در ستایش صداهای متنوع
یوگنی یفتوشنکو شاعر روس، در یاداشتی که بهعنوان مقدمه کتابی که با نام «پیوندهای ناپیدا» در ایران ترجمه و منتشر شده است، روز مرگ استالین را روایت میکند و اولین مواجههاش را با تردیدهایش توضیح میدهد.
یوگنی یفتوشنکو شاعر روس، در یاداشتی که بهعنوان مقدمه کتابی که با نام «پیوندهای ناپیدا» در ایران ترجمه و منتشر شده است، روز مرگ استالین را روایت میکند و اولین مواجههاش را با تردیدهایش توضیح میدهد. یفتوشنکو تا آن روز شاعر کمونیستی بود که مثل بسیاری در عزای استالین میگریست و خود را به موج جمعیت سپرده بود تا اینسو و آنسویش ببرد. همانجا با دیدن چند نفری که زیر دستوپای مردم له میشوند، درمییابد راهی که جمعیت او را میکشاند، راه او نیست اما وقتی با جمعیت هیجانی بزرگی همراهی به تنهایی نمیتوانی مسیر حرکت جمعیت را تغییر بدهی. حالا البته اوضاع فرق کرده است و جمعیتهای تودهای محدود به راهپیماییهای خیابانی نیستند و شبکههای اجتماعی هم فضای مناسبی ساختهاند برای شکلگیری تودههای متراکم بیشکلی که در موجی -خواسته یا ناخواسته- اینسو و آنسو میروند و دیگرانی را که در برابرشان قرار بگیرند، زیر پا له میکنند و میگذرند. در تعریف سانسور همیشه قدرت رسمی عنصر اصلی بود. پیشترها سانسور نوعی اعمال قدرت نهاد رسمی تلقی میشد، برای جلوگیری از گفتن و نوشتن و نشاندادن چیزهایی که نمیپسندیدند تا درنهایت همه را زیر چتر نوعی یکسانسازی دیکتهشده، گرد آورند که اغلب موفق هم نبودند و نیستند. حالا اما شکلهای تازهای از سانسور پیدا شده است که الزاما نهاد رسمی قدرت در آن دستی ندارد اما کماکان همان شرایط و همان یکسانسازی و همان سکوت و سکون را مطالبه میکند. نتیجه این ارعاب و ساکتسازی بلندترشدن صدای گروه فشار داخلی و براندازان خارجی است و خاموشی اکثریت متنوع.
اکثریت به خاطر هزینههای سانسور قدیم و سانسور جدید خاموشاند و در این خاموشی، گروهی با ترتیبدادن تجمعات نمایشی و گروهی با لیدرتراشی در اتاقهای پژواک شبکههای اجتماعی به کمک رسانههای دولتی فارسیزبان خود را اکثریت جا میزنند.
چند روز پیش یکی از دوستان به نقل از چهرهای سیاسی که جزء سران یکی از گروههای سیاسی پناهندهشده به اروپاست، ماجرای عبرتآموزی از اوایل انقلاب تعریف کرد. گفتم: کاش میتوانستی بنویسی! خندید و گفت: میخواهی فحشبارانم کنند! دوست دیگری که از قضا تجربه زندان و بند دارد و آدم شجاعی است، در اظهارنظری کسی را نقد میکرد و تهش اضافه کرد که حیف جرئت ندارم بنویسم که طرفدارانش سرم آوار نشوند.
این روزها از این دست ماجراها زیاد است و بسیاری به دلایل مختلف خاموشی برگزیدهاند. بخشی از این خاموشی انتخابی است و حاصل این فکر که در سخنگفتن فایدهای نیست و گوشها بر سخنانی که مد زمانه نیست، بسته است و بخشی دیگر به خاطر هراس از هزینههایی است که فشار غیررسمی تحمیل میکند و گویا هزینههایش برای برخی سنگینتر از محدودیتهای رسمی است.
این روزها دو گروه کمشمار با سانسور صداهای متنوع ایرانیان، تمام مردم را به دوگانهای تقلیل دادهاند و مدام از آنان میخواهند که تکلیف خود را مشخص کنند که با مایید یا با آنان؟ اگر با آنانید که سزاوار ناسزا و تهمت و خشونتید، اگر با مایید که حق انتقاد ندارید و تا اطلاع ثانوی باید جزء توده بیشکل چشموگوشبسته و مطیعی باشید که همرنگ جماعت است و باید بگذارید جماعت به هر سویی که میخواهد بکشاندتان.
از دل این تقیلگرایی و محدودسازی همزمان راهی به رستگاری نمیتوان گشود. میتوان برای رهایی این دو گروه را به حال خود گذاشت و تماشایشان کرد اما خاموشی چاره کار نیست. چاره کار از دل گفتوگو زاده میشود، از دل گفتوگوی صداهای متنوع و رقیب. ایران هیچگاه در دو صدا خلاصه نمیشود، ایران همیشه تاریخ آیینه همه صداها بوده است و اگر تا امروز مانده است، به این دلیل است که سنگ بنایش را با تنوع گذاشتهاند.