|

نامه‌ها و پیام‌ها(3)

پنجم، درباره سیاوش گفتى که براى کشته‌شدن یک تن، شایسته نیست این‌همه جان پاک ستانده شود، به آنچه کرده‌اید بنگر، چه زشت‌کردارها مى‌داشته‌اید، تا چه مایه خاندان کیانى را آزرده‌اید، چه پیمان‌ها که نشکسته‌اید و چه کین‌ها که نینگیخته‌اید، هماره به‌سوى بدى تاخته‌اید و آن‌گاه که این کردارها را به یاد مى‌آورم، چگونه مى‌توانم آشتى کنم که هرچه کاشته‌اید، تخم بدى بوده است و این را بدان که خسرو مرا فرمان جنگ داده است و اگر فرمان خسرو را به‌جاى نیاورم نه‌تنها در این گیتى که در آن گیتى نیز باید پاسخ‌گو باشم. اگر امیدى به آرامش و آشتى دارى، لهاک و رویین به گروگان به‌سوى من آیند تا آنها را نزد خسرو فرستم.

پنجم، درباره سیاوش گفتى که براى کشته‌شدن یک تن، شایسته نیست این‌همه جان پاک ستانده شود، به آنچه کرده‌اید بنگر، چه زشت‌کردارها مى‌داشته‌اید، تا چه مایه خاندان کیانى را آزرده‌اید، چه پیمان‌ها که نشکسته‌اید و چه کین‌ها که نینگیخته‌اید، هماره به‌سوى بدى تاخته‌اید و آن‌گاه که این کردارها را به یاد مى‌آورم، چگونه مى‌توانم آشتى کنم که هرچه کاشته‌اید، تخم بدى بوده است و این را بدان که خسرو مرا فرمان جنگ داده است و اگر فرمان خسرو را به‌جاى نیاورم نه‌تنها در این گیتى که در آن گیتى نیز باید پاسخ‌گو باشم. اگر امیدى به آرامش و آشتى دارى، لهاک و رویین به گروگان به‌سوى من آیند تا آنها را نزد خسرو فرستم.

دیگر اینکه گفتى همه سرزمین‌هایى را که به ستم از ایران جدا گردانده‌اید، به ایران بازخواهید گرداند؛ گامى به نیکویى برنداشته‌اى که از سوى باختر تا مرز خزر همه را لهراسب به نیروى تیغ بازپس گرفته و رستم نیز از نیمروز تا سند رستخیزى بر پاداشته و سر هندوان کژ‌کردار را بر نیزه نهاده، نزد شاه روانه کرده است و دهستان و خوارزم را که ترکان با خاک یکسان کرده، بیابان گردانیده بودند، شیده اشکش بازپس گرفته و با چندین اسیر و گنجینه‌هاى گران‌بها نزد خسرو فرستاده است و اکنون گاه جنگ است و چون روى اندر روى گردیم، تو را از این‌همه گفت‌وشنود بى‌نیاز مى‌گردانم و با نیروى یزدان و به فرمان شاه این رزمگاه را دریاى خون خواهم گرداند، تو خود به گردش روزگار بنگر و ببین بخت ترکان واژگونه شده است و از بدگوهرى، جهان‌آفرین چه بر سرتان خواهد آورد. زمانه از بدى دامن کشیده و زین پس مکافات بدى، بدى خواهد بود و بدان با افسون کلام تو، این صد هزار شمشیرزن از این رزمگاه پاى پس نخواهند کشید.

دیگر آن که سخن از پیمان گفتى، مرا با تو پیمانى نیست؛ چرا‌که هرچه پیمان کرده‌اى، سرانجام به بهانه‌اى واهى بگسسته‌اى. با همین سوگند تو بود که سیاوش راهى توران شد و با گفتار تو، کسى ایمن نمى‌ماند. در روز درد و رنج، دادرس او نبودى که همه امید سیاوش به تو بود. دیگر گفتى که تو را تاج و تخت بیش از من است و نیز گنج و لشکرى بس دلاورتر و انبوه‌تر دارى و مى‌توانى مردان خود را روانه میدان کنى و روزگار ما را تباه گردانى اما دل پرمهرت خون‌ریختن را نمى‌پسندد و نمى‌خواهى بیداد و کین بگسترى و با مهربانى پاى پیش گذاشته‌اى و خود، نهان خویش را مى‌شناسى که همه مهر است و پرهیز از کین‌جویى. اما اگر من پاى پس کشم و کین سیاوش نجویم، شهریار ایران از من آزرده مى‌شود. چه مى‌داند این مهرورزى‌هاى تو دروغین است و چون دگرباره توان یابی، همان کین‌جویى مى‌شوی که پیش از این بوده‌ای.

دیگر اینکه گفتى به‌جاى نبرد دو سپاه، مبارزى را برگزین که با تو بگردد و این همه خون ریخته نشود؛ چگونه درگذرم از این همه لشکر که به کین‌جویى آمده و سوداى ویرانى ایران زمین را دارند؛ پس دو لشکر در یکدیگر مى‌آویزند و اگر از هر‌ سوى پیروزى به دست نیامد، آن‌گاه نامداران تو با نامداران من به مبارزه برخواهند خاست. اگر در نبرد به انبوه، از مردان تو کسى زخمى برداشت، براى نبرد بعدى مى‌مانیم تا پزشکان زخم آنان را درمان کنند و سپس به مبارزه برخواهیم خاست. زمان در اختیار توست و مرا از این کین‌جویى بازگشتى نیست؛ چون براى آنان که چشم دیدار ندارند، شب و روز یکى است.

چون این نامه نگاشته شد، گودرز، رویین را فراخواند و او با همراهانش به نزد گودرز آمدند و رویین از اسب فرود آمده، همراهانش را به گودرز معرفى کرد. آن‌گاه در حضور رویین و چند نفر از موبدان و خردمندان نامه خوانده شد و موبدان نگارش آن را بستودند و گودرز را آفرین گفتند، سپس نامه را مهر کرده، آن را به رویین داد تا به پیران رساند و چون رویین از نزد گودرز برخاست، فرمان داد او را اسب و جامه خسروانى بخشند و یک‌یک همراهانش را نیز از سیم‌و‌زر دریغ نورزید.

چو آن پاسخ نامه گشت اسپرى/ فرستاده آمد به‌سان پرى/ فرود آمد از باره رویین گرد/ گوان را همه پیش گودرز برد/ پس آن پاسخ نامه پیش گوان/ بفرمود خواندن همى پهلوان/ به گودرز بر آفرین خواندند/ ورا پهلوان گزین خواندند/ پس آن نامه را مهر کرد و بداد/ به رویین پیران ویسه‌نژاد/ چو از پیش گودرز برخاستند/ بفرمود تا خلعت آراستند/ از اسبان تازى به زرین‌ستام/ چه افسر، چه شمشیشر زرین‌نیام/ ببخشید یارانش را سیم‌وزر/ که را در خور آمد کلاه و کمر