معرفی فیلم انجمن برف به کارگردانی جی ای بایونا
زندگی پیروز است
معرفی فیلم انجمن برف به کارگردانی جی ای بایونا انجمن برف داستان ۱۶ بازمانده سانحه هوایی اروگوئه سال ۱۹۷۲ را روایت میکند. ج ای بایونا، کارگردان جوان اسپانیایی، فیلمنامهاش را بر اساس کتاب «پابلو ویرسی» روزنامهنگار اروگوئهای پیش میبرد و روایتی قدرتمند از آن داستان عجیب دارد. فیلمی که باوجود صحنههای خفه آور و دلخراش، میتوان بدون وقفه تماشایش کرد.
انجمن برف داستان ۱۶ بازمانده سانحه هوایی اروگوئه سال ۱۹۷۲ را روایت میکند. ج ای بایونا، کارگردان جوان اسپانیایی، فیلمنامهاش را بر اساس کتاب «پابلو ویرسی» روزنامهنگار اروگوئهای پیش میبرد و روایتی قدرتمند از آن داستان عجیب دارد. فیلمی که باوجود صحنههای خفه آور و دلخراش، میتوان بدون وقفه تماشایش کرد.
سال ۱۹۷۲، پرواز ۵۷۱ نیروی هوایی اروگوئه که برای انتقال تیم راگبی به سانتیاگو، شیلی چارتر شده بود، به یخچال طبیعی در قلب رشته کوه آند سقوط میکند. از ۴۵ مسافر هواپیما، تنها ۱۶ نفر زنده میمانند. آنها ۷۲ روز، در غیرقابل سکونتترین نقطه کره زمین به دام میافتند و ناچار میشوند، برای زنده ماندن تصمیمات سختی بگیرند. سال ۱۹۹۳ هم فرانک مارشال فیلم Alive را درباره این سانحه ساخت. «زنده» با حضور بازیگران آمریکایی ازجمله «ایتن هاک» و به زبان انگلیسی ساخته شده بود؛ اما بازیگران فیلم اخیر اروگوئهای و آرژانتینی هستند. فیلم فرانک مارشال بیشتر به جنبه شبه مذهبی داستان متمایل است. «زنده» جدال قدرت را هم به نمایش میگذارد، برخی از افراد سرگردان در برابر هر رهبر قدرتمند مقاومت میکنند. «انجمن برف» این مسیر را طی نمیکند. رویکرد به مراتب جالبتر دارد. در روزهای ابتدایی بلافاصله پس از سقوط، یک رهبر ظاهر میشود. او وظیفه خالی کردن هواپیما، جستوجوی غذا در چمدانها، سخنرانی و دعوت افراد به به ایمان را برعهده میگیرد. روزها به هفتهها کشیده میشوند. فاجعه اولیه همه بازماندگان را به طور یکسان درگیر میکند، اما بعد از آن مرحله بقا چیزی ذهنی است، بحث سرسختی در میان است؛ بنابراین شرایط رهبری تغییر میکند.
بایونا فیلمش را سریع و با ریتمی تند آغاز میکند. نمایشی کوتاه از مسابقه راگبی پیش از سوار شدن به هواپیما. کدهای واضحی در مورد خصوصیت رهبری و قدرت برخی از افراد تیم همانجا به تماشاگر داده میشود. به طور مثال روبرتو آدم مهمی است یا بعضی در کار تیمی بهتر از دیگران هستند. راگبی بازان به همراه دوست و خانواده برای انجام یک بازی به شیلی راهی میشوند. سقوط وحشتناک رخ میدهد. بایونا به طرز کابوسآمیزی سقوط را به تصویر میکشد، دیوارهای کوه پشت پنجرههای هواپیما مانند یک موجود بدخواه به نمایش درمیآید. فیلمبرداری «پدرو لوکه» حیرتانگیز است. طوری که گاهی فراموش میشود این فیلم، مستند نیست. صحنهها با دقت از روی عکسهای بهجامانده بازسازی شده. سرما، تله و لوکیشنهای بیروح داستان خفه آور هیچکدام مانع ساخت یک فیلم خوش ریتم نمیشود. سازنده سریال ارباب حلقهها تمام دانش و تلاشش را به کار برده تا بدون استفاده از جذابیتهای مرسوم، فیلمی تماشایی از تاریکترین سمت و سوی انسان بسازد. تلاش برای بقا آن هم جایی که جز آب چیزی وجود ندارد، آغاز میشود. باید تصمیم وحشتناکی گرفته شود، بخش بزرگی از فیلم چانه زدن بین موافقان و مخالفان میگذرد. مسائل اخلاقی بارها و بارها در فیلم به چالش کشیده میشود. حساسیتهای اخلاقی فیلم مدرناند. داستان فیلم توسط نوما روایت میشود، پسر جوانی که به اصرار دوستش راهی سفر میشود. نوما برخی تفسیرها را ارائه میدهد، رهبر گروه نیست اما دیدگاه متفاوتی دارد. ثابتعقیده ماندن در آن شرایط آسان نیست با پیشرفت در داستان حتی به نظر میرسد این نوع تفکر از نوعی محافظهکاری و خودخواهی نشاءت میگیرد. روبرتو که در ابتدای مسیر نقطه مقابل نوما است، تصمیمات وحشتناک کلید میزند اما او نجاتدهنده گروه است و تصمیمات وحشتناکش در عین بیرحمی واقعگرایانه است. آن هم وقتی ایمان به یاری نجاتبخش بیرونی توهمی بیش نیست. از این لحاظ فیلم خوانشهای درون متنی دارد که به کلیت زندگی تعمیم پیدا میکند. گفتوگوی نوما و دوست بیمارش چکیدهای از این دیدگاه و تفاوت نوع نگاه به ایمان است. پایان فیلم حکم نهایی را در مورد پیروزی یک عقیده بر دیگری میدهد که با توجه به مستند بودن داستان ارزش بیشتری پیدا میکند. نوما به نوعی نماینده تماشاگر بیرونی است که سوالات اساسی میپرسد و در پی یافتن پاسخ درست است. میتوان گفت فیلم در واقع تصویر دقیقی از این جمله است که «فاجعه شما را تغییر نمیدهد، بلکه نشان میدهد که واقعاً چه کسی هستید.»
فیلم انزجار صریح از آنچه اتفاق میافتاد را کم اهمیت جلوه میدهد و به نفع برجسته کردن رنج و انعطافپذیری سخت در شرایط طاقتفرسا کنار میرود. تمام تلاشش را میکند که ور انسانیتری از باقیماندگان به جا بگذارد. بایونا با وجود اینکه دو فیلم ترسناک «یتیمخانه» و «هیولایی فرامیخواند» را در کارنامهاش دارد و احتمالا ساخت صحنههای منزجرکننده برایش آسان است اما بهوضوح از گذاشتن صحنههای دلخراش در فیلمش چشمپوشی میکند و تماشاگر را دعوت به درک شرایط پیچیده میکند. همین تصمیم باعث میشود تماشاگر خودش را در موقعیت تصور کند و بارها از خودش بپرسد اگر من بودم چه میکردم؟ کجا تسلیم میشدم؟ قدرت رهبری داشتم؟
انجمن برف با عمیق شدن در این سوالات توانسته تاریکترین بخش وجود انسان را به چیزی مقدس تبدیل کند که مشارکت و عشق در آن موج میزند. فیلم بایونا غمگین است و به مردگان احترام میگذارد. هر بار که شخصیتی میمیرد نام و سنش روی پرده ظاهر میشود اما همچنان میداند که باید شادی و کاتارسیس یک سکانس طولانی نجات را به بیننده بدهد تا از زهر صحنههای نفسگیر بکاهد. اثر نهایی بایونا بیشباهت به یک فیلم جنگی حماسی نیست. اندوهی برای آنچه از دست رفته است، همراه با آرامش و شادی تقریباً گیجکننده برای کسانی که جان سالم به دربردهاند.
هرچند برخی از منتقدان فیلم، معتقدند رازهای عجیب و تاریک پرونده سانحه هوایی اروگوئه توسط بایونا نادیده گرفتهشده اما او در نهایت موفق شده یکی از به یادماندنیترین فیلمهای این سبک را بسازد. داستانهای بقا بارها و بارها و به هنرمندانهترین شکل و توسط مهمترین کارگردانان و نویسندهها بازتعریف شده با این حال میتوان گفت، انجمن برف یکی از آن خوبهاست و باعث میشود تماشاگران بیشتری در مورد فیلمسازی بایونا کنجکاو شوند.