|

معرفی فیلم «استروید سیتی» یا «شهر سیارکی» اثر «وس اندرسون»

آمدنم بهر چه بود؟

شهر سیارکی فیلم اخیر وس اندرسون با یک بار دیدن و بدون کمک گرفتن از اندرسون‌شناسان قابل درک نیست. اما تماشایش تجربه لذت‌بخشی نصیبتان خواهد کرد. اثری که شاید در لیست بهترین‌های این فیلمساز جا نگیرد اما قطعا یکی از پرچالش‌ترین کارهای او به لحاظ ساختاری است. فیلم پرستاره‌ای که در تیتراژش فهرستی بلند از بازیگران غول‌های سینماست. تصور کنید تام هنکس، اسکارلت جوهانسون، تیلدا سوینتن، برایان کرانستون، ادوارد نورتون، آدرین برودی، ویلم دفو، مارگو رابی و... در دنیای عجیب اندرسونی.

آمدنم بهر چه بود؟
خبرنگار: فرانک کلانتری

به خودتان شک نکنید. شهر سیارکی فیلم اخیر وس اندرسون با یک بار دیدن و بدون کمک گرفتن از اندرسون‌شناسان تقریبا قابل درک نیست اما همچنان تجربه لذت‌بخشی از تماشایش نصیبتان خواهد کرد. به احتمال زیاد پرستاره‌تری اثر این فیلمساز با وجود شباهت زیاد به سبک سال‌های اخیرش در لیست بهترین کارهایش جا نمی‌گیرد و نمی‌تواند کنار «هتل بزرگ بوداپست» و یا «خانواده اشرافی تننبام» جا خوش کند. داستان‌های وس اندرسون عمدتا غیرمعمول و خیره‌کننده‌اند. پالت رنگ‌های خاص، شخصیت‌های غیرعادی، توجه وسواس گونه به جزییات و روایت عجیب‌وغریب با لحنی کمدی دنیایی اندرسونی می‌سازند. دنیایی که هرگز اجازه نمی‌دهد، ساختگی بودنش را فراموش کنی. شهر سیارکی بی‌شک یکی از سخت‌ترین فیلم‌های اندرسون به لحاظ ساختاری تا امروز است. آشفتگی و پیچ‌درپیچ بودن روایت در این ساختار مهندسی‌شده به اوج خودش می‌رسد. طوری که حتی ممکن است تماشای فیلم برای طرفداران پروپاقرص راحت نباشد. استروید سیتی از زندگی، مرگ، اسرار ناشناخته‌ کیهانی، دین، عشق و همه دستاویزهایی می‌گوید که در پاسخ به سوال پر ابهام «آمدنم بهر چه بود» به آن پناه می‌بریم.

طرح داستان مانند اغلب فیلم‌های اندرسون غیرخطی و پیچیده است. قصه‌های مرتبطی که در قاب‌های تو در توی ابداعی اندرسون به هم متصل‌اند. داستان فیلم به دو بخش اصلی تقسیم می‌شود. قصه‌های بخش سیاه و سفید و قصه‌های بخش رنگی. داستان بخش سیاه و سفید ازاین‌قرار است: یک شوی تلویزیونی، روند ساخت و اجرای نمایشنامه موفقی به نام استروید سیتی که نام فیلم هم هست را مستند می‌کند.

مجری شو از ابتدا بر خیالی بودن اتفاقات تاکید دارد. همان‌طور که روند معمول همه داستان‌های جهان است، گام ابتدایی از ذهن نویسنده شروع می‌شود؛ بنابراین فیلم با معرفی «کنراد ارپ» نویسنده استرویید سیتی و توصیف رنج‌ها و تنهایی‌هایش در طول نوشتن آغاز می‌شود. پس از معرفی بازیگران اصلی به بخش رنگی قصه می‌رویم. صفحه نمایشگر با رنگ‌های زیبا و پاستلی اندرسونی پر می‌شود. قصه این بخش در شهر سیارکی می‌گذرد. منطقه کوچکی که بعد از برخورد سیارکی با زمین به وجود آمده و به همین دلیل شهر سیارکی نامیده شده. یک عکاس جنگ به اسم اگی با چهار فرزندش به این منطقه می‌رسند. جایی که فقط یک پمپ بنزین، یک مسافرخانه، یک رستوران و یک رصدخانه دارد.

هر چند دو دنیای متفاوت فیلم با صحنه‌های رنگی و سیاه و سفید جدا می‌شوند، اما در واقع داستان بخش رنگی همان قصه‌ای است که در قسمت سیاه و سفید نوشته و ساخته می‌شود. ادامه قصه با دیالوگ‌های فراوان، شخصیت‌های متعدد، ایده‌های متنوع و شیطنت اندرسونی پیش می‌رود. به همین جهت درک ارتباط شخصیت‌ها میان این شلوغی آسان نیست.

دوباره دیدن فیلم و توجه ویژه به یک صحنه کلیدی به درک داستان کمک می‌کند. سرنخی که پیدا کردنش چندان سخت نیست. صحنه کلیدی ملاقات نویسنده نمایش با آگی شخصیت اصلی قصه است. اگی در این بخش از بی‌منطق بودن رفتارش (سوزاندن عمدی دست) به نویسنده گله می‌کند و علیه نویسنده طغیان می‌کند. او «ترومن شو» وار از بخش رنگی که برایش پیش‌بینی‌شده به بخش سیاه و سفید می‌رود و دلیل رفتار عجیبش در قصه را از نویسنده می‌پرسد و البته پاسخی نمی‌گیرد. چون حتی خالق هم از علت رفتار شخصیتش خبر ندارد و جریان نوشتن برایش شهودی پیش رفته. به نظر می‌رسد سردرگمی از نداشتن دلیل برای بسیاری از رفتارها چالشی است که اندرسون این روزها درگیرش است و ساخت این فیلم پاسخی است به این درگیری ذهنی. احتمالا اندرسون و نویسنده همکارش رومن کاپولا خودشان را به شهود شهر سیارکی تسلیم کرده‌اند؛ و بعد از طراحی صحنه دقیق و بی‌عیب اجازه داده‌اند که داستان هر جا می‌خواهد برود. این فیلم اندرسون رویکردی آزادانه به روایت دارد و توجه چندانی به خواسته‌های شخصیت‌ یا سفر قهرمان به شکل کلاسیکش ندارد. چون زندگی واقعی به سمتی که می‌خواهیم حرکت نمی‌کند و هرگز اهمیتی به اینکه چقدر می‌خواهیم پاسخ اسرار عمیق جهان را بدانید، نمی‌دهد. همه ما همچون آگی پاسخی پیدا نمی‌کنیم یا از پاسخ‌های دریافتی چندان راضی نخواهیم شد؛ بنابراین، شاید چیزی که باقی می‌ماند سرگرمی، ساختن دنیای شخصی، نگاه شوخ طبعانه به دنیا باشد که اندرسون دوست دارد به شخصیت‌های کودک فطرتش القا کند. این فرضیه وقتی بیشتر قوت می‌گیرد که یکی از شخصیت‌ها در پاسخ به سوال علت رفتارهایت چیست، جواب می‌دهد: «همه کارهایم به این دلیل است که می‌ترسم هیچ‌کس متوجه حضورم در دنیا نشود» بنابراین شاید اندرسون هم فیلم می‌سازد تا متوجه حضورش در دنیا باشیم.

در لایه دیگری فیلم اندرسون نقدهای جدی به مسائل اجتماعی دارد. این بخش بدون پیچیدگی‌های بخش قبلی، لحنی صریح و کمدی دارد. استروید سیتی مستقیم و بدون ابهام سیاست‌های دهه پنجاه آمریکا را زیر سوال می‌برد. قصه فیلم در سال ۱۹۵۵ می‌گذرد. سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم که جنگ سرد به اوج خودش رسید و سیاست‌های ضد روسی آمریکا کلید خورد. سیاست‌هایی که به جذب نابغه‌ها و ستاره شناسان منجر شد. آن روزها دولتمردان آمریکا به شکل اغراق‌آمیزی خود را در خطر حمله دشمنان می‌دیدند و حتی در جنگ با دشمنان تقریبا خیالی بودند و خودشان را آماده حمله فضایی‌ها به زمین می‌کردند. داستان فیلم به شکل جالبی به مخفی‌کاری‌های دولت آمریکا در مورد آدم فضایی‌های می‌پردازد که این روزها هم در کنگره آمریکا مطرح شد. اشاره قسمتی از داستان به آزمایش‌های اتمی در بیابان و اکران «اوپنهایمر» هم تقارن جالب دیگری است. علاقه‌مند شدن هم‌زمان کارگردانان مطرح آمریکایی به موضوع ساخت بمب اتم می‌تواند بهانه محکمی به دنبال‌کنندگان تئوری توطئه بدهد و جنجال‌هایی پیش بیاورد.

فراموش نکنیم بدون دانستن این نکات هم تماشای فیلم شهر سیارکی با وجود تام هنکس، اسکارلت جوهانسون، تیلدا سوینتن، برایان کرانستون، ادوارد نورتون، آدرین برودی، ویلم دفو، مارگو رابی و... در دنیای اندرسونی لذت‌بخش خواهد بود. لذتی که با کشف ارجاعات کارگردان به ادبیات و سینمای پیش از خودش همراه است.