|

طبقه استیجاری

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

اگر بپذیریم دولت سیزدهم در غیاب بخش عمده‌ای از طبقه متوسط شکل گرفته است، باید به این پرسش پاسخ بدهیم چه طبقاتی و با چه میزان آرا این دولت را به قدرت رسانده‌اند و اینکه طبقه متوسط الان کجاست و چه می‌کند. آنچه مکرر گفته می‌شود این است که دولت‌های اصولگرا -اگر دولت رئیسی را اصولگرا بدانیم- آرای ثابتی در میان حامیان خود دارند و در هر دوره از انتخابات آرای دیگری از مردم نیز در صندوق رأی آنان ریخته می‌شود، آرای مردمِ ناراضی از دولت‌های پیشین یا آرای سرگردان دلبخواهی. با اینکه دولت سیزدهم دولتی اصولگراست اما نمی‌خواهد دولتِ فراگیر همه طیف‌های اصولگرا باشد. دولت رئیسی حتی بدش نمی‌آید پوسته سخت اصولگرایی را بشکافد و طبقه متوسطی را که همواره حامیان دولت اصلاحات بوده‌اند، به سمت خود بکشاند. این فرصت مغتنمی برای دولت رئیسی است، چراکه اصلاح‌طلبان در حضیض سیاست به سر می‌برند و اعتماد طبقه‌ای را که خود برساخته‌اند از دست داده‌اند. رئیسی می‌داند رابطه طبقه متوسط با اصلاح‌طلبان رابطه‌ای براساس منافع فی‌مابین بوده است که اصلاح‌طلبان در گذر ایام و با دشوارشدن شرایط اقتصادی فقط توانسته‌اند از موقعیت خود و حامیانِ بورژوای خود صیانت کنند. شرایط دشوار اقتصادی و بی‌اعتنایی دولت دوازدهم به خواسته‌های طبقه متوسط که تصور می‌کرد با دولت اصلاح‌طلب منافع مشترکی دارد، باعث جدایی آنان از دولت روحانی و اصلاح‌طلبان شده است.

دولت‌های اصلاح‌طلب نتوانستند به وعده‌های خود در قبالِ طبقه متوسط عمل کنند. اینک با این جدایی، چهره اصلاح‌طلبان بیش از پیش عیان و مخدوش شده و طبقه متوسط دریافته است که هرگز یک طبقه به معنای واقعی نبوده و چه‌ بسا برساخته جریان‌های سیاسی برای کشانده‌شدن به عرصه انتخابات بوده است. آنچه امروز شاهدیم اضمحلالِ اصلا‌ح‌طلبان و «بحران هویت» در طبقه متوسط است. این روزها به‌ندرت سخنی از اصلاح‌طلبان و سوسیال‌دموکرات‌ها در ستایش طبقه متوسط می‌شنویم. انگار اصلاح‌طلبان و حامیان طبقه متوسط همگی در این برهه تاریخی غیب شده‌اند. برخی از اصلاح‌طلبان مترصد بازگشت و جذب در حکومت‌اند. برخی دیگر در کمین وقایع غیرمترقبه سیاسی نشسته‌اند تا باز به عرصه سیاست بازگردند و برخی نیز در همین ایام اعلام بازنشستگی خواهند کرد، چراکه دیگر از تحلیل شرایط کنونی وامانده‌اند و از درکِ شکافی که میان دولت و ملت و مهم‌تر از آن شکافی که میان اصلاح‌طلبان و طبقه متوسط افتاده عاجزند؛ اما در این میان وضعیت طبقه متوسط بحرانی‌تر از همه است. عنوان برساخته طبقه متوسط نخ‌نما شده و کابوس مردمان این طبقه محقق شده است و به طبقه فرودست درغلتیده‌اند. رفتار اصلاح‌طلبان و دیگر حامیان طبقه متوسط، آنان را دچار بحران هویت کرده است و آنچه بیش از هر چیز آنان را آزار می‌دهد، احساس فریب‌خوردگی است.

طبقه متوسط اینک به این خودآگاهی رسیده که طبقه‌ای به نام طبقه متوسط گویا فریبی بیش نبوده است. فریبی که خود به امید راهیابی و گذر به طبقه‌ای فراتر (بورژوازی)، جانانه در آن مشارکت داشته‌ است؛ اما اینک نه‌تنها رؤیایشان تعبیر نشده، بلکه کابوسِ ریزش به طبقات فرودست محقق شده است. اینک آنان بیش از هر زمان دیگری مفهومِ عدالت را درک خواهند کرد، مفهومی که در سخنان اصلاح‌طلبان غایب بوده است. آنان ناگزیرند باور کنند که دیگر بخشی از طبقه فرودست‌اند و تنها در اتحاد و ائتلاف با آنان می‌توانند عدالت واقعی را دریابند. اگر طبقه متوسط بتواند خلافِ تقدیر تاریخی خود که همواره ذیل بورژوازیِ وابسته به دولت‌ها تعریف می‌شد، قدم بردارد به هویت واقعی‌اش دست خواهد یافت. درک و دریافت اینکه طبقه متوسط، طبقه منزلتی و عاریتی است برای آنان تلخ و ناگوار است اما تاریخ را حقیقت‌های تلخ می‌سازد. واقعیتِ تلخ کنونی این است که سرنوشت محتوم طبقه متوسط در موقتی‌بودن آن است یا به پایین می‌لغزد یا به طبقه بورژوازی صعود می‌کند. طبقه متوسط، طبقه‌ای استیجاری است. ازهمین‌رو همواره با بحران هویت روبه‌رو است و دستاویزی است برای جناح‌های سیاسی و دولت‌های موجود.

طبقه متوسط -البته اگر طبقه‌ای به این نام وجود داشته باشد- ناگزیر است به این شکاف‌ها تن دردهد، شکاف بین دولت و ملت و شکاف بین اصلاح‌طلبان و این طبقه. این وضعیت یعنی بی‌نظمیِ برخاسته از شکاف اجتماعی، با روح و منش طبقه متوسط سازگاری ندارد. اما از سوی دیگر، شکاف اجتماعی موجب تقسیم و تجزیه و مهم‌تر از همه تکوین گروه‌بندی‌های اجتماعیِ تازه می‌شود. اگر طبقه متوسط رویکرد منزلتی خود را وانهد و با دیگر طبقات فرودست اتحاد و ائتلافی را صورت دهد، خاستگاه واقعی‌اش را پیدا خواهد کرد و از بحران هویتی که همواره گریبان‌گیرش بوده است خلاصی خواهد یافت: «ما همه کارگریم!» اما با طیف‌ها و دیدگاه‌های متفاوت. طبقه بورژوازی پیش از تشکیل دولت سیزدهم اسب‌های خود را زین کرده بود. این طبقه همواره مستظهر به حمایت‌های دولتی بوده است. در شرایطی که بین دولت و ملت شکاف ایجاد شده و روابط بین‌الملل و تجارت خارجی به محاق رفته است فرصت مناسبی است برای بورژوازی یا به معنای دقیق‌تر صاحبان سرمایه که منزلگاه بعدی خود را مهیا سازند. ناپایداری در عهد و پیمان، خصلتِ بارز بورژوازی است. بورژوازی، در جریان‌های سیاسی اصلاح‌طلب و اصولگرا صاحبِ نمایندگان قدرتمندی است که به‌ جز تعارض منافع نزاع دیگری بین آنان وجود ندارد، پس برای احیای دموکراسی و عدالت باید از این طبقه قطع امید کرد. دموکراسی برای این طبقه در حد گشایش‌های اجتماعی است و عدالت با منافعشان مغایرت دارد. با اینکه ستاره بخت اصلاح‌طلبان و اصولگرایان افول کرده است، اما بورژوازی قادر است جریان سیاسی تازه‌ای را برای ضمانت منافع خود بازتولید کند و «طبقه متوسطِ» دیگری را برای حمایت از این جریان سیاسیِ تازه شکل دهد. طبقه‌ای که از منافع و جایگاه آنان دفاع و صیانت کنند. آنچه امروز حیاتی است این است که باید راه فریب دیگر را به روی بورژوازی بست.