|

برای ۲۰ سالگی «شرق»

با «شرق» بزرگ شدم

از بچگی به «شرق» می‌آمدم و در محیط رسانه بزرگ شده‌ام. با رشد «شرق» رشد کردم، با شادی‌اش شاد بودم و در غمش شریک. مشکلاتی که برای خانواده و من به وجود آورده هیچ‌وقت بر لحظات خوشش برتری نداشت.

مجتبی  رحمانیان

 

از بچگی به «شرق» می‌آمدم و در محیط رسانه بزرگ شده‌ام. با رشد «شرق» رشد کردم، با شادی‌اش شاد بودم و در غمش شریک. مشکلاتی که برای خانواده و من به وجود آورده هیچ‌وقت بر لحظات خوشش برتری نداشت. آن صحنه که با دستی در گچ جلوی زندان اوین منتظر پدر بودم در ذهنم با جزئیات حک شده، فقط شش‌ساله‌ بودم، هوای سرد با آش ماست مادرم قابل تحمل شده بود و جمعیت بسیاری به انتظار ایستاده بودیم، اما از سوی دیگر رفاقت‌هایی که در محیط این رسانه برای من شکل گرفته و انسان‌هایی که افتخار هم‌صحبتی با آنها در این چندساله نصیبم شده، نگاه من را به «شرق» فراتر از یک مکان یا روزنامه کرده است.

«شرق» اکنون از صمیمی‌ترین دوستان من است و با هر لحظه نفس‌کشیدنش شاد می‌شوم، چون به واسطه‌اش با انسان‌هایی دوست شدم که تنها فرصت کوتاهی برای صحبت با آنها می‌توانست آرزویم باشد. چه افرادی که به قول خودشان مرا بزرگ کرده‌اند و چه کسانی که طول کوتاه رفاقتمان آسیبی به عرضش نمی‌زند. به گذشته که نگاه می‌کنم، چیزی تغییر نکرده. آن پسر دبستانی که تمام هفته را به انتظار چهارشنبه سر می‌کرد و هیچ‌وقت از آن روز سیر نمی‌شد، همچنان در من زنده‌ است. همان پسربچه‌ای که هر روز به بهانه‌های مختلف سعی می‌کرد مادرش را راضی کند تا روزی به غیر از چهارشنبه هم به روزنامه برود. از وقتی به یاد دارم چه در داخل و چه خارج روزنامه می‌گفتند کم‌کم دلسرد می‌شوی و دیگر آن جذابیت قدیم را برایت نخواهد داشت. از آن موقع هر چیزی که بگویید برایم کم‌رنگ یا حتی بی‌رنگ شده، اما «شرق» همچنان آن جایگاه ویژه را در قلبم دارد. 

من در «شرق» بسیار آموختم و از آن پسر خجالتی که حتی جرئت سلام‌کردن به کسی را نداشت، به یک فرد اجتماعی تبدیل شدم که به‌سرعت پل‌های دوستی را می‌سازد، اما مهم‌ترین چیزی که «شرق» به من یاد داد این بود که مهم نیست چقدر نسبت به همه چیز دلسرد باشم و خورشید زندگی‌ام در حال غروب باشد، زندگی روی خوشش را نشان خواهد داد؛ همچون آفتاب که همیشه از شرق طلوع می‌کند.