|

با این جهان هم‌نوا مباش

سیمون وی، عبارت شگفت‌انگیزی دارد که می‌توان آن را در اغلب دوره‌های تاریخی جهان به کار برد: «با این جهان هم‌نوا مباش». سیمون وی، متفکر و نویسنده فرانسوی، در ۱۹۰۹ به دنیا آمد و ۱۹۴۳ از بین رفت.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

سیمون وی، عبارت شگفت‌انگیزی دارد که می‌توان آن را در اغلب دوره‌های تاریخی جهان به کار برد: «با این جهان هم‌نوا مباش». سیمون وی، متفکر و نویسنده فرانسوی، در ۱۹۰۹ به دنیا آمد و ۱۹۴۳ از بین رفت. او حدود ۳۴ سال عمر پرتلاطم را پشت سر گذاشت. با بیماری و ضعف جسمانی دست‌وپنجه نرم کرد و با اینکه زنی نحیف و رنجور بود، مانند کارگران تن به کارهای یدی سپرد. به نهضت مقاومت پیوست و علیه فاشیست‌های اسپانیا جنگید و دست آخر به خاطر اعتصاب غذا در اعتراض به اشغالگری آلمان‌ها درگذشت. سیمون وی، انسانی بدیع و شگفت‌انگیز بود که باید در انتسابش به عارفی مسیحی احتیاط کرد؛ چراکه تصویر عارف در این دوره و زمانه چندان اعتباری ندارد؛ به‌ویژه اینکه او عارف به معنای شرعی آن نیست. حتی عارف مسیحی تمام‌عیار هم نیست. شاید عارفی آنارشیسم باشد، البته باید این ملاحظه را در نظر داشت که «آنارشیست» در اینجا بار مثبتی دارد. سیمون وی مانند آنارشیستی مؤمن رویکردی انتقادی به همه‌ چیز دارد. او علیه هر نوع نسبی‌گرایی است. تفاوت سیمون وی با عارفان سرزمین‌های استبدادی در این نکته تجلی می‌یابد که او تلاش و مبارزه را سرلوحه زندگی‌اش قرار داده و طریقتش انزوا نبود؛ بلکه دوری بود. او باور داشت همان‌گونه که خدا خود فرصت داده تا آدم ممکن شود، انسان نیز باید خودش را کنار بکشد تا خدا دوباره تجلی یابد. تعابیر سیمون وی بسیار غنی و پربارند. نمی‌دانم تا چه میزان می‌توان این تعابیر را در عرصه سیاست و اجتماع کنونی به کار گرفت؛ اما می‌توان خطر کرد و به استقبال بعضی از تعابیرش رفت و آن تعابیر را در میدان سیاست و اجتماع کنونی محک زد. یکی از تعابیر او «تعادل» است. سیمون وی باور دارد آنان که بدون استفاده از شر به سراغ خیر مطلق می‌روند، عاقبت‌به‌خیر نخواهند شد. باید سهم خیر و شر، به یک اندازه متعادل نگه داشته شود. این تعادل و توازن بین خیر و شر است که می‌تواند زندگی واقعی را به بشر ارزانی کند و نگذارد بهشت خیالی ساخته‌وپرداخته شود. او می‌گوید: «باید جهنم واقعی را به بهشت خیالی ترجیح داد». آنچه بلای تاریخی کشورمان است، مگر نه همین نبود تعادل است، گاه در لباس خیر و گاه در لباس شر و هر‌کس برای تأیید باور خودش شاهین ترازو را به نفع خودش دستکاری می‌کند: «اگر بدانیم که کفه‌های ترازوی اجتماع به کدام سو کج می‌شوند، باید هرچه در توان داریم، انجام دهیم تا به وزن کفه سبک‌تر بیفزاییم. هرچند وزنه‌ای که می‌افزاییم، شرگونه باشد، چنانچه آن را به انگیزه فوق به کار بریم، احتمالا آلوده شر نخواهیم شد؛ اما باید درکی از تعادل داشته باشیم و همیشه مانند عدالت آماده تغییر جبهه باشیم - عدالتی که از اردوی فاتحان گریزان است». درواقع در ترازوی اجتماع باید سنگ‌های ترازو را کم‌ و زیاد کرد، نه اینکه شاهین ترازو را دستکاری کرد. دستکاری ترازوی اجتماع و سیاست نتایج فاجعه‌باری دارد و جامعه ما تجربه‌های ناخوشایندی را از همین منظر پشت سر گذاشته است. تعادل، رابطه تنگاتنگی با اجتماع دارد. این تعادل است که نمی‌گذارد پوپولیست خفته در بطن جامعه دهان باز کند تا هر آنچه را که نشان از خرد دارد، ببلعد. سیمون وی تعبیر هولناکی از اجتماع دارد. او اجتماع را «شر بزرگ» یا همان «وحوش بزرگ» افلاطون می‌نامد: «از میان این بت‌ها، بت اجتماعی که روحی جمعی دارد، نیرومندترین و خطرناک‌ترین بت است. رد پای بیشترین گناهان را می‌توان در عنصر جمعی بازجست». برای اینکه از سخنان سیمون وی برداشتی نادرست نشود، ناگزیرم عمق نگاه او را با مثالی که خودش زده، روشن کنم: «رم وحش بزرگ الحاد و مادی‌گرایی است که جز خود هیچ‌ چیز را نمی‌پرستد. اسرائیل وحش بزرگ مذهب است. نه این و نه آن، هیچ‌یک دوست‌داشتنی نیستند». سیمون وی مارکسیستی ضد مارکسیست است. انقلابی ضدانقلاب و دینداری سکولار است. او تحت تأثیر کارل مارکس است؛ اما از پدر معنوی‌اش می‌برد و علیه‌اش این‌گونه می‌گوید: «نه مذهب، بلکه انقلاب افیون توده‌هاست». او مسیحی مؤمنی است؛ اما کشیش و کلیسا از نقدهایش جان سالم به در نمی‌برند. او از اجتماع دوری می‌گزیند؛ اما در همین اجتماع است که تن به کار یدی می‌دهد تا جایی که سلامتش به خطر می‌افتد و بارها بستری می‌شود. او علیه اراده‌گرایی نیچه‌ای است؛ اما خود در شمایل یک «اَبَر‌انسان» ظاهر می‌شود. آنچه از این گفته‌ها برمی‌آید این است، تضادهاست که آدمی را می‌سازند. آدمی همنشین تضادهایش است و یکی را نمی‌توان در برابر دیگری فروکاست.

‌ همان‌گونه که اجتماع نیز حاصل تضادهای خویش است و نمی‌توان اجتماع را به یک اندیشه و یک مرام فروکاست؛ اما اگر بخواهیم به نکته عطفی در تعابیر سیمون وی بپردازیم، شاید تعبیر «با این جهان هم‌نوا مباش»، بیش از هر تعبیر دیگری به کار ما بیاید. در زمانه‌ای که غرق‌شدن در ابتذال و سطحی‌نگری دنیای مجازی نوعی پیشرفت محسوب می‌شود، این تعابیر کارساز است و ترمزی در برابر ورود انسان به هژمونی زمانه است؛ هژمونی‌ای سیاسی و گاه اجتماعی. جریان‌هایی که با وجود میل آدمی او را ناگزیر می‌کنند خود را در بازارهای سیاست و اجتماع غرق کند. هر دوره و زمانه نیز هژمونی خود را دارد؛ هژمونی‌هایی که تمامیت‌ها هستند؛ مانند دوره ظهور هیتلر یا دوره قدرتمندی کلیسا که سیمون وی به هر دو رویکرد، دیدگاهی کاملا انتقادی داشت؛ چراکه به تعبیر گوستاو تیبون، «ویژگی تمامیت‌خواهی این است که در عین انکار امر فراگیر، مدعی فراگیر‌بودن می‌شود». تعبیر «با این جهان هم‌نوا مباش»، جسارت ایستادن در برابر چیزی را می‌دهد که می‌خواهد ما را به انقیاد خویش درآورد، برخلاف میل‌مان ما را آلوده رنگ و بوی زمانه سازد و به بهانه واپس‌گرایی یا واپس‌ماندگی ما را مرعوب خویش سازد تا تن به ابتذال زمانه و شر زمانه بدهیم. در اینجاست که سیمون وی دوری از اجتماع را توصیه می‌کند. این دوری جدایی از چیزهایی است که درصددند شاهین ترازوی بشری را دستکاری کنند. این دوری تن به انزوا نمی‌دهد، در این دوری مقاومت است و مبارزه برای ماندن و اصرار به جهانی بهتر.

* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «جاذبه و رحمت» سیمون وی با مقدمه گوستاو تیبون، ترجمه بهزاد حسین‌زاده، نشر نی استفاده شده است.