آن 17 ثانیه لعنتی
حسن یزدانی که مشتهایش را بعد از فینال توکیو از خشم به زمین میکوبید، فریاد سر میداد و اشک میریخت، تکتک ما بودیم؛ حسن را ندیده، اما حس میکردیم. میتوانستیم درد را با تکتک مشتهایی که به زمین میکوبید، حس کنیم؛ و ای کاش دردی جسمی بود و خوب میشد.
این خود ما بودیم؛ همان 96 درصدیهایی که صبحگاه، هنوز خورشید در آسمان جا خوش نکرده باید شال و کلاه کنیم و به دل بیرحم روز بزنیم؛ روزی که مشخص نیست در انتهایش چه چیزی برایمان مقدر شده. «سگدو زدنها» تمامی ندارد و درست در لحظهای که فکر میکنیم «دری» گشوده شده، ناغافل شوکی رعدآسا اندک خیال…