|

معرفی فیلم No Hard Feelings«دلخور نباش» به کارگردانی جین استوپنیتسکی

کمی خنده، کمی خشم

فیلم «دلخور نباش» به کارگردانی جین استوپنیتسکی یک کمدی سرپاست. سوژه جذابی دارد و می‌تواند دو ساعت خوشایند رقم بزند. البته انتظار بیان رسالت مهمی از این اثر نمی‌رود و قرار نیست یک شاهکار آگاهی‌بخش در رده فیلم‌های کن لوچ باشد. با این حال بر اختلاف طبقاتی قشر کارگر و افراد ثروتمند تأکید دارد و سعی می‌کند به دغدغه‌های روز سرک بکشد. قصه فیلم باوجود قابل پیش‌بینی بودن، گیرا و پرکشش است و از همه مهم‌تر جنیفر لارنس متفاوتی دارد.

کمی خنده، کمی خشم
خبرنگار: فرانک کلانتری

تمایل کارگردانان به ساخت فیلم‌ با موضوعات جدی و افسرده چنان است که گاهی گمان می‌کنی چیزی برای خندیدن باقی نمانده و پیدا کردن یک کمدی سرگرم‌کننده که ارزش دیدن داشته باشد، راحت نیست. عنوان‌های موجود هم اغلب زیادی دم‌دستی و غیر تماشایی هستند و بعد از دیدنشان چیزی عاید مخاطب نمی‌شود. فیلم‌های کمدی راهی مطمئن برای فرار از اضطراب‌های روزانه است و مانند هر بیان سینمایی دیگر، می‌توانند روشی موثر برای مطرح کردن دغدغه‌های روز باشد. شاهکار چارلی چاپلین، دیکتاتور بزرگ که آدولف به مسخره گرفت راهی موثری برای مبارزه با فاشیسم بود و البته تماشاگرانش را هم به قهقهه انداخت. از این نمونه‌ها کم نیستند.

فیلم «دلخور نباش» به کارگردانی جین استوپنیتسکی یک کمدی سرپاست. سوژه جذابی دارد و می‌تواند دو ساعت خوشایند رقم بزند. البته انتظار بیان رسالت مهمی از این اثر نمی‌رود و قرار نیست یک شاهکار آگاهی‌بخش در رده فیلم‌های کن لوچ باشد. با این حال بر اختلاف طبقاتی قشر کارگر و افراد ثروتمند تأکید دارد و سعی می‌کند به دغدغه‌های روز سرک بکشد. قصه فیلم باوجود قابل پیش‌بینی بودن، گیرا و پرکشش است و از همه مهم‌تر جنیفر لارنس متفاوتی دارد. بعد از چند فیلم بسیار جدی از لارنس دیدن او در یک کمدی سرحال می‌چسبد. لارنس از طریق مدی بدبین و پرشور قصه، جنبه جذاب از توانایی‌هایش به‌خصوص در تغییرات آنی مود و حالت به نمایش می‌گذارد. فیلم تمایل دارد روی ریل‌های قابل پیش‌بینی حرکت کند. رعایت کلیشه‌ها همیشه چیز بدی نیست؛ کمدی‌های جریان اصلی بر فرمول‌هایی تکیه دارند که به ما یادآور می‌شوند، کمی خندیدن و سرگرمی اشکالی ندارد.

موضوع فیلم در مقایسه با آثار محافظه‌کارانه این روزهای هالیوود کمی سرکش و یادآوری کمدی‌های دهه ۸۰ است. داستان در مرزهایی حرکت می‌کند که حساسیت‌برانگیزند. ارتباط مدی و پرسی با ۱۳ سال اختلاف می‌تواند با اتهام‌هایی همراه شود و حاشیه‌های نامطلوبی برای فیلم ایجاد کند.

قصه با مشکل مدی پارکر آغاز می‌شود. او یک پیشخدمت ۳۲ ساله و راننده اوبر است که فقط ۹۰ روز برای دادن مالیات خانه‌اش فرصت دارد. خانه‌ گران‌قیمتی که مادرش برایش ارث گذاشته. حفظ این میراث، سنگ بزرگی است که او را در محله و شهر زادگاهش پایبند کرده. علت اصرارش برای نگه‌داشتن خانه، سوالی است که در میانه فیلم از پاسخش باخبر می‌شویم. وقتی مدی در تنگنای مالی است با آگهی عجیبی در روزنامه برخورد می‌کند که باعث آشنایی او با والدین ثروتمند پرسی، پسر ۱۹ ساله خجالتی و باهوشی می‌شود.

پس ‌ آشنایی، جنگ طبقاتی ملایم آن‌ها آغاز می‌شود. مدی تنها و بدون پشتوانه در برابر پرسی بی‌دغدغه که از مراقب بی‌حدوحصر والدینش کلافه شده. نفرت مدی از طبقه‌ای که تنها فایده‌شان برای او بالا رفتن مالیات خانه‌اش بوده به نظر منطقی می‌رسد، به‌خصوص وقتی از ریشه خشمش آگاه می‌شویم. درون‌مایه اصلی فیلم اما نفرت مداوم مدی از طبقه ثروتمند نیست، بلکه فیلم بیشتر درباره بلوغ و تفاوت نسل‌هاست. دو نسل با شکاف‌های عمیق و رویکرد متفاوت هرکدام به زندگی و رابطه. کمدی مشترک لارنس و بارت فلدمن بازیگر نقش پرسی با جذابیت و شیمی بین آن‌ها که بر صحنه فرمانروایی می‌کنند، تماشایی است، اما به قهقهه زدن مخاطب ختم نمی‌شود.

آنچه از قصه انتظار می‌رود این است که پرسی با کمک مدی از بحران‌های بلوغ عبور کند و از بی‌تجربگی بیرون بیاید. رفتار نرمالی که احتمالا یک نوجوان ۱۹ ساله در برابر زن سی‌ودوساله انجام می‌دهد؛ اما چنین نیست پرسی با وجود اینکه رابطه جدی‌ای نداشته در مواجهه با مدی بسیار پخته و شیرین رفتار می‌کند و خط قرمزهای زیادی دارد که ناشی از آگاهی است. او حاضر به حفظ ارتباط با هر قیمتی نیست و شباهتی به پسرهای بدون مرز فیلم‌های کلاسیک قدیمی مثل «مالنا» و یا «آمارکورد» ندارد. او به‌شدت خجالتی، بی‌تجربه و بدون همدم است اما از دنیا بی‌خبر نیست و به قول خودش دوستان زیادی دارد اما اینترنتی. برخلاف آنچه معمولا انتظار داریم فیلم به بیانیه‌ای در انتقاد از فضای مجازی، اینترنت و آسیبی که به نسل جدید زده تبدیل نمی‌شود. تعادل برقرار است و جانب انصاف رعایت شده. فیلم‌ساز از ۱۹ ساله‌های امروزی تصویر رو می‌کند که عمیق تراز نقدهای بی‌رحمانه به نسل حاضر است. فیلم معتقد است، شاید نسل جدید در مهارت‌های ارتباط واقعی ضعیف باشد اما در تئوری قوی‌ترند؛ بنابراین در پایان فیلم آن‌کسی که از بحران بلوغ عبور می‌کند فقط پرسی نیست. مدی هم دگرگون می‌شود و کلیشه‌های سنی کنار می‌رود. شخصیت‌های اصلی کنار هم به نوعی درک و آگاهی می‌رسند.

وقتی فیلم از تنش‌های ابتدایی بین مدی و پرسی خلاص می‌شود، به لحظاتی صمیمانه و آرام می‌رسد با فضایی متفاوت از فیلم روبرو می‌شویم که کارگردانش، جین استاپنیتسکی خوب از پسش برآمده و به آن آشناست. او پیش‌ازاین فیلم «پسران خوب» را در سال ۲۰۱۹ کارگردانی کرد و در نویسندگی «معلم بد» (۲۰۱۱) مشارکت داشته است. با توجه به چنین کارنامه‌ای و همین‌طور مضمون فیلم قابل‌درک است که او کمی رومانیتک بازی چاشنی داستان باشد که البته ارگانیک و کنترل‌شده پیش می‌رود. فیلم پایانی نسبتا واقعی دارد و به مضامین دیکته شده نیاز پیدا نمی‌کند.