نگاهی به آثار علیرضا میرزارضایی در گالری نگاه
همیشه کسی هست، نقطه
علیرضا میرزارضایی هنرمندی است که اگرچه قبل از ورود به هرکدام از نمایشگاههایش تا حدی میدانید قرار است با چه نوع آثاری مواجه شوید اما هر بار حسی متفاوت از دیدن آثار را تجربه میکنید.
رزا متینفر
علیرضا میرزارضایی هنرمندی است که اگرچه قبل از ورود به هرکدام از نمایشگاههایش تا حدی میدانید قرار است با چه نوع آثاری مواجه شوید اما هر بار حسی متفاوت از دیدن آثار را تجربه میکنید. آثار نقاشی با بومهای زمینه سفید و نقشهای پرپیچوتاب بهجای ارائه پاسخ، پرسشگرند و ذهن را برای یافتن جوابهای درخور، به کار میگیرند. چشمها درگیر بازی بصری نقشها شده و فعالانه حرکت طرحهای تصویرشده بر بوم را دنبال میکنند. پیکرههایی خیالی، عناصر اصلی آثار هستند و با فرمی عجیب و دور از واقع خبر از سبک فیگوراتیو انتزاعی میدهند؛ فیگورهایی که با بینظمی معنادار در شکل، پوزیشن، طرح و رنگ قابل تعریف هستند. بافت زمخت رنگی با قلمزنی درشت، با طراحی ظریف، خنثی شده و هارمونی لازم را به وجود آورده است. اندازه بومها با ساختار اثر به این هارمونی دامن زده بهطوریکه اگر اندازه بومها بزرگتر از بزرگترین بوم نمایشگاه بود، زمختی بافت و درشتی قلمزنی هماهنگی موجود در آثار را تا اندازهای کاهش میداد.
مخاطب در مواجهه با اثر، احساسات و دریافتهای متفاوتی خواهد داشت. در اولین برخورد حالات پیکرهها توجه را جلب میکنند و بیننده در تلاش برای درک اثر، فضایی وهمآلود را تجربه میکند؛ بینامی آثار هم به این حس ابهام و وهمناکی آثار یاری رسانده است. با نگاهی عمیقتر تخیل اوج میگیرد و فیگورها او را با خود به دنیای خیالی میبرند؛ تعلیق و بیوزنی جنینگونهشان وجوه زمینی و ایندنیاییشان را تقلیل داده و وجههای ماورایی به آنها میبخشد. چهرههای مخدوش و مجهول بهگونهای هستند که در عالم خواب میبینیم یا زمانی که نامی را به یاد میآوریم ولی چهره متعلق به نام را نه. درصورتیکه بیننده صبوری به خرج دهد و مدت بیشتری در آثار غرق شود، به نظر میرسد پیکرهها به شکلی متحرک تغییر حالت میدهند و مخاطب بهآرامی از خودآگاه خود فاصله گرفته و با ضمیر ناهشیارش روبهرو میشود. کدری و بههمریختگی رنگی و طراحی ناواضح عمدی، ایهام را به عنصر اصلی اثر تبدیل کرده بهگونهای که ابتدا پیکرهها رقصان و راضی به نظر میرسند اما بعد پُستچر مچاله و اندام ناقصشان، پیام در رنج بودنشان را منتقل میکند. تحرک آنها از نوع این دنیایی نیست؛ انگار مردهاند و در جهانی دیگر رقص اندوه میکنند. ناگاه فضای وهمآلود و زیبای قبلی ترسناک جلوه میکند و مرگ را یادآور میشود. نتیجه این وهم، تعلیق، ایهام، بلاتکلیفی، رقص، رنج و مرگ برای منِ بیننده، تداعیکننده عالم برزخ است؛ فضایی بلاتکلیف، مرزی میان لاهوت و ناسوت، واقعی و خیالی، لذت و رنج.
پیکرههای متفاوت که در حالتی سبُک و جدا از پسزمینه، معلق هستند؛ روایتگرایانه مخاطب را به خود مشغول میکنند تا داستان و احساس آنان را درک کند. به تعداد فیگورها روایت وجود دارد و هرکدام از پیکرهها بهعنوان یک جزء از اثر، جدا از کل آن، تأثیر متفاوتی بر درک و احساس مخاطب میگذارند. این اجزای معلق جدای از کل، سبکسرانه و بیقاعده، بیثباتی و هرجومرج را در آثار به تصویر میکشند. کمتر پیکرهای بهصورت کامل نقش شده و بیشتر فیگورها نقصی در اعضای بدن دارند؛ نقصی که پارادوکسوار زیباست و بیانگرانه ارائهای خاص از وضعیت عناصر داستانی آثار دارد. پیکرههای آویخته و معلقشده متحرک به نظر میرسند اما نه تحرکی خودخواسته بلکه القاشده؛ تحرکی که در پاسخ به نیرویی غیرارادی (درونی یا محیطی) ایجادشده و سر، دست، پا و بدن را در وضعیتی ناساکن قرار میدهد. پیکرههای دوبُعدی کمعمق به نظر میرسند؛ انگار زیادی به سطح نزدیکاند، بااینوجود نوع خاص طراحی، رنگآمیزی و پوزیشن فیگورها، بهگونهای است که مخاطب با تماشای دقیقتر، آنها را جدا از پسزمینه مییابد و احساس میکند میتواند پسِ پیکرهها و نمای پشتی آنان را حدس بزند. چهرههای مبهم و مخدوش نمودی گنگ و پیچیده دارند و میتوانند در عین زنبودن، مرد باشند و برعکس؛ میتوان گفت انتخاب جنسیت با مخاطب است و هنرمند در این مورد تا حدی دست او را در برداشت دلخواه باز گذاشته است. اگرچه از دید شخص من در بیشتر موارد چهرهها، حالات و پوستچر بدنی نمودی زنانه داشتند تا مردانه.
نور و سایه در آثار به طرق مختلفی نمود یافتهاند اما بهطورکلی منبع نور متمرکز نیست، بلکه بهصورت لایههایی با شدت و غلظت متفاوت در آثار منتشر است. نور با هنرمندی در تعریف و تعیین حالات و اشکال پیکرهها به کار گرفتهشده؛ در برخی آثار شدت نوری بیشتر و دراماتیکتر است و در برخی دیگر از درون بخشهای سفید و خالی فضای درون بوم بیرون میزند و بر بخشهای تاریکتر و تیرهتر اثر تأکید میکند. سایههای ناهماهنگ با نور با استفاده از طیفهای رنگی سیاه و خاکستری بر بینظمی و هرجومرج آثار میافزایند و تعادل حاکم را کاهش میدهند؛ اگرچه جذابیت و تأثیرگذاری را به اوج میرسانند.
بیان رنگی متغیر و متفاوت در آثار توجه مخاطب را به خود جلب میکند. استفاده از گستره رنگی زیاد شامل هر دو طیف گرم و سرد با برتری نسبی رنگهای خنثی، هیجان تجربه اثر را بالا برده و طمَعِ مخاطب را در جهت رویارویی با اثر و درک آن باعث شده است. خلوص رنگی غیر یکدست و استفاده از تنالیته میانه در ترکیب هوشمندانه با تنالیته پایین، ظاهری تأثیرگذار به آثار داده است. از طرفی ترکیب رنگی متضاد، تضاد در مفهوم را ایجاد کرده و درواقع کنتراست آثار بیشتر مدیون رنگ است تا نور. لایههای رنگی که آشفتهوار روی هم نقش شدهاند، سبک الاپریما را یادآور میشوند و به اشکال، ظاهری پیشبینینشده و اتودنخورده میدهند؛ انگار هنرمند بداههوار آثار را خلق کرده است. تضاد درخور توجه اینجاست که این رنگآمیزی درهم و اشکال ناقص به طرزی طعنهآمیز زیبا و سرزنده جلوه میکنند و پارادوکسوار پیام «ناقص زیباست» را انتقال میدهند.
بهکارگیری خطوط منحنی و نبود خطوط مستقیم استحکام اثر را کاهش داده است اما این امر منجر به افزایش ناپایداری پیکرهها و ایجاد حالت معلق آنان شده و عاملی اساسی در انتقال حس و پیام اثر به حساب میآید. خطوط رنگی با همه تفاوتها در رنگ، ضخامت و گستره به هم متصل به نظر میرسند؛ بهگونهای که مخاطب تصور میکند اگر سر یکی از رشتههای رنگی را بگیرد و بکشد، کل فیگورها باز میشوند و بوم سفید خواهد شد که این امر نشان از وجود سطح قابلقبولی از یکپارچگی در اثر است. نوع طراحی و بهرهبرداری از خطوط باعث میشود که بافت بوم شُل به نظر برسد. با وجود خطوط و المانهای ناقص، خمیده، نامرتب و آشفته، طراحی ماهرانه توانسته وحدت لازم را در آثار ایجاد کند و بهنوعی میتوان طراحی را قویترین و تحسینبرانگیزترین بخش آثار دانست.
استفاده از ترکیببندی منتشر و حرکتی، با هدف اثر و ویژگیهای بصری آن جور در میآید و عدم تعادل و هارمونی موجود با بهکارگیری مناسب فضاهای خالی و سفید و همچنین ترکیب رنگی مناسب ایجاد شده است. تضاد در آثار به واسطه جهتگیریهای مخالف، پوزیشنهای متقابل پیکرهها و همچنین انواع رنگی متضاد، نمود یافته است. عناصر و اجزا در ترکیببندی از بینظمی و آشفتگی، ریتم جدید پدید آورده و مانند موسیقی آتونال به سنتهای هارمونی گذشته نه گفته و سازماندهی مدنظر خود را ساخته است. بهطورکلی هنرمند با انتخاب این نوع ترکیببندی، بازنمایی بیان شخصی و ارائه دید ذهنی خود را که رسالت اصلی هنر مدرن است، به اوج رسانیده.
پیام آثار این نمایشگاه مانند دیگر آثار مدرن میتواند به تعداد مخاطبان متفاوت باشد. اما از نظر منِ بیننده، پیام این آثار، حقیقت زندگی انسانهای امروزی در دوران معاصر است. مردمانی که با وجود زیباییهای بیشتر در زندگیهای رنگارنگ و پرزرقوبرقشان، گمشده و راندهشده هستند. انسانهایی که با وجود در کنار هم بودن در بوم زندگی، تنها و با هم بیگانهاند و با اینکه فاصلهای ندارند، ناتوان از دیدن و درک یکدیگرند؛ آنان فارغ از اتفاقات گوناگون بیرونی، در درون خود غرق شدهاند. افرادی بیهویت و مجهول که در تلاش برای یافتن راهی به بیرون، به زندگی، تقلا میکنند و دستوپا میزنند؛ تقلایی که مانند تحرک در فضای بیجاذبه بینتیجه است و آنان را راه به جایی نیست. صورتها بهقدری مخدوش و جعلی است که با وجود تماشای یکدیگر، قادر به شناخت هم نخواهند بود. پیکرههای نماد انسانها، اگرچه در تماساند اما تعاملی ندارند و ملتمسانه در راه مقصدی نامشخص، تکاپو میکنند. رقص آنان اگرچه زیبا، رقص گمگشتگی، رنج و مرگ است.
نام نمایشگاه «همیشه کسی هست، نقطه» امیدوارانه و مثبتنگر است. خبر از وجود همیشگی و همدلانه کسی میدهد و تنهایی را انکار میکند. همچنین در جهت تأکیدکردن بر این جمله، از کلمه نقطه در انتها بهره میگیرد تا آن را به عنوان یک حقیقت محض و بدون بروبرگرد ارائه دهد. حقیقتی که با ماهیت انزوایی آثار در تناقض است. در کل به نظر شخصی من، نام نمایشگاه با حسی که ایجاد میکند، تضادی اساسی دارد که این تضاد میتواند نوعی آیرونی در نظر گرفته شود و کنایهآمیز خود را تکذیب کند.
به نظر میرسد ناشنوایی هنرمند این آثار تأثیری مثبت بر خلق آثارش گذاشته است. دنیای ساکت اطراف او توانسته توجه و تمرکزش را بر حرکات و حالات افزایش دهد و منجر به طراحیهای خاص و ماهرانه شود که یادآور پیکرههای معلق در فضای ساکت زیر آب هستند.