هوش مصنوعی و معمای کاهش تقاضای کل
سخنرانی ایلان ماسک در کنفرانس فناوری ویواتک ۲۰۲۴ در پاریس بسیار واکنشبرانگیز شده است. او پیشبینی کرد که هوش مصنوعی بهزودی جایگزین همه مشاغل خواهد شد و در آینده مشاغل، «اختیاری» و «تفریحی» خواهند بود، نه ضرورتی برای معیشت. اگرچه شهرت و جایگاه ماسک، نفوذ کلامش را تقویت میکند اما واقعیت این است که سخنانش نکته جدیدی به دانش امروز درباره تهدیدات هوش مصنوعی اضافه نمیکند؛
سخنرانی ایلان ماسک در کنفرانس فناوری ویواتک ۲۰۲۴ در پاریس بسیار واکنشبرانگیز شده است. او پیشبینی کرد که هوش مصنوعی بهزودی جایگزین همه مشاغل خواهد شد و در آینده مشاغل، «اختیاری» و «تفریحی» خواهند بود، نه ضرورتی برای معیشت. اگرچه شهرت و جایگاه ماسک، نفوذ کلامش را تقویت میکند اما واقعیت این است که سخنانش نکته جدیدی به دانش امروز درباره تهدیدات هوش مصنوعی اضافه نمیکند؛ چراکه برخی از متفکران برجسته و مشخصا یوال نوح هراری در کتاب «21 درس برای قرن بیستویکم» در سال 2018 به شکلی مبسوط به این چالشهای هوش مصنوعی برای بقای انسان پرداختهاند. در یادداشتی که خرداد 1402 تحت عنوان «هوش مصنوعی؛ لویاتان عصر جدید و پایان تاریخ» برای روزنامه «شرق» نوشتم، درباره تهدیدهای هوش مصنوعی برای تمدن بشری با تأکید بر «اضمحلال «خود» در انتقال عاملیت، اراده و اختیارِ در تصمیمگیری به هوش مصنوعی»، «پایان تاریخ ناشی از بیمعناییِ نهادسازی»، «برگشتناپذیری فرایند سلطه هوش مصنوعی»، «انحراف اندیشه لیبرالی متأثر از اولویتیافتن فایدهگرایی» و نهایتا «تأثیر هوش مصنوعی بر مفهوم کار» پرداختم. در این یادداشت در ادامه استدلالهای سال قبل، به ادعای ماسک درباره «ایجاد درآمد بالای جهانی» برای تأمین رفاه مالی همه افراد جامعه بدون در نظر گرفتن میزان درآمد آنها بهعنوان شرط زندگی بهتر در جهانی که به وسیله هوش مصنوعی تأمین کالا و خدمات میشود، خواهم پرداخت.
1- هوش مصنوعی هر کاری از فعالیت کارگران یقهآبی در خط تولید گرفته تا پزشکی و وکالت و خلاقیت هنری را بهتر و بسیار ارزانتر از نیروی انسانی انجام میدهد. افزایش سود در تولید کالا و خدمات در گرو کاهش هزینه است و مبتنی بر منطق جامعهپذیری و رقابت، تولیدکننده با آغوش باز از حضور هوش مصنوعی استقبال میکند؛ چراکه مبتنی بر جامعهپذیری، او به تجربه درمییابد که چنین اقدامی برایش سودآور است و مبتنی بر رقابت میداند که اگر او مثلا به دلایل اخلاقی از هوش مصنوعی استفاده نکند اما رقبایش چنین کنند، بازنده خواهد بود. هوش مصنوعی تولید را از حضور نیروی انسانی بینیاز خواهد کرد و در آینده هر شغلی که در فرایند تولید دارای ارزشی اقتصادی باشد، با هوش مصنوعی جایگزین خواهد شد. این یعنی که طرف «عرضه» در بازار با کاهش هزینهها تقویت میشود؛ اما چه اتفاقی برای طرف «تقاضا» خواهد افتاد؟ در اقتصاد متقاضی کسی نیست که میل و نیاز به مصرف داشته باشد، بلکه کسی است که علاوهبرآن پول کافی برای پرداخت دارد و پول برای اکثریت جمعیت انسانی در جهان امروز تابعی از دارابودن شغل است. وقتی مشاغل با حضور هوش مصنوعی از بین بروند، اکثریتی از جمعیتهای انسانی از طرف «تقاضا» حذف خواهند شد. مصرف در طبقات بالا که به صاحبان سرمایههای بزرگ متعلق است، هرچند هم لاکچری و گشادهدستانه، قابلیت جایگزینکردن حتی درصد ناچیزی از مصرف طبقات پایینتر را نخواهد داشت. پس اولین و بزرگترین بحران اقتصادی جهان آتی متأثر از هوش مصنوعی، «کاهش تقاضای کل» خواهد بود.
2- نسخه درمانی جان مینارد کینز برای «کاهش تقاضای کل» در بحران مالی بزرگ در دهه 30 سده بیستم، مداخله دولت با ابزار افزایش بودجه و سیاستهای پولی و مالی بود که طرف تقاضا را تحریک کند. کینز برخلاف اسلاف لیبرال خود منتقد ایده «خودسامانبخشی» بازار بود و ازاینرو کاهش نرخ بیکاری را به کاهش نرخ تورم ترجیح میداد. جان کلام او بسیار ساده بود: اگر بپذیریم که در بازار، عقلانیت جمعی نهفتهای وجود ندارد، پس آنگاه که تقاضا کاهش یابد، سرنوشتی جز رکود برای بازار رقم نخواهد خورد؛ بنابراین مداخله دولت برای بقای بازار ضروری است. ایده ماسک درباره «ایجاد درآمد بالای جهانی» تلویحا ناظر بر وجود نهاد اقتدار -دولت- است که وظیفه بازتوزیع درآمد را میان خیل جمعیت بیکاران به هدف افزایش تقاضای کل تضمین کند؛ اگرچه در این زمینه توضیحی ارائه نمیدهد. این یعنی آینده اقتصاد جهانی با حضور هوش مصنوعی نیازمند وجود دولتهایی قدرتمندتر از امروز است که از دارندگان سرمایههای بزرگ مالیات بستانند و میان انسانهایی که از چرخه تولید برونگذاری شدهاند، توزیع کنند.
3- اما چرا دولتها باید چنین نقشی را برعهده بگیرند یا به عبارت سادهتر مبانی دولت برای چنین کارویژههایی چیستند؟ در سطح نظری، دولت، نماینده اراده عمومی است و اراده عمومی نیز برایند اراده آحاد جامعه. اما در واقعیت، جهان عرصه بازیهای دیگری است. اینکه معتقد باشیم «همه آحاد جامعه دارای حقوقی برابر هستند» برساخته «رژیم حقیقتی» است که زیستجهان مدرن انسان امروز را سامان داده است و نه یک «حقیقت مطلق». به همان اندازه که امروز برای همگان بدیهی است «همه انسانها با هم برابرند» روزگاری برای همگان در جوامع بردهداری بدیهی بوده است که «اربابان از بردگان برترند». هر دوِ این عبارات به یک اندازه اثباتناپذیر و غیرواقعی هستند اما هر دو در درون رژیم حقیقت زمان خود به نظمهای اجتماعی کارآمدی سامان دادهاند. واقعیت این است که در دوره مدرن مفهوم «حق» نسبتی وثیق با «ارزش» در درون نهادهای دولت و بازار داشته است. زنان تنها زمانی توانستند به حقوق برابر با مردان دست پیدا کنند که در تولید اقتصادی ارزشی مشابه مردان یافتند و در پشت جبهههای جنگ جای خالی مردان را در کارخانهها پر کردند و بهداشت و سلامت عمومی زمانی برای دولت به یک کالای عمومی بدل شد که دولت برای پیروزی در جنگهایی که تأمینکننده منابع بازار بود، به ارتشی از نیروی انسانی سالم و قوی نیازمند بود. با این وصف اگر نیروی انسانی متأثر از هوش مصنوعی بیمعنا شده و به انبوهی از موجودات بهدردنخور تبدیل شوند، آنگاه چرا نهاد دولت باید نماینده اراده جمعی آنها باشد؟ در یک نظم اقتصاد سیاسی لیبرال، کارکردهای دولت و بازار عمیقا در هم تنیدهاند، پس نمیتوان از یک دولت لیبرال توقع داشت که جمعیتی غیرمولد و فاقد ارزش اقتصادی را نمایندگی کند.
4- از این منظر ممکن است این خبر خوشی برای طرفداران اقتدارگرایی باشد؛ ایدههایی در طرفداری از دولتی قدرتمند که نه به نمایندگی از آحاد جامعه، بلکه به نمایندگی از یک «خود جمعی» موهوم، نهادهای جامعه مدنی و بازار را تحت سلطه و سیطره خود بگیرد. دولتهایی شبیه آنچه اورول در «1984» یا هاکسلی در «دنیای قشنگ نو» تصویر کردهاند که با تکیه بر توانایی تکنولوژیکی که هوش مصنوعی به آنها میدهد، بتوانند کنترل مافوق تصوری را بر زیستجهان آدمیان بیابند، اما مشکل اینجاست که هوش مصنوعی با نسلهای تکنولوژیهای پیشین ماهیتا متفاوت است. هوش مصنوعی برای انسان تصمیم نمیگیرد بلکه به جای انسان تصمیم میگیرد و این یعنی که در چنین آیندهای، اقتدارگرایان دیگر موجودات انسانی نیستند، بلکه این هوش مصنوعی است که دارای حاکمیت مطلق است و لویاتانی است که اقتدارش بههیچوجه قابل بازپسگیری نخواهد بود. اقتدارگرایان انسانی در درون نظمهای سیاسی توتالیتر، هرچند هم هوشمند و با اراده، اما از خطاهای انسانی مصون نبودند و این به مخالفانشان امکان میداد که خطوط مقاومت خود را روی فضایی که خطاهای آنان گشوده میداشت، رسم کنند؛ اما هوش مصنوعی از چنین خطاهایی مبراست.
5- اگر بتوان احتمال اندکی نیز برای کارآمدی ایده ماسک متصور بود، آن را تنها میتوان در نظامهای توسعهیافته لیبرال دموکراتیک و ثروتمند – تنها در میانمدت البته- جستوجو کرد؛ نظامهایی که تمرکز بالای سرمایه سطوح بالایی از رفاه را در قالب سیاستهای کارآمد و مؤثر درون دولتهایی با استانداردهای بالا در حکمرانی خوب ممکن کرده است. کار «اختیاری» و «تفریحی» که ماسک از آن سخن میگوید، تنها میتواند در یک جامعه با درآمد سرانه بسیار بالا تصور شود که در آن دولتی کارآمد و نهادمند، بهینهترین عملکرد را در بازتوزیع مالیات حاصل از درآمد صاحبان سرمایه تأمین کند اما در جهان توسعهنیافته با دولتهای ناکارآمد و درآمدهای سرانه پایینی که عمدتا از قبول نقش در تولید جهانی حاصل شده است و بهسادگی با هوش مصنوعی جایگزین خواهد شد، اوضاع فاجعهبار خواهد بود. خیل عظیم جمعیت بیکارانی که ارزشی برای تولید جهانی نخواهند داشت و دولتهای توسعهیافته نیز مبتنی بر اصل حاکمیت ملی، مسئولیتی در قبال آنان نخواهند داشت. جدای از اینها همانطور که گفته شد، وجود نهاد دولت نیز در میانمدت متأثر از هوش مصنوعی رو به اضمحلال خواهد گذاشت. مگر نه اینکه دولت نهادی است که مسئولیتِ تصمیم و اقدام در راستای خیر عمومی را به نمایندگی از آحاد جامعه برعهده دارد؟! وقتی آحاد جامعه مبتنی بر منطق فایدهگرایی، اراده و اختیار تصمیمگیری را به هوش مصنوعی تفویض کنند، با واسطه اراده جمعی نیز به هوش مصنوعی تفویض خواهد شد و این جدای از نابودی مشاغل دولتی به وسیله هوش مصنوعی است. این آشکارا به معنای نابودی دولت یا به عبارت بهتر حاکمیت سیاسی هوش مصنوعی خواهد بود.
6- بازیگران بازاری تکتک موجودات عاقلی هستند اما نظام بازار فاقد عقلانیت درونی است. پیوند بازار با نهادهای دولت و جامعه مدنی همواره نقص عقلانیت بازار را جبران کرده است و این امر از طریق ایجاد نهادهای نمایندگی و فرایندهای تصمیمگیری که عقلانیت فردی را به عقلانیت جمعی تبدیل و ترجمه میکنند، امکانپذیر شده است، اما مواجهه با بحران پیشرو بیش از تصمیم و اقدام عقلانی (Rational) نیازمند کنش جمعی مشروع و مستدل (Reasonable) است؛ چیزی فراتر از محاسبات هزینه-فایده اقتصادی؛ چیزی از جنس انقلابی در هستیشناسی و معرفتشناسی بشر برای جلوگیری از نابودی تمدنی. خوشبینی بیش از حد به توانایی بشر در حل مشکلاتش در طول تاریخ یا باور به «خودسامانبخشی» بازار نباید او را از خطرات پیشرو منحرف کند. در نقاط عطف انقلابهای بزرگ بشری، انسانها بیش از عقلانیت ابزاری نیازمند خرد تاریخی هستند. خوشبینی به سرنوشت بشری ریشه در نگاهی غایتانگارانه به هستی دارد که فاقد هرگونه پشتوانه علمی و عقلانی است؛ تخیلی خطرناک است که آرامش روانی حال را به قیمت نابودی احتمالی آتی رقم میزند.