|

معرفی فیلم «به احساساتم صدمه زدی» اثر «نیکول هولوفسنر»

حقیقت به چه قیمتی؟

فهرست فیلم‌های پیشنهادی، پر است از درام‌هایی با بودجه متوسط که اغلب به مشکلات «جهان اولی»ها می‌پردازند. «به احساساتم صدمه زدی»، فیلم آخر «نیکول هولوفسنر»، یکی از خوب‌های آنهاست. اثری زیرکانه و پر دیالوگ که از اضطراب ‌و سرخوردگی‌های‌ میان‌سالی می‌گوید و فضایی «وودی آلن»ی دارد. کاراکترهای پرحرف و افسرده، ساکن نیویورک با مشاغل درجه یک و برخوردهای تصادفی در خیابان. این شباهت عجیب نیست. هولوفسنر فیلم‌سازی را کنار آلن یاد گرفت، وقتی که ناپدری‌اش «چارلز اچ. جوفه» تهیه‌کننده آثار او بود.

حقیقت به چه قیمتی؟
خبرنگار: فرانک کلانتری

فهرست فیلم‌های پیشنهادی، پر است از درام‌هایی با بودجه متوسط که اغلب به مشکلات «جهان اولی»ها می‌پردازند. «به احساساتم صدمه زدی»، فیلم آخر «نیکول هولوفسنر»، یکی از خوب‌های آنهاست. اثری زیرکانه و پر دیالوگ که از اضطراب ‌و سرخوردگی‌های‌ میان‌سالی می‌گوید و فضایی «وودی آلن»ی دارد. کاراکترهای پرحرف و افسرده ساکن نیویورک با مشاغل درجه یک و برخوردهای تصادفی در خیابان. این شباهت عجیب نیست.هولوفسنر فیلم‌سازی را کنار آلن یاد گرفت، وقتی که ناپدری‌اش «چارلز اچ. جوفه» تهیه‌کننده آثار او بود. هرچند خودش این موضوع را انکار می‌کند چون از گروه تولید فیلم «هانا و خواهرانش» اخراج شد. او بیشتر خودش را دانش آموخته مکتب اسکورسیزی می‌داند تا وودی آلن. پذیرفتن این ادعا آسان نیست. چرا که بدون دانستن پیش‌زمینه و قصه زندگی کارگردان هم به‌راحتی می‌توان رد پا و سلیقه و سبک آلن را در فیلم‌های شخصی و صمیمی او دید. حتی نام‌گذاری نامتعارف فیلم‌هایش، یادآور آثار دهه هشتاد آلن است. فیلم‌هایی مانند «بحث کافیه»، «لطفا کمک کنید» و «دوستان همراه پول» و حالا «به احساساتم صدمه زدی». این چند فیلم، گل‌درشت‌های کارنامه هولوفسنر هستند و در جشنواره‌های مهمی دیده شدند.

داستان فیلم «به احساساتم صدمه زدی»، قصه مقطعی از زندگی یک زن نویسنده‌ است که به‌طور اتفاقی می‌فهمد، شوهرش آخرین کتابش را دوست ندارد و اما همیشه طور دیگری وانمود می‌کرده. بعد از فهمیدن این حقیقت، تشخیص تفاوت بین صداقت و حمایت برای بث، تبدیل به چالشی بزرگ و پیچیده می‌شود. او به همه‌چیز شک می‌کند. سونامی زندگی بث که به قول خودش در دنیای آشفته امروز، دغدغه‌ای خودخواهانه به نظر می‌رسد، برای او مسئله‌ای مهم است. اهمیتی که در طول قصه برای مخاطب هم ملموس می‌شود.

هولوفسنر به ‌غیر از اینکه به محوریت زنان در قصه‌هایش شهرت دارد، در به تصویر کشیدن شخصیت‌هایی با صداقت آزاردهنده، هم معروف است؛ اما تفاوت فیلم هفتم او در این است که سراغ شخصیت‌هایی رفته که دروغ می‌گویند. این چرخش برخلاف آنچه تاکنون ساخته نیست. بلکه تناقضی است در مورد مرز صادق بودن. و سؤالاتی از این دست که «تا کجا می‌توان راست گفت؟» و «آیا حق داریم برای حمایت از کسانی که دوستشان داریم، دروغ بگوییم؟» دروغ‌هایی از روی علاقه نه از روی بدجنسی و خیانت. نوع ملایمی از کتمان حقیقت که به قول یکی از شخصیت‌ها «دروغ‌های سفید» است.

دروغ‌گوی سفید، «دان» شوهر بث است. او دو سال تمام، از رمان همسرش تعریف کرده، در حالیکه از نوشته بیزار بوده. این حقیقت در مکانی نه‌چندان محترمانه و در حضور خواهر بث مطرح می‌شود.

پیش از لو رفتن دروغ سفید، فیلم نشان می‌دهد که زندگی بث و دان، چطور می‌گذرد. آن‌ها دو میان‌سال موفق‌اند که ازدواجی حسرت برانگیز دارند. صمیمت آن‌ها حتی برای پسرشان هم قابل‌تحمل نیست. به نظر می‌رسد پیوند آن‌ها محکم و خاص است. بعد از لو رفتن دروغ سفید، می‌فهمیم، آنچه باعث محکم ماندن ازدواج این دو شده، جمله‌های مثبتی بوده که در تائید هم به کار می‌برند، حتی وقتی چندان موافق نبودند.

 فیلم به ماهرانه‌ترین شکل نشان می‌دهد که چگونه این دروغ‌های سفید مانند مسکن برای برخی از روابط عمل می‌کند. مسکن‌هایی که التهاب را کاهش می‌دهد اما درمان قطعی نیست؛ و حتی یک ازدواج خوب نمی‌تواند از ترکش‌هایش در امان بماند.

البته این درونمایه فقط به رابطه بث و دان ختم نمی‌شود و بیشتر نقدی به فرهنگ مثبت‌گرایی و حمایت‌کننده به حساب می‌آید. گویا فیلم می‌خواهد بگوید ما بیش‌ازحد به درمان خودمان اهمیت داده‌ایم و شاید به اندکی صداقت عریان‌ هم در کنار سلامتی نیاز داریم. فیلم حتی به ریشه این رفتار محافظه‌کارانه اشاره می‌کند. بث در دیالوگی که با پسرش دارد، می‌گوید نمی‌خواسته مانند پدرش پرخاشگر باشد و پسرش هم از همیشه مثبت و حامی بودن بث شکایت دارد و مادرش را مسئول بسیاری از شکست‌هایش می‌داند.

 فیلم‌ساز این تئوری را در خرده داستان‌ها و دیگر شخصیت‌ها هم دنبال می‌کند و نشان می‌دهد چگونه «آرمان متعالی حمایت» به همه‌جا، حتی در جلسات درمانی دان، رخنه کرده. جلسات بسیار خنده‌داری که جذاب‌ترین بخش‌های فیلم هم هست. دان در سکوت و بی‌تفاوتی به گفتگوی بیمارانش گوش می‌کند و حتی گاهی چیزی از گذشته بیمارانش به خاطر ندارد. ویزیت گران‌قیمتش فقط برای تائید بیماران است. روانکاوی بی‌حوصله است که توصیه‌ قلبی‌اش را به زبان نمی‌آورد. این روند تا جایی پیش می‌رود که بیماران اقدام به ترک درمان و بیان نارضایتی می‌کنند.

 بودن در اتاق روانکاوی آن‌هم در جایگاه روانکاو زاویه دیدی نیست که مخاطب به آن عادت داشته باشد و قصه روانکاوها برای کمتر کارگردانی جالب است تا وقتی بیماران با ذهن‌های پیچیده و قصه های عجیب، وجود دارند.معمولا پشت پرده زندگی روانکاوان جذاب نیست اما در فیلم به احساساتم صدمه زدی جای روانکاویم و از این جایگاه لذت می‌بریم. جذابیت آثار هولوفسنر در همین نکته نهفته است. او اغلب داستان‌هایی برای آثارش انتخاب می‌کند که به نظر نمی‌رسد، بتوان به فیلمش تبدیلش کرد. دغدغه‌های به‌ظاهر ساده که تماشایش لذت‌بخش است.

بازیگران و دیگر قصه‌های داستان به‌اندازه بث و دان فرصت خودنمایی پیدا می‌کنند. شخصیت‌هایی که برای دانستن عاقبتشان مشتاق می‌مانیم. به‌خصوص خواهر بث که رابطه منفعلانه و پرخاشگرانه‌ای با جهان دارد. او حتی نمی‌تواند یک همراهی داوطلبانه در کلیسا را بدون درگیری با افراد بی‌خانمان بگذراند. کاراکتر بامزه‌ای که در خانه خودش مهربان و حمایتگر است و برای شوهرش تایید طلب و هنرمندش مادری می‌کند. هنرمند متوسط و سردرگمی که نقشش را هم «آرین موید» بازیگر ایرانی -آمریکایی بر عهده دارد.