یکی دره از درههای بهشت
قهار عاصی شاعر معاصر و نوگرای افغانستانی که زاده پنجشیر زیباست در شعری معروف این دره را چنین توصیف میکند:
یکی دره از درههای بهشت
به بر صخره بر سر هوای بهشت
من زمستان ۱۳۹۶ پنجشیر را دیدم. سرمای دیماه دره را سیاه و آن منظر چشمنواز را که احتمالا فروردین پرگل و پرسوسنی داشت، یخزده کرده بود؛ بااینحال وقتی در همان ورودی دره و کنار استادیوم فوتبال پنجشیر از ماشین پیاده شدم و کنار رودخانه یا آنطورکه خودشان میگویند، دریای پنجشیر، ایستادم ذرهذره ابیات قهار عاصی در ذهنم مرور شد. درهای از درههای بهشت که از هندوکش آغاز میشود و سالها مأمن و پناهگاه دلاوران افغانستانی بوده است. معروفترینش صاحب آمر افغانستانیهاست که به شیرمرد دره پنجشیر شناخته میشود و حالا مقبرهای از سنگهای نتراشیده بر فراز تپهای از پنجشیر دارد که نمادی است از سختی مردمان این سرزمین. حالا البته بار دیگر نام پنجشیر با مقاومت گره خورده است. درحالیکه حاکمان افغانستان کم و بیش برای طالبان فرش قرمز پهن کردند تا آنها با دمپایی کابل را هم فتح کنند، پنجشیر فرزندانش را بار دیگر فراخواند تا مقاومت را از سر بگیرد. در نبود احمد شاه مسعود حالا پسرش احمد مسعود با همان پکول احمد شاهی و هیبتی مانند پدرش به پنجشیر رفته و یارانش را فراخوانده تا در برابر طالبان مبارزه کند. گرچه به نظر میرسد دیگر دوره این دست آرمانگراییها گذشته.
طالبها خودشان اهل کوهستان هستند و میدانند فتح کوهستان چه کار سختی است. چیزی که سالها از دست نیروهای شوروی برنیامد و یورشهای چندین و چند باره آنها برای فتح پنجشیر بینتیجه ماند. حالا هم اگر به پنجشیر بروید میبینید که لاشه تانکهای روسی در رودخانه افتاده یا پیرزنی از زنجیر یک تانک فرسوده برای ساخت پلی کوچک جلوی در خانهاش استفاده کرده است. نیمی از این ادوات باقیمانده را حوالی مقبره احمد شاه مسعود جمع کرده بودند تا موزه جنگ و صلح بسازند؛ نمادی برای همه آنها که فکر میکنند با زور میشود همه کارها را پیش برد. نمیدانم آن موزه افتتاح شد یا نه اما کمتر از پنج سال بعد از آن دیدار، پنجشیر بار دیگر میدان جنگ شد.
در پنجشیر میهمان محمد ابراهیم فهیمدشتی بودم. روزنامهنگار معروف افغانستانی، از یاران احمد شاه مسعود که در جریان ترور او در اتاق بود و مجروح شد و از اقوام عبدالله عبدالله. فهیمدشتی حالا سخنگوی جبهه مقاومت در پنجشیر است. شماره تلفنی را که از او داشتم دیگر در دسترس نیست و برقراری تماس با او سخت شده است. کمااینکه در اخبار هم آمده که طالبها اینترنت را در پنجشیر قطع کردهاند. نمیدانم هنوز هم دلبسته داستایفسکی هست و از شاملو بدش میآید یا این روزها دیگر فرصت فکرکردن به اینها را ندارد. زندگی عجب راههای عجیبی پیش پای آدم میگذارد. چند سال پیش که یک هفتهای همراه او افغانستان را میگشتم فکرش را هم نمیکردم که روزی باید لابهلای اخبار، زنده و مرده بودنش را پیگیری کنم. یا همین احمد مسعود جوان، در پنجشیر، کابل، مشهد، تهران و لندن زندگی کرد اما فکرش را هم نمیکرد باید روزی تفنگ دست بگیرد و بشود تنها چراغ روشن در افغانستان تاریک طالبانی.