خودمان و دیگری
جامعهشناسی به دنبال فهم کنش متقابل بین افراد است. در رویکرد جامعهشناسی خرد، مسائل کلان نتیجه رفتار متقابل افراد در نظر گرفته میشود. از منظر جامعهشناسی، آگاهی، شناخت و هویت از رهگذر کنش متقابل افراد شکل میگیرد، اما در کنش متقابل مسئلهای وجود دارد که تبعاتی هم در سطح خرد و هم در سطح کلان جامعه به دنبال دارد.
جامعهشناسی به دنبال فهم کنش متقابل بین افراد است. در رویکرد جامعهشناسی خرد، مسائل کلان نتیجه رفتار متقابل افراد در نظر گرفته میشود. از منظر جامعهشناسی، آگاهی، شناخت و هویت از رهگذر کنش متقابل افراد شکل میگیرد، اما در کنش متقابل مسئلهای وجود دارد که تبعاتی هم در سطح خرد و هم در سطح کلان جامعه به دنبال دارد. بسیاری از ما با افرادی که بیشتر شبیه خودمان هستند کنش متقابل داریم؛ به این دلیل که بهتر فهم و درک میشویم. اینگونه تصور میشود افرادی که شبیه ما هستند، بهتر ما را میفهمند؛ این مهمترین دلیلی است که افراد تا حدی شبیه به هم در سلایق و علایق برای کنش متقابل ارائه میکنند. اما آیا افرادی که شبیه ما هستند ما را بهتر درک میکنند؟ پاسخ به این پرسش را به مجالی دیگر موکول میکنم. هرچه کنش متقابل بین افرادی که گمان میکنند تا حدی شبیه هم هستند بیشتر باشد، فرصت کمتری برای تعامل با دیگران که ناآشناتر هستند خواهند داشت. گاهی این کنش متقابل بر اساس شباهتها افراطی میشود که به معنای قطع کنش متقابل با دیگران است. در فضای دانشگاه بارها با چنین مسئلهای مواجه بودهام و در میان دانشجویان دهههشتادی بیشتر به چشم میخورد؛ رابطه بین دوستان همفکر و با سلایق و ارزشهای مشترک. این افراد چنان سرگرم کنش در گروه خود هستند که از تعامل با گروهها و افراد دیگر با ارزشها و هنجارهای متفاوت درمیمانند. تعامل با فراد دیگر دشوار است؛ زیرا دوستان نزدیک نیاز به وقت، تعهد و وفاداری دارند. کنش متقابل با افراد دارای ارزشها و هنجارهای مشترک، به دلیل درک و فهم متقابل، هرچه بیشتر باشد در تجربه همدیگر بیشتر سهیم میشوند و ارزشها و هنجارهایشان تقویت میشود؛ در نتیجه ممکن است افراد را از دیگران و ناآشنایان جدا کند و تفاوتها قابل فهم نشوند که در این میان، تعامل و ارتباط منظمی برای شناخت تفاوتها و تمایزها برقرار نمیشود. به قول برایان فی در کتاب فلسفه علوم اجتماعی، سهیمشدن در اندیشهها و عقاید هرچه بیشتر دشوار میشود. نتیجه اینکه دیگران و نآاشنایان نهتنها متفاوت به نظر میآیند، بلکه عجیب و شاید کجرو، بیمار یا بدذات در نظر گرفته شوند. در چنین وضعیتی ممکن است قوممداری تقویت شود؛ به این معنا که افراد فکر میکنند اندیشه، فرهنگ و رفتار آنها مرکز و کانون جهان و حقیقت مدنظر آنها همیشگی و جهانی است. برایان فی مینویسد ما به اندیشیدن برحسب آنچه در کنش متقابل یاد گرفتهایم گرایش داریم و برای اکثر ما دشوار است که اعلام کنیم دیگران متفاوتاند. در چنین شرایطی این تصور به وجود میآید که آنچه ما فکر یا رفتار میکنیم، درست است و فکر و رفتار دیگران نادرست. آنها برخطا هستند چون با آنچه ما انجام میدهیم فرق دارند. بدون کنش متقابل با ناآشنایان و کسانی که تصور میکنیم چندان شبیه ما نیستند، درک تفاوتها بسیار سخت میشود و چون درک نمیکنیم آنها را حقیقی هم تلقی نمیکنیم. عدم تمایل به امر ناآشنا در بحثهای علمی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی نیز در بین دانشجویان وجود دارد. برای برخی دانشجویان اگر مطالب علمی آشنا به نظر برسد یا با تجربه زندگی آنها همسو و همخوان باشد، علاقهمند میشوند اما به بحثهایی که تفکرات، ارزشها و هنجارها یا عادتواره آنها را به چالش میکشد، علاقه نشان نمیدهند یا تلاشی برای فهم آن نمیکنند؛ درحالیکه اساسا علوم اجتماعی در مقابل عقل سلیم و امر طبیعی و بدیهیشده شکل گرفته است.در چنین وضعیتی مسئله نحوه مواجهه با دیگری مطرح میشود. هرچه کنش متقابل درونگروهی پیوسته بازتولید شود و با دیگرانِ ناآشنا و متفاوت کمتر کنش متقابل برقرار شود، عیبهای دیگران برجستهتر و فضلیتهای خودمان مبالغهآمیزتر میشود. گاهی ممکن است دیگران به افرادی فاقد حقوق تبدیل شوند و درک آنها روزبهروز دشوارتر شده و اساسا گشودگی به دیگری ناممکن میشود. اینکه با چه کسانی کنش متقابل داریم در اینکه چه کسی هستیم، چه میکنیم و چه باورهایی داریم تأثیر خواهد گذاشت. در چنین مواقعی تفاوتها درک نمیشوند. افراد به چنین کنش متقابلی عادت میکنند اما نتیجه آن ممکن است به تضعیف دموکراسی منجر شود. هر سیاست و برنامهای که امکان کنش متقابل با دیگران ناآشنا را محدود کند، باید مورد بازبینی قرار گیرد. در جامعه متکثر و متنوع ایران لازم است افراد به تعامل و کنش متقابل با قومیتها و تفاوتها تشویق شوند.