تعریضی بر نمایش تقدیس، تقلیل و تشییع هوشنگ ابتهاج
نه سایه دارم و نه بَر
اعران جهان عموما به چند شیوه جاودانگی خویش را میجویند و از هزاران، انگشتشمار آن را به دست میآورند که از آن میان یا شعرشان به واسطه نبوغ و بلاغتِ بیتکرار تبدیل به حافظه نسلهای متمادی میشود و شبیه یکی از رسوم و سنن ملی در کنار سایر رسوم بهارثرسیده مانند حافظ در کنار شب یلدا و نوروز مینشیند
شاعران جهان عموما به چند شیوه جاودانگی خویش را میجویند و از هزاران، انگشتشمار آن را به دست میآورند که از آن میان یا شعرشان به واسطه نبوغ و بلاغتِ بیتکرار تبدیل به حافظه نسلهای متمادی میشود و شبیه یکی از رسوم و سنن ملی در کنار سایر رسوم بهارثرسیده مانند حافظ در کنار شب یلدا و نوروز مینشیند یا مثل نیما یوشیج امکان ساختن راهی نو و پررهرو را مییابند یا شبیه فروغ در برههای کوتاه مانند برآمدن یک آه، در قربانی شدن یک شمع تلألویی یافته انگار کن که خورشید! یا همپایه اخوان در بازتعریف مفاهیم عمیق بشری مثل امید و شکست معنا میشوند و راهی به دلها میجویند یا مانند شاملو شانس و امکان دههها شعر موفق سرودن و با روندهای اجتماعی جلورفتن را مییابند... . صدالبته نبوغ شعری و تولید اثری همپایه برترین آثار تاریخ ادبیات، وجه اصلی و لازمه مانایی شاعرانی است که این سودا را در سر میپرورانند و راه میانبری هم ندارد.
اما شکل دیگری از حضور در این عرصه به شمایل آیکونیک و اسطورهای شاعر مربوط میشود که مشخصا در سده اخیر در هوشنگ ابتهاج بروز و نمود داشته! واقعیت این است که هوشنگ ابتهاج با وجود حضور مؤثر و مداومش در شعر سده چهاردهم، در شعر نو یا نیمایی نه نوآوری مقتدای این شیوه یعنی نیما را داشت، نه فوران استعداد و زایش فروغ را، نه سترگی و فخامت اخوان را و نه نبوغ و تأثیرگذاری شاملو را... . او حتی در مقابل شاعران غزلسرایی مانند حسین منزوی و سیمین بهبهانی هم دستِ پایین را داشت؛ ازاینرو که غزلش با آهنگ زمانه همخوان نبود و در بهترین حالت تجربه دستدومی از شاعرانی مانند حافظ و مولوی را نمایندگی میکرد و کجاست گوهرشناسی که زیره به کرمان برد.
پس سؤال اصلی میتواند این باشد که چه عناصری در شاعری و روش زندگی هوشنگ ابتهاج سبب شد او چهرهای آیکونیک در شعر معاصر باشد، از آن نمط که با رفتن او، حسِ خسرانی به بزرگی یک فقدان ملی پدید آید؟
چنانکه گفته آمد، هوشنگ ابتهاج شاعری بود که شاید اگر یکی، دو سده پیشتر زندگی میکرد، امروز نامش را تنها در صفحات تاریخ ادبیات میجستیم و در مقابل نامهای بزرگ سدههای پیشین که طرز نوشتن شعر قدمایی را داشتند...
شانسی برای بروز و ظهور تا این حد پیدا نمیکرد و به این پایه از شهرت دست نمییافت؛ اما او این بختیاری را داشت که در سده چهاردهم خورشیدی به دنیا بیاید؛ انقلاب نیما را درک کند، همنشین و همدوره مرتضی کیوان، شاملو، کسرایی و در کل، موج بزرگ و همهگیر و موفق شعر نو فارسی باشد، حضور سیاسی یا سمپادی در قالب تفکر چپ و حزب توده را تجربه کند، در رادیو ایران با گروه مؤثری از موسیقیدانان بنام ایرانی کار کند و آثارش همپایه شعر سعدی و حافظ و مولوی با صدای شجریان و تار لطفی و علیزاده به گوش مردم برسد، فرصت این را داشت که در قالب کانون نویسندگان ایران با حضور آلاحمدها و بهآذینها و گلشیریها فعالیت صنفی داشته باشد، او حتی -اگرچه تلخ اما- توانست تجربه زندان در جمهوری اسلامی را هم مزمزه کند و صدالبته عمری بلند، قریب یک قرن در زمین زندگی کند و از خلال همه این تجربهها و چندین دهه سرودن، با بیان شیرین و شمایل اسطورهای خود! با آن ریش بلند برفگون، از پس وفاتِ جمله یاران دیرین و شاعران و متفکران بزرگ سده چهاردهم شعر فارسی؛ یکهتازِ از شعر گفتن و نغزگویی و انتقال تجربه در عصر هیجانات و مدهای اینستاگرامی باشد. نمیخواهم به این متن، صفت بدبینانه بچسبد! بلکه میخواهم کمی پردهها کنار برود و واقعبینانه به شاعری که «سایه» تخلص داشت بنگریم، شاعری که چندین و چند شعر خاطرهانگیز از او در ذهنمان ماندگار است، شاعری که تصحیحش از حافظ، حضورش در رادیو و برنامه گلها و همکاری با موسیقیدانان ایرانی، نقاط درخورتوجه و قلههای هنری عمر او محسوب میشوند؛ اما در کنار همه این توفیقها، سؤالاتی هم درباره زیست اجتماعی و حضورش در محافل فرهنگی و سیاسی شنیده میشود. از آمریتش در رادیو و برخی هنرمندان که رنجیده از اویند تا حضورش در محافل رسمی و نشست و برخاست با چهرههای دولتی -ولو به اینکه مانند حضور حدادعادل در محضر او به کنایه سایه به زندانیشدنش در دهه شصت ختم شده باشد- یا رابطهاش با ادیبان و علاقهمندان حلقه خراسان که حامیانی جدی در فرهنگ رسمی دارند و حتی فرازهایی از کتاب خاطراتش که اگرچه خواندنی و مهم است؛ اما برخیشان موجب سوءتفاهمهای بزرگ فرهنگیـشناختیای شد که به طور مثال در فقره فوت او و تشییع و بزرگداشتش به چشم دیدیم و سبب حسرت و تأسف و البته زهرخند دوستداران او شد.
خواندهاید و شنیدهایم که این روزها برخی میگویند که آنچه بر پیکر سایه رفت، حق او نبود یا تصویری که در رسانههای رسمی از او ساخته شد، شمایل و مرام او نبود و افسوس که شاعر ما را تصاحب کردند و این غصبِ چهرهای است که در باطن، آن چیزی نبود که روی بیلبوردها بردند و پشت میکروفونها شرح گفتند... . واقعیت این است که درست میگویند! زیرا که حتی امروز در نحوه پرستاری از او و روزهای پایانی عمرش هم تشکیکها و نقیضهایی آورده شده که بیشازپیش با تصویر برساخته بانیان نمایش تشییع و تدفین او در تضاد و تنافر است و سؤالاتی جدی درباره مرگ سایه ایجاد کرده است و این شبهات چالشبرانگیز در کنار تصویری که از او به خورد دنبالکنندگان مجازی داده شده، آنقدر بزرگنماییشده و غیرواقعی است که تو گویی از درخت تنومندی که ابتهاج بود، نه سایه مانده و نه بر! و صد افسوس که تبر، به دستِ نزدیکانی است چه دور! که یا به طمع یا به سادهلوحی، درختی تَر را خشک تصویر کرده و افکندند.