|

بازگشت «هیچ‌چیز‌دان‌ها»

چگونه جنگ تعرفه ترامپ ریشه در یک ترس قدیمی دارد

در میانه قرن نوزدهم، خیابان‌های بوستون و نیویورک شاهد خروش حزبی بودند که اعضایش نام عجیبی داشتند: «هیچ‌چیز‌دان‌ها» (Know-Nothings). حزبی ضد مهاجر و مدافع خالص‌سازی آمریکا از «بیگانگان».

سیدمحمدهادی موسوی

 

در میانه قرن نوزدهم، خیابان‌های بوستون و نیویورک شاهد خروش حزبی بودند که اعضایش نام عجیبی داشتند: «هیچ‌چیز‌دان‌ها» (Know-Nothings). حزبی ضد مهاجر و مدافع خالص‌سازی آمریکا از «بیگانگان». نام آنها کنایه‌ای از پاسخ اعضای این گروه در مواجهه با سؤالات دیگران درباره فعالیت‌هایشان بود: «من هیچ نمی‌دانم»! اعضای این حزب عمدتا از قشر سفیدپوست، پروتستان، طبقه متوسط یا کارگر شهری در ایالات شمال شرقی آمریکا بودند. یعنی همان قشر سفیدپوست متوسط و کارگر آمریکایی که امروز، بیشترین مخاطبان شبکه فاکس‌نیوز را تشکیل می‌دهند.

آنها از صنعتی‌شدن، ورود ایرلندی‌ها، آلمانی‌های کاتولیک‌مذهب و تغییر ساختار بازار کار هراسان بودند؛ اما مهم‌تر از همه، می‌خواستند «آمریکا را دوباره مال خودشان کنند». این حزب گرچه در اواخر دهه 1850 منحل شد اما زمینه‌ساز تأسیس حزب جمهوری‌خواه آمریکا شد. قریب به دو قرن بعد، خشم و ترس‌های همان قشر با قهرمان جدید، دونالد ترامپ دوباره به سیاست آمریکا برگشت.

دلار قدرتمند، صنعت ضعیف

برای دهه‌ها، دلار آمریکا بر تخت پادشاهی اقتصاد جهانی تکیه زده است. از زمان توافق برتون‌وودز در ۱۹۴۴، دلار تبدیل به ارز ذخیره جهانی شد. کشورها برای تجارت، ذخیره ارزی و خرید نفت به دلار نیاز دارند و این نیاز یعنی تقاضا و تقاضا یعنی قدرت. اما این قدرت، هزینه داشت.

برای اینکه دلار در سراسر جهان گردش کند، آمریکا باید بازارهای خود را به روی کالاهای کشورهای دیگر باز کند، کالای بیشتری وارد کند تا دلار بیشتری صادر کند. بنابراین سیاست «کاهش تعرفه» برای سال‌های سال سیاست اصولی دولت‌های آمریکا بود. این واردات ارزان در کوتاه‌مدت به نفع مصرف‌کنندگان بود؛ اما در بلندمدت، صنایع داخلی را تحلیل برد. کارخانه‌ها یکی‌یکی تعطیل شدند. به‌جای آنها، بانک‌ها، دفاتر خدمات مالی، شرکت‌های مشاوره و اقتصاد دیجیتال رشد کردند.

از سال ۱۹۴۰، حدود ۲۳ درصد نیروی کار آمریکا در بخش تولید 

(manufacturing) مشغول بودند؛ کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و خطوط تولید که قلب تپنده اقتصاد صنعتی آمریکا محسوب می‌شدند. دیترویت، کلیولند، پیتسبورگ، شیکاگو و دیگر شهرهای صنعتی پر از کارگران یقه‌آبی بودند که نقش کلیدی در تولید خودرو، فولاد، ماشین‌آلات و لوازم خانگی ایفا می‌کردند، اما این تصویر، به‌مرور زمان تغییر کرد. تا سال 1980، سهم بخش تولید از اشتغال به حدود ۲۰ درصد رسید و تا ۲۰۱۶ (زمان شروع ریاست‌جمهوری ترامپ) این سهم به زیر ۱۰ درصد کاهش یافت. براساس داده‌های اداره آمار کار ایالات متحده در سال ۲۰۱۶ تنها حدود ۸.۵ درصد از کل نیروی کار آمریکا در بخش تولید اشتغال داشتند. در همین بازه، بخش خدمات (services) به‌سرعت رشد کرد. در سال ۲۰۱۶، بیش از ۸۰ درصد نیروی کار آمریکا در بخش خدمات مشغول بودند، در حالی که این رقم در ۱۹۵۰ فقط حدود ۵۰ درصد بود. از نظر تولید ناخالص داخلی (GDP) هم، سهم بخش خدمات از حدود ۵۰ درصد در دهه ۱۹۵۰ به بیش از 78 درصد در سال 2016 رسید.

در همین مدت، شهرهایی مانند دیترویت که زمانی قطب صنعت خودروسازی بودند، با کاهش چشمگیر جمعیت و اشتغال مواجه شده‌اند. دیترویت که در سال ۱۹۵۰ بیش از ۱.۸ میلیون نفر جمعیت داشت، تا سال ۲۰۲۰ به کمی بیش از ۶۳۰ هزار نفر رسید، کاهشی که بخش زیادی از آن ناشی از تعطیلی صنایع تولیدی و مهاجرت کارگران بوده است.

این تغییرات ساختاری، چهره اقتصاد آمریکا را به‌کلی دگرگون کرد. کارخانه‌ها بسته و در عوض، دفاتر خدمات مالی و فناوری باز و پذیرای مهاجران و نخبگان غیرآمریکایی شدند، اتحادیه‌های کارگری ضعیف و مشاغل یقه‌سفید و دیجیتال جای یقه‌آبی‌ها را گرفتند.

ترامپ و رؤیای  «بازسازی عظمت صنعتی»

در این فضای تغییر، ترامپ با یک شعار ساده و به‌ظاهر نوستالژیک آمد؛

«Make America Great Again». او خوب فهمیده بود که در شهرهای صنعتی زنگ‌زده، رأی‌ها خوابیده‌اند؛ در میان کارگران سابق خطوط تولید، رانندگان بی‌کار کارخانه‌ها و سفیدپوستان طبقه متوسط که احساس کرده بودند واشنگتن و یقه‌سفیدها آنها راجا گذاشته‌اند.

راهکار ترامپ؟ جنگ تعرفه‌ای

او با اعمال تعرفه بر کالاهای وارداتی سعی کرد صنعت آمریکا را از نو جان بدهد. دشمنی او با توافق‌نامه‌هایی مثل NAFTA یا سازمان تجارت جهانی، دقیقا از همین دیدگاه می‌آمد؛ آمریکا باید کمتر وارد کند، بیشتر تولید کند و دوباره به یک ابرقدرت صنعتی تبدیل شود.

در این میان، شباهت جالبی میان رویکرد ترامپ و حزب «هیچ‌چیز‌دان‌ها» دیده می‌شود. هر دو گروه بر پایه نوعی حس «از‌دست‌رفتن» شکل گرفته‌اند؛ ازدست‌رفتن هویت، شغل و جایگاه اجتماعی. اگر «هیچ‌چیز‌دان‌ها» نگران تغییر چهره مذهبی و قومی آمریکا بودند، حامیان ترامپ نگران از‌دست‌رفتن جایگاه اقتصادی و شغلی خود بودند؛ هر دو اما‌ راه‌حل را در بازگشت به گذشته‌ای خیالی می‌دیدند.

امروز دلار همچنان سلطان اقتصاد جهان است، اما زیر سایه این سلطنت، داستان کارگر سفیدپوستی که کارخانه‌اش تعطیل شد و به ترامپ رأی داد، همچنان تکرار می‌شود.

جنگ تعرفه‌ای ترامپ، فارغ از موفقیت یا شکست در احیای صنعت آمریکا، به‌عنوان یک نماد قدرتمند در جذب حمایت قشر متوسط سفیدپوست و رأی‌دهندگان اصلی او عمل کرده است. این سیاست نه‌تنها بازتابی از ترس‌ها و خشم‌های تاریخی این گروه نسبت به ازدست‌رفتن جایگاه اقتصادی و هویتشان بود، بلکه به‌عنوان وعده‌ای برای بازگشت به عصر طلایی صنعتی آمریکا ارائه شد. حتی اگر این تعرفه‌ها نتوانند صنایع قدیمی را کاملا احیا کنند، وجهه ترامپ در میان حامیانش به‌عنوان مدافع منافع آنها تقویت می‌شود.

با‌این‌حال، تأثیرات بلندمدت این سیاست‌ها بر اقتصاد آمریکا نامشخص است. اعمال تعرفه‌ها و سیاست‌های حمایتی از صنایع داخلی می‌تواند در کوتاه‌مدت به ایجاد شغل‌های جدید کمک کند، اما در بلندمدت ممکن است منجر به کاهش اعتماد جهانی به اقتصاد آمریکا شود.

 رویه تهاجمی ترامپ نه‌تنها ممکن است اعتماد جهانی به ثبات سیاست‌های اقتصادی آمریکا را کاهش دهد، بلکه می‌تواند تقاضا برای دلار و سرمایه‌گذاری در بازارهای این کشور را نیز تحت تأثیر قرار دهد. 

دلار ارزان و در دسترس، سال‌ها ستون اصلی سلطه اقتصادی آمریکا بوده است، اما جنگ تعرفه‌ای می‌تواند این مزیت را تضعیف کند و تورم را افزایش دهد و معلوم نیست مصرف‌کنندگان آمریکایی چقدر توانایی تحمل چنین شوک‌هایی را داشته باشند.

در نهایت، اگرچه ترامپ با این سیاست‌ها توانست حمایت بخشی از جامعه آمریکا را جلب کند، اما هزینه‌های آن ممکن است بسیار بالا باشد. کاهش اطمینان جهانی، تضعیف موقعیت دلار و عدم اطمینان از احیای واقعی صنایع داخلی، همگی نشان می‌دهند که این راهبرد ممکن است در بلندمدت به ضرر اقتصاد آمریکا تمام شود. بنابراین، موفقیت یا شکست این سیاست‌ها نه‌تنها به نتایج ملموس اقتصادی، بلکه به توانایی ترامپ در حفظ روایت «بازگشت عظمت» برای حامیانش نیز بستگی دارد.