|

فردا دیر است

با اینکه حدود 40 سال است که در مطبوعات قلم می‌زنم و کتاب‌هایی نیز در حوزه آموزش هنر نوشته‌ام ولی معاشم از راه نوشتن تأمین نمی‌شود. شغل اصلی من که مخارج زندگی‌ام را از آن درمی‌آورم طراحی گرافیک است. در توضیح شغل طراحی گرافیک هم لازم است بگویم که اکثر صاحبان این حرفه خویش‌فرما هستند، یعنی نه در استخدام کسی هستند که کارگر محسوب شوند و نه کسی در استخدام آنهاست که کارفرما به شمار بیایند.

با اینکه حدود 40 سال است که در مطبوعات قلم می‌زنم و کتاب‌هایی نیز در حوزه آموزش هنر نوشته‌ام ولی معاشم از راه نوشتن تأمین نمی‌شود. شغل اصلی من که مخارج زندگی‌ام را از آن درمی‌آورم طراحی گرافیک است. در توضیح شغل طراحی گرافیک هم لازم است بگویم که اکثر صاحبان این حرفه خویش‌فرما هستند، یعنی نه در استخدام کسی هستند که کارگر محسوب شوند و نه کسی در استخدام آنهاست که کارفرما به شمار بیایند. این نوع از مشاغل در تعریف سازمان جهانی کار «فری‌لنس» نامیده می‌شوند که البته در تعریف شغل در کشور ما هنوز جای مشخص و معلومی ندارد، برای همین وقتی عده‌ای از صاحبان این نوع از مشاغل قصد کنند تا تشکلی صنفی برای خود داشته باشند، یا باید خود را کارفرما معرفی کنند یا کارگر و تشکل آنها هم یا کارگری خواهد بود یا کارفرمایی. اما برای آنکه منظور از مشاغل فری‌لنس معلوم شود، مثالی می‌زنم. کارگران ساختمانی را که دیده‌اید؟ همان‌ها که در نقاط مشخصی در شهرها، سر میدان یا چهارراه بخصوصی، اول صبح جمع می‌شوند تا یک نفر بیاید و از بینشان عده‌ای را برای کار بر سر یک ساختمان ببرد، یا مثلا کسانی که کار نقاشی ساختمان می‌کنند. اینها ابزار کارشان مال خودشان است، تیشه‌ای و کمچه و ماله یا قلم‌مو و سطل برای آماده‌کردن رنگ. ویژگی مشاغل فری‌لنس همین است، یعنی ابزار کار مال خودشان است و برای یک کار مشخص در زمانی مشخص، سفارش‌دهنده دارند. کار را در آن محدوده زمانی که توافق می‌کنند، انجام داده و دستمزد می‌گیرند. استخدام نیستند و معمولا اگر بیمه هم باشند که اکثرا بیمه نیستند، بیمه خویش‌فرما هستند؛ یعنی حق بیمه‌شان را خودشان پرداخت می‌کنند و به همین دلیل که از جایی حقوق و دستمزد نمی‌گیرند باید همیشه به دنبال جذب سفارش باشند و این‌طور نیست که سر ماه حقوقی بگیرند. برای این عده تحولات اقتصادی بسیار ملموس‌تر است و تفاوت‌شان با افرادی که حقوق‌بگیر هستند، مثل کسانی است که لخت و بی‌لباس در زیر برف و باران باشند با کسانی که چتر به‌ دست و لباس و بالاپوش به تن دارند و طبیعی است که آن فرد بی‌لباس، سرما را هم زودتر و هم شدیدتر احساس می‌کند. این وضعیتِ همه آنهایی است که شغل فری‌لنس دارند و تحولات اجتماعی‌-اقتصادی را هم سریع‌تر و هم شدیدتر از دیگران درمی‌یابند و از آنجایی که برای امرار معاش نیازمند سفارش‌دهنده‌اند، مثلا برای یک طراح گرافیک، این‌طور نیست که یک نشانه طراحی کند یا یک پوستر بسازد و بعد آن را بفروشد. 

‌یعنی مثل یک مجسمه‌ساز یا نقاش نیست که برای دل خودش مجسمه‌ای بسازد یا تابلویی نقاشی کند و بعد نمایشگاهی بگذارد و خریداری پیدا شود و کارش را بخرد. هزار پوستر هم که برای دل خودش طراحی کند، حتی یکی از آنها تبدیل به پول نمی‌شود. اول باید یک نفر پیدا شود و سفارشی بدهد تا بعد برای انجام آن ابتدا پیش پرداختی بگیرد و بعد از پایان کار تسویه حساب کند. حالا برای یکی مثل من که شغلش فری‌لنس است، در شرایط امروز کشور، آنچه می‌گذرد بسیار سهمگین‌تر از وضعیت آن کسی است که حقوقی از جایی می‌گیرد. حتی سهمگین‌تر از کسانی که حداقل دستمزد را دارند، چون ما حتی آن حداقل دستمزد را هم نداریم و اگر یک نفر پیدا نشود که سفارش کار به ما بدهد، واقعا معلوم نیست که باید چگونه روزمان را به شب برسانیم.‌ وضعیت و نگرانی‌های یک سال پیش یکی مثل من، مانند وضعیت امروز مردمان دیگر است و وضعیت امروزمان حکایت وضعیت یک سال بعد دیگران. آنچه در واقعیت بر امثال من می‌گذرد این است که حاکمیت یک‌دست شده که اصلا شنونده سخن ما نیست اما غیر از آن، دوستانی هم که در حاکمیت نیستند، نه‌تنها شنونده گفته‌های امثال من نیستند که آنچه می‌گوییم برآشفته و خشمگین‌شان می‌کند و وقتی مثلا یک‌سال پیش می‌گفتیم آیا به این فکر کرده‌اید که عدم تلاش برای جلوگیری از یکدست‌‌شدن حاکمیت (حتی اگر تلاش بی‌نتیجه باشد) چه وضعیت خطیری برای جامعه فراهم می‌کند؟ و وقتی در تمام این یک‌سال، مدام پرسیده‌ام که دستاورد عدم شرکت در انتخابات برای مردم چه بوده، یا با پرخاش و توهین روبه‌رو شدم یا با این سخن که «این اتفاقی است که در آینده ثمراتش را خواهیم دید». ولی من و بسیاری از مردم امروز را فرصت زندگی داریم و معلوم نیست این آینده‌ای که دوستان می‌گویند کی فرا‌خواهد رسید و تا آن روز امثال من جز بادِ هوا، چه چیز برای خوردن خواهند داشت؟‌ می‌گویند باغبانی هفت دختر داشت که همگی چشم‌شان چپ بود، روزی صاحب باغ از او پرسید چرا تو همیشه غمگینی؟ باغبان جواب داد برای اینکه هفت دختر من چشم‌شان چپ است. صاحب باغ گفت اینکه غم ندارد، من هم هفت دختر دارم که چشم‌شان چپ است. باغبان جواب داد بله درست می‌گویید ولی دختران من بدبختی را دوتا می‌بینند و دختران تو خوشبختی را. حاکمیت یک‌دست که گویا دلیلی برای شنیدن ندارد اما کاش دوستانی که یک‌سال است از پاسخ به این سؤال شانه خالی می‌کنند که «دستاورد عدم شرکت در انتخابات چه بود»، این‌قدر از پرسش من برآشفته نمی‌شدند و حداقل یک دستاورد مثبت در همین یک‌سال برای زندگی مردمان و نه آرزوهایشان برای آینده‌ای نامعلوم را نشان دهند. من و بسیاری از مردمان امروز باید زندگی کنیم. فردا دیر است، خیلی دیر است.