تلخیصی از سخنان اسقف «روان ویلیامز»*
همچو عیسی جان شو و جان برفروز
به مدت ۱۴ قرن، کلیسای جامع کانتربری، مرکزیت فرمانبخشی و حکمرانی معنوی یک ملت بوده است. مکان قدرت تاریخی مقدسی که پادشاهان، پاپها، زائران و شاهزادهها، تمایل به مالکیت و اعمال اراده بر آن را داشتهاند. این کلیسای مادر انگلیس است.
به مدت ۱۴ قرن، کلیسای جامع کانتربری، مرکزیت فرمانبخشی و حکمرانی معنوی یک ملت بوده است. مکان قدرت تاریخی مقدسی که پادشاهان، پاپها، زائران و شاهزادهها، تمایل به مالکیت و اعمال اراده بر آن را داشتهاند. این کلیسای مادر انگلیس است. اتفاق توجهبرانگیزی که در کلیسای جامع میافتد، این است که مجموعه اقداماتش چه تأثیر و تأثری با متن جامعه دارد و چالشی درازدامن در باب اینکه مبنای بهرهگیری از این فضا اساسا چه باید باشد؟ بخش مهمی از این چالش این بود که برای اعتلای روح کشور چه باید پنداشت. در سالهای اخیر، من مقداری از این کشاکشها را نگریستهام. مابین نیروهایی که میخواهند ما را معنی کنند یا گاهی اوقات مطالبات خود را بر عهده ما بگذارند و بر ما دیکته کنند. در هفتههای پایانی حضورم بهعنوان یک سراسقف اعظم، میخواهم برای آخرینبار، به زوایای پنهان و پیامهای پوشیده و مستتر در این مکان که بیشتر از هرجای دیگر به من درباره خداوند و نیز پیرامون کشورم آموخته، جستوجو داشته باشم. چه آنکه آفتاب حضور من در این مکان مقدس به لب بام رسیده است. از خاطرم میگذرد که در ۱۹۴۲ طی سه شبانهروز، کانتربری مورد هجوم و تحت انفجارهای مکرر و مدام قرار گرفت. هدف تخریب شهر نبود بلکه قصد، انهدام کلیسای جامع بود. نماد مانایی از اراده بریتانیا در مقاومت.
مردم برای نجات کلیسا با تمام وجود کوشیدند. شهر به ویرانهای بدل شد اما کلیسا نجات پیدا کرد.
...در واقع آنچه از آن رویداد درسآموز شد، این بود که این مکانی است که آن مایه ارزشمند است تا مردم جانشان را کف دست بگیرند اما آن را صیانت کنند.
من تصور نمیکنم که مردم به جهت علاقهمندی به معماری گوتیک، جانفشانی کردند. مهمتر آنکه شاید خیلی از آنها حتی مسیحی نبودهاند. پس چه چیزی درباره این مکان مورد توجه و اهمیت است که این اندازه محافظت از آن را گرانارج میکند؟ این سؤالی است که با قلبم آن را حمل میکنم. چون ۱۵ سال پیش وظیفه محافظت از آن میراث به من واگذار شد. در ۲۷ فوریه سال ۲۰۰۳ من بهعنوان یک اسقف بینامونشان وارد اینجا شدم و از من خواسته شد تا نامم را بر صفحات تاریخ ثبت کنم.
هنگامیکه بر کرسی اسقف اعظم کلیسای جامع مینشینید، بر شما مفروض است که معانی و چشمانداز راه و کانون توجهات را تنظیم کنید. برای من کلیسای جامع کانتربری یک یادآور و محرک نیرومند است جهت نگریستن به کشورم با طرز نگرشی دیگر. دو حقیقت در این حضور وجود دارد. تأثیرگذاری صندلی کلیسای جامع بر شما و متقابلا اثربخشی شما بر آن جایگاه. نقش نوینی که از شما طلب میکند با روح و روان تمامی اقشار و اطیاف کشور در تعامل و گفتوگو باشید. شما باید راهی بجویید تا با لایهها و گونههای مختلف و متنوع همه شهروندان، تعامل سازنده داشته باشید.
نخستینبار که بر این صندلی تکیه میزنید و خود را در معرض بیشمار وظایف و انتظارات جدید میبینید، بهخوبی واقف میشوید که چه میزان مخاطره حول این مسئولیت وجود دارد. هراسانگیز است اما کلیسای جامع خودش شما را مراقبت و راهنمایی خواهد کرد.
در نظاره اولین، جلوههای چشمگیر نقاشیها و مجسمهها پیشروی هستند. سپس نظرم به مقبرهها جلب میشود. مقبرههای متعددی در سراسر کنتربیوری وجود دارد. یک اسقف اعظم در واقع محاصره شده با مجسمههای فرشتگان. در پایین پاهایش دو سرودخوان برایش مصحفی نگاه داشتهاند و فرشتههایی که بالش او را نرم میکنند. و در قالب نوشتاری آمده که او چه کسی است. «در اینجا هنری چیچل، دکترای حقوق و صدراعظم انگلستان آرمیده است» و آن سویتر، اسقف اعظم هنری پنجم با عظمت. و در پایین یک کتیبه است که به ما میگوید: «من فقیر متولد شدم و در اینجا رشد کردم تا افق اسقف اعظم والایی یافتم و اکنون تحت قدومتان آرمیدهام و اینجا آرامگاه من است. به آیینه خود نگاه کنید!...
گوهر پیام محوری آن کتیبه این است که دیری نمیگذرد که شما نیز روی در نقاب خاک سرد میکشید و قدرت و ثروت هیچ یاریگرتان نتواند بود و یادآور آنکه چقدر مدتزمان حضورمان در این جهان، موقت و مختصر است.
هشداری است تا ذهن ما را برانگیزاند که متوجه فضیلتهای ارجمند فراتری باشیم. در کانتربری تغییر معماری و ترمیم همیشه وجود داشته است. اما آنچه بر من مؤثر افتاد، این اندیشه بود که ارزشگذاری این مکان را متکی بر ظواهر مجلل، لحاظ نکنم بلکه معطوف به شکوه خداوند باشم.
از سوی دیگر با تماشای زیباییهای گوناگون این بنای شوکتمند، این مضمون در ذهنم بیدار است که چه عواملی برخی مردمان را شوراند تا به انهدام این مایه زیبایی و هنرورزی و آراستگی برآیند. سازه را بارها نگاه میکنم. به همان اندازه که روزن ورود نور در آن است، تاریکی هم مجال بروز دارد. به همان میزان که هماهنگیها موج میزنند، ناهمگونیها و درهمپیچیدگیها هم موجودند. نشانهای از آنکه تغییردادن و سامانبخشیدن به دیدگاه مردم، مطلقا آسانیاب نیست. چگونه میتوان نور را به تاریکخانه ذهن وارد کرد؟
میاندیشم یک بخش از جواب پرسش علل ویرانخواهی، شاید این باشد که نوعی هراسزدگی از تحمیل و مضیقه و فروبستنها، ذهن مردم را میآشوبد. اگر گاه اینگونه به نظر آید که هیچچیز در جای خودش نیست و هیچکس نمیتواند چنانکه میپسندد، خودش باشد؛ ضربات غافلگیرکنندهای با خود همراه میآورد.
فهم این معضل، منطقی روشن میطلبد. و دقت در این امر که توده مردم میان آموزههای انجیل و توصیههای کلیسا، تضاد فاحشی را ملاحظه کنند.
سال ۱۵۱۴ یک متخصص الهیات هلندی به نام ارسموس بعد از دیدار کانتربری نوشت: «خدای بزرگ، چه سرمایهگذاری عظیم و هنگفتی در آنجا به کار رفته بود. کدام بهانه موجه را در برابر آن تجمل کلیسا میتوان مطرح کرد، درحالیکه خواهران و برادران ما از گرسنگی و تشنگی و بیبضاعتی دارند تلف میشوند؟!». در آن میان، کشاکش غریب و مهمی برخاست. اسقف اعظم باید یک طرف بایستد.
یا حامی و مروج حقانیت آموزههای مسیح باشد یا در سوی دولت قرار گیرد. البته بودهاند اسقفهایی مانند هنری هفتم که کوشیدند نوعی تعادل و توازن میان دولت و کلیسا برقرار کنند. اگرچه این دعاوی تمام نشدهاند. گاهی میبینم مؤسساتی در کشور، رشد بسزایی را تجربه کردهاند. واضح است اشتیاقی که مردم به بقای آنها نشان دادهاند، به علت اعتمادی است که آنها در دل مردم ایجاد کردهاند. خطای مهلکی است که گمان کنیم صرف رشد یک مؤسسه، ولو در نهایت بدگمانی متن مردم، ارزشمند تلقی میشود.
من تلاش داشتم از این توصیه ارزنده الهام بگیرم که «در روشنایی روز برای خودتان تصمیم بگیرید». من از مزیت حضور و زندگی در این مکان مقدس بهره گرفتهام تا با مطالعه و بررسی تاریخی آن دریابم که یک کلیسای جامع ملی باید تلاش کند نمادهای هویت ملی و ارزشهای الهی را منطبق کند و میان وفاداری به کشوری که در آن زندگی میکنید و ارزش گذاری به مفاهیم فراملیتی، کوشا باشد.
من این سرگشتگی و پریشانی را در هفتههای اولیه حضورم در کلیسای جامع تجربه کردم. هنگامی که بریتانیا در جنگ با عراق مشارکت داشت. شما بهعنوان اسقف اعظم کانتربری وظیفه خاصی در وفاداری به دولت بریتانیا دارید اما ایمان شما و موظفی شما در برابر خداوند، شما را وادار میکند جهانی و انسانی بیندیشید.
من کوشیدم صدای منصفانهای در انتقاد نسبت به برنامههای جنگافروزانه باشم و این مبنا را داشتم که زندگی یک فرد عراقی به اندازه زندگی یک فرد بریتانیایی اهمیت دارد. مضاف بر آن این دلواپسی معترضه با من بود که عدهای از دور ساماندهی و صدور دستور دارند و عده دیگری بهای اشتباه آنان را میپردازند.
اگرچه این موضعگیری من، با رضایت مقامات همراه نبود اما به عقیده من این مسیری است که حقیقتا ارزش گامبرداشتن در آن، مهمترین موظفی است.
من باور دارم بهعنوان اسقف اعظم، نباید طوری سخن گفت که هیچ هزینهای برایتان نداشته باشد. بهویژه وقتی مردم هزینههای سنگینی میپردازند، خطر بدنامی، کمترین چیزی است که اسقف اعظم به خاطرش اینجاست. این بنمایه شغل اوست.
و این موضوع مهمی است که هرچه بیشتر در آن غور کنید، درمییابید که بیشتر به سود بریتانیاست. برخورداربودن از کسی که از مواضع انتقادی او حتی عصبانی باشند. میتوانم به برخی از گذشتگان خودم در این جایگاه توجه کنم و منش آنان را سرلوحه قرار دهم که خانه و شغل و درآمد مستمر و احترام و... را حفظ کنم و در موضع سکوت بر ناراستیها بمانم. اما هنگامیکه به آنسوی باغ کلیسا نگاه میکنم و به خاطر میآورم که چه بسیار شهروندان نیکوی این سرزمین، برای پاسداشت و حراست از این مکان مقدس، جان خود را از دست دادهاند، نمیتوانم چشم فروبندم.
من نظرگاه و توصیه اسقف اعظم عالیقدر، توماس بکت را پیش نگاهم دارم. او گفت: «من کلیسای جامع را تبدیل به قصر نمیکنم و مشتاقم در این مکان بمیرم. احمقانه است برای خودنمایی، جایگاه مقدس را لکهدار کنیم».
و من معتقدم ما کماکان در کانتربری به فردی احتیاج داریم که در قلب این مکان بایستد و کوشا باشد برای راهی فراپیش. بههرروی، زمان حضور من در این مکان مقدس به پایان رسیده است. این مکان میماند. فارغ از آنکه چگونه اسقف اعظمی در آن حضور یابد. ارزشهای خداوندی هم با دستورات اسقف، رنگ نمیبازند. اما امیدوارم هر اسقفی که به آن ورود میکند، بداند چه بسیار حفظ وزانت آن جایگاه رفیع، بااهمیت است.
و در آخر میتوانم با قاطعیت بر زبان آورم که در نگاه به آنچه از عمرم در این مکان مقدس گذشت، عمیقا بابت آن شکرگزار خداوند هستم.
* تلخیصی از سخنان روان ویلیامز در وداع با کلیسای کانتربری
اسقف اعظم اسبق ولز و کانتربری، استاد الهیات دانشگاه آکسفورد و کمبریج