیرونساید با فرستادن همایون به مرخصی رضاخان را عملا در مقام فرماندهی قرار داد... آیرونساید به این نتیجه رسیده بود که مطمئن‌ترین کار این بود که در زمانی که انگلیسی‌ها کنترل اوضاع را در دست دارند، فرمانده نیروی قزاق را تعیین کنند. تصمیم او بدون شک تحت تأثیر اعتمادش به رضاخان و پیشرفت سریعی که قزاق‌ها تحت فرماندهی او... داشتند، بود».9 آیرونساید در یادداشت مربوط به آخرین ملاقاتش با رضاخان در 12 فوریه (23 بهمن) نوشته است: «من با رضاخان مصاحبه کردم و او را به‌طور قطع در فرماندهی نیروی قزاق ایران قرار دادم. او یک مرد است و درست‌ترین کسی است که من تاکنون دیده‌ام...» او اضافه کرده که در دو مورد از رضاخان قول گرفته:

 1- مشکلی در مسیر خروج برای نیرو‌های انگلیس پیش نیاید. و 2- شاه تحت هیچ شرایطی نباید سرنگون شود.10 از سوی دیگر، هم‌زمان شاخه سیاسی کودتا نیز با محوریت سید ضیاءالدین طباطبایی مدتی بود که در تهران در تدارک کودتا بود. او «کمیته آهن» را با شرکت شماری از سیاست‌مداران و نیز دو افسر ژاندارمری یعنی کلنل کاظم خان سیاح و ماژور مسعود خان کیهان ایجاد کرده بود. حسین مکی نیز هدف «کمیته آهن» را برقراری دولتی با شرکت اعضای خود دانسته است.11 سیاح و کیهان ضمن همکاری با سیدضیاء در تهران به اسمایس در کارهایش در نیروی قزاق در قزوین نیز کمک می‌کردند12 و در واقع رابط بین دو شاخه سیاسی و نظامی کودتا بودند. این دو ضمن کمک به ایجاد همکاری بین نیروی ژاندارمری و نیروی قزاق، بعدا در حکومت سیدضیاء فرمانده حکومت نظامی تهران و وزیر جنگ شدند. از طرفی، به خاطر هماهنگی‌هایی که در تهران شده بود، کودتاچیان بدون مقاومتی از جانب قوای مستقر در تهران بر شهر مسلط شدند. آیرونساید بعد از اینکه به صورت فوری به بغداد احضار شد، در بغداد در یادداشت 23 فوریه 

(4 اسفند) نوشت: «رضاخان کودتایی در تهران انجام داده، اما همان‌طورکه به من قول داده بود، وفاداری خود را به شاه اعلام کرده است...» به نوشته دنیس رایت، سرهنگ اسمایس هم به یک دوست گفته بود: «او کودتای قزاق‌ها در تهران را... با اطلاع سفارت انگلیس در تهران سازمان داده بود». نقل قول دیگری از اسمایس می‌گوید: «از من مشورت نظامی خواسته شد و به عنوان یک مربی من باید مشورت می‌دادم».13 فردای کودتا وزیرمختار انگلیس با شاه ملاقات کرد و ظاهرا بدون داشتن دستوری از لندن به شاه توصیه کرد که تنها کاری که می‌تواند بکند این است که با رهبران کودتا رابطه برقرار کند به خواسته‌‌های آنها تن دهد.14 متعاقبا، شاه سیدضیاء را به عنوان نخست‌وزیر و رضاخان را به عنوان فرمانده قشون منصوب کرد و به رضاخان لقب سردارسپه داد. دنیس رایت ضمن اشاره به اینکه سندی که حاکی از برنامه‌ریزی کودتا توسط دولت انگلیس یا سفارت انگلیس باشد، وجود ندارد، می‌گوید: «البته ممکن است سوابق محذورساز بعدا نابود شده باشند، هرچند که محتمل نیست». وی اضافه می‌کند که «احتمال قوی این است که آیرونساید به ابتکار خود عمل کرده باشد. همان‌طورکه در مورد اخراج روس‌ها از نیروی قزاق چنین کرد. او به جد نگران خروج نیروی انگلیسی از ایران بود و اعتقاد داشت که یک دیکتاتوری نظامی قوی ایران را از یک انقلاب بلشویکی نجات خواهد داد. اسمایس تحت امر آیرونساید بود، اما با سیدضیاء و دو افسر جوان ایرانی نیز در کار تدارک کودتا در تماس بود». آیرونساید با وزیرمختار انگلیس در تهران که او را ضعیف می‌دانست، قبل از تنظیم دستورات به اسمایس و رضاخان در 14 فوریه (25 بهمن) در مورد برداشتن کنترل خود بر رضاخان مشورت نکرد. رضاخان این دستورات را چراغ سبزی برای حرکت به سوی تهران تفسیر کرد. آیرونساید موقعی که برای خداحافظی به تهران رفت، نورمن را در جریان اقداماتش قرار داد.15 دنیس رایت در 2006 نیز در مقاله‌ای در ایرانیکا فشرده‌ای از مطالب کتابش را آورده است.16 همچنین ترجمه کامل و خوبی از یادداشت‌‌های آیرونساید به فارسی موجود است.17 در مورد کودتا منابع بسیار دیگری به فارسی و انگلیسی و فرانسه موجود است. ازجمله کتاب سرلشکر حسن ارفع که از سابقه رابطه دوستانه بین رضاخان و ژنرال دیکسون، فرمانده هیئت انگلیسی در ایران، صحبت می‌کند.18 ارفع همچنین معتقد است که سید ضیاء را مقامات سفارت انگلیس در تهران برای کودتا پیشنهاد کرده بودند، اما یک بازوی نظامی نیز برای آن لازم داشتند.19 نهایتا اگرچه قطعی است که بدون مدیریت انگلیس، اخراج افسران روسی، ایجاد فرماندهی و نظمی جدید در نیروی قزاق و ارائه کمک‌‌های لجستیک و مالی کودتا به آن شکل ممکن نمی‌شد، اما در دو مورد همچنان ابهام وجود دارد: 1- لندن و دهلی تا چه حد در جریان بودند. و 2- رضاخان تا چه حد مستقل از انگلیس دستور کار و برنامه خود را داشت. از طرفی، بعد از کودتا دو طیفی که به تشکیل دولت مقتدر معتقد شده بودند، بخشی از مسیر را با هم و به کمک هم پیمودند. از جمله «مشروطه‌خواهان لیبرال» با رضاخان همکاری کردند و از جمله در مجلس با تخصیص نزدیک به نیمی از بودجه ناچیز کشور برای تقویت قشون موافقت کردند. اما زمانی که به قول مصدق در نطق 9 آبان 1304، رضاخان خواست «هم شاه باشد هم رئیس‌الوزرا هم حاکم»، راه خود را از او جدا کردند. نهایتا «ترقی‌خواهان اقتدارگرا» نیز به دست رضاشاه حذف و بعضا نابود شدند.

پی‌نوشت‌ها:

1- مکی، حسین، تاریخ بیست‌ساله ج 1 ص 441

2- مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، زوار، تهران 1371 ج3 ص. 197

3- بهار ج 1 ص 17-16

4- John Gallagher, ‘Nationalisms and the Crisis of Empire, 1919-1922’, Modern Asian Studies 15 (1981), 355-368.

5- Stephanie Cronin: Deserters, Converts, Cossacks and Revolutionaries, Middle Eastern Studies, March 2012, p. 171

6- Denis, Wright, The English Amongst the Persians, Heinemann, London, 1976, p. 180

7- Ibid., 181,

8- Ibid.,

9- Ibid., 182

10- Ibid.

11- حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله، ج 1، صص. 90-188

12- Cornin, Stephanie, Iranian Nationalism & the Government Gendarmerie, in, Atabaki Touraj (Ed.), Iran and the First World War Battle Ground of Great Power, by I.B.Tauris, London, 2006 p. 64

13- Ibid., 183

14- D. Wright, p. 183

15- Ibid., pp. 183-4

16- Denis Wright, “Ironside, William Edmund,” Encyclopædia Iranica

17- خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید، ترجمه بهروز قزوینی، آینه، 1361

18- General Hassan Arfa, Under Five Shahs, William Morrow, New York, 1965, p. 91

19- Ibid. p. 110