|

کامفیروزی؛ روایت تلاش 25ساله یک نسل

بازداشت محمدعلی کامفیروزی فرصت خوبی است تا خیلی حرف‌ها را بشود به بهانه او و با صدای نسل متولد انقلاب زد و امثال او – یعنی فرزندان دهه60 را که اکنون با چشمانی نگران وضعیت ایران را نظاره می‌کنند- به‌عنوان یک الگوی عینی معرفی کرد.

بازداشت محمدعلی کامفیروزی فرصت خوبی است تا خیلی حرف‌ها را بشود به بهانه او و با صدای نسل متولد انقلاب زد و امثال او – یعنی فرزندان دهه60 را که اکنون با چشمانی نگران وضعیت ایران را نظاره می‌کنند- به‌عنوان یک الگوی عینی معرفی کرد. الگوی عینی تلاش برای آزادی و برابری در ایران که هرچه بزرگ‌تر و رشیدتر شد، نه‌تنها محافظه‌کار نشد؛ بلکه صریح‌تر و پرتوان‌تر از گذشته کوشید و می‌کوشد. به قول رفیقی اغلب این دردانه‌ها را که اطرافمان هستند، ماه به ماه نمی‌دیدیم؛ ولی الان که نیست سخت دلتنگ‌شان هستیم. من نیز به نوبه خود حس می‌کنم یک فعال مدنی و حقوقی را که کنارمان بود، الان در بند است. از خود می‌پرسم مگر شکل و قیافه فعالان مدنی چگونه است؟ ساده و بی‌آلایش و عموما پر از درد و زخم! که عباس دقیقا همین بود. و اکنون بازداشت او فرصت خیلی خوبی است که همه او را بشناسند. (محمدعلی کامفیروزی را از نوجوانی، خانواده و دوستانش عباس صدا می‌کنند). خیلی از جوان‌ها از ما که گویا وارد میانسالی شده‌ایم، این روزها مکرر می‌پرسند شما کجایید و چه می‌کنید؟ برنامه‌تان چیست؟ چرا خبری از شماها نیست؟ و ما حیرانیم که چرا چهره‌های برجسته نسل ما و این‌همه دوندگی‌های‌شان را نمی‌بینند؟ چرا عباس‌ها را نمی‌بینند که خودشان را وقف ایران و مردم کرده‌اند؟ و مهم‌تر اینکه چرا همین‌ها را الگویی برای تغییر وضع موجود نمی‌دانند؟ همین‌ها که این‌قدر صبورانه و دردمندانه بار خودشان و هزار آدم را برای رسیدن به مقصد با دست بسته برداشته‌‌اند.

با این تأملات خودم را قانع کردم که درباره عباس و بیوگرافی تلاش‌های او و نقشش برای نسل جوان بنویسم. آیا من فرد خوبی برای نوشتن چنین چیزی هستم؟ هم بله و هم خیر. بله چون 25 سال با او رفاقت کرده‌ام و از نوجوانی نبض اندیشه و افکار سیاسی و اجتماعی‌اش و از همه مهم‌تر تطورات فکری‌اش را در دست داشته‌ام. بارها با او درباره نظراتمان مشاجره کرده‌ام و این را همه می‌دانند که من با عباس اختلاف‌نظرهای جدیی دارم و این خود باعث می‌شود درباره او غلو نکنم؛ حال آنکه این اختلاف سلایق ذره‌ای از رفاقت ما نکاست؛ چیزی که امروز بیش از هر زمانی کشور به آن احتیاج دارد. از قضا ما به دلیل همین اختلافات بیشتر هم گفت‌وگو می‌کردیم و عملا اندیشه یکدیگر را صیقل می‌دادیم. به نوعی معجزه گفت‌وگو را در تعمیق رفاقت‌ها و دلواپسی‌های‌مان دوچندان لمس می‌کردیم.

و خیر؛ به دلیل همین تنوع افکار که اشاره کردم و همه این سال‌ها در برخی موارد باعث شده درباره عملکرد او کمتر نظر بدهم. او هم خیلی اوقات من را که معروفم به اصلاح‌طلب نقد می‌کرد و مهم‌تر از همه در سال‌های اخیر نسبت به عملکرد عمومی اصلاحات به‌حق معترض بود؛ اما حس کردم فراتر از رفاقت و این حرف‌ها و تأملات، وظیفه شهروندی‌ام ایجاب می‌کند با حفظ تمام نقدها از فرصت حبس او برای ترویج روش او به‌خصوص برای جوان‌ترها استفاده کنم و بگویم آی مردم اگر دنبال جنس اصل و اصیل هستید که برایتان کاری کند و گامی بردارد، این شما و این عباس! نه کپی است و نه فیک! کاملا معمولی و قابل الگوبرداری.

‌‌پرده اول؛ عامدانه از دورترها شروع می‌کنم. عباس نوجوانی و جوانی‌اش تپل بود، همین ویژگی او را بانمک هم کرده بود. هیجان و حرارت خاصی در وجودش داشت. وقتی حرف می‌زد با انرژی وصف‌ناشدنی‌ای مخاطبش را میخکوب می‌کرد. بعدها رژیم گرفت و اندامش موزون شد.

 به شوخی می‌گفتیم عباس قبل از رژیم و بعد از رژیم دوتاست. حتی خلقا و طبعا تغییر کرد. این تغییر را دوست داشت و عکس بعد از چاقی را به‌عنوان الگوی مقاومت و تغییر برای آدم‌های خسته از روزگار می‌فرستاد! اما آن نوجوان تپل و پرهیجان، از اول دبیرستان کاری کرده بود که من مجذوبش بودم. سال‌های 76 و 77 در اوج هیجان سیاسی کشور، روزنامه و نشریه مثل خوراک آدم‌ها بود. عباس تصمیم گرفته بود هفته‌نامه دبیرستان اندیشه شیراز را منتشر کند. اسمش «روزنه» بود. من هم همکار اصلی‌اش بودم! تاریخ را یادتان باشد. کامفیروزی امروز 40‌ساله، 25 سال پیش در دبیرستان نشریه سیاسی-اجتماعی منتشر می‌کرد! هر هفته! من به مرور فهمیدم که عباس فرزند شهید است. بعدترها مادر گرامی‌اش هم در همان سال‌های دبیرستان از دنیا رفت. شد تنهای تنهای تنها! با یک خواهر و برادر و یک دنیا درد و دغدغه برای ایران.

پرده دوم؛ چنان دانش متنوع و عمیقی در مباحث سیاسی، اجتماعی و تاریخی کسب کرده بود که به علوم انسانی تغییر رشته داد و شد دانشجوی حقوق دانشگاه تهران، من هم شدم دانشجوی مهندسی شیراز. او رفته بود که تغییر را در بزرگ‌ترین دانشگاه کشور پیگیری کند. یک روز زنگ زد و گفت بیا یک نشریه بین‌دانشگاهی بزنیم! من تهران و تو شیراز؛ سیاسی و راهبردی و روشنفکری! من حوصله و توان او را نداشتم. و نه من! بلکه تا همین امروز هیچ‌کس را ندیده‌ام مانند عباس در مسائل اجتماعی و سیاسی به این حد پیگیر باشد. با تکیه به توان او شروع کردیم. او در ایام دانشجویی فعال بود، قلم می‌زد، برنامه برگزار می‌کرد، در روزنامه‌ها فعال بود و در این حرفه چیره‌دست بود. قلم عباس در روزنامه‌نگاری و تیترزدن کم‌نظیر است؛ تخصصش اندیشه و سیاست داخلی ایران و جنبش‌ها و جریانات دانشجویی بود. تقریبا در جشنواره‌ای نبود که مورد تمجید و تقدیر نباشد و عموما هم ایده‌هایش جریان‌ساز بود. عباس در دوران دانشگاه و پس از آن در طول زندگی یک اصل داشت که در کنار قدرت نمی‌ایستاد. در هر دوره‌ای ناقد گفتمان مسلط بود. در دوره اصلاحات هم مرامش همین بود. با وجود ارتباطات وثیق با گروه‌های مختلف اما دنبال نمدی برای کلاه خودش نبود. بله، کامفیروزی 20 سال پیش منتقد وضع موجود بود و همیشه عقیده داشت سیاست‌مداران برای ایران کافی نیستند، باید رو کرد به مردم. برای همین روی آزادی بیان تعصب عجیبی داشت و دارد. هیچ‌‌وقت پیوندی با ساختار قدرت رسمی نداشت، با وجود اینکه در بسیاری از اوقات فرصتش برای او فراهم بود.

پرده سوم؛ قصد تطویل ندارم. سال 88 دستگیر شد و پرونده‌ای برایش ساختند. در شیراز راهی زندان شد و همان‌جا برای مدتی کوتاه دست به اعتصاب غذا زد. بیرون که آمد دچار تغییر شگرفی شده بود. مهم‌ترین چیزی که به ما گفت این بود که باید برای آینده کشور فکری جدی کرد. از آن سال‌ها به بعد عباس بیش از گذشته چفت جامعه مدنی شد. نشست و برخاست اصلی او با بی‌صداها و خلع‌سیاست‌شده‌ها شد. به طور کامل رفت و بساط کار و زندگی‌اش را بین مردم پهن کرد. از همه مواهبی که کسی مثل او در حکومت می‌توانست داشته باشد، چشم‌پوشی کرد و رفت در دل مردم.

پرده چهارم؛ برای عباس با این تجربه سیاسی و اجتماعی و سال‌ها فعالیت دانشجویی و فرهنگی، پروانه وکالت ابزاری بود که می‌توانست به او تحرکی دوچندان ببخشد. او دقیقا به وکالت به‌مثابه یک نهاد نگاه می‌کند و حداکثر بهره لازم از آن را برای تنظیم قواعد اجتماعی می‌برد. ابزاری که به او این توان را داد که برای دغدغه‌ اصلی خود، یعنی مبارزه با پایمال‌شدن قانون و حقوق انسان‌ها، عزمش را جزم کند. برای صدور پروانه‌اش به جهت همین فعالیت‌های دانشجویی و اجتماعی تعلل‌هایی شد؛ اما روی دلسوزی و شرافت عباس کسی نمی‌توانست تشکیک کند. از زمان اخذ پروانه (سال‌های ابتدایی دهه 90) تا امروز با وجودی که می‌توانست در حلقه‌های رفاقتی وکلا و همکاران قضائی جای بهتری از نظر مالی برای خودش دست‌وپا کند، شهادت می‌دهم اولویتش حق‌خواهی برای محرومان بود؛ بی‌چشمداشت و رایگان و فارغ از اوضاع مالی‌اش این کار را مکرر انجام می‌داد. بارها کسانی را که گرفتار بودند، رایگان وکالت کرد. چند مورد را من خودم معرفی کردم.

پرده پنجم؛ عباس یک علقه ویژه به دانشگاه و دانشجویان دارد. دلیلش روشن است؛ آموزش راه نجات جامعه است. تا سال‌های اخیر به جهت همین علقه شدیدا درگیر مسائل حقوق دانشجویی شد؛ چراکه عقیده داشت این دانشجویان از همه در برابر شداید آسیب‌پذیرتر هستند و ضمن اینکه می‌خواست مسیر تظلم‌خواهی و تلاش برای رسیدن به عدالت را از دانشگاه آغاز کند.

تلاش برای تثبیت حقوق دانشجویی و تحدید اختیارات کمیته‌های انضباطی دانشگاه‌ها از تلاش‌های پایدار اوست. همواره برای تضمین آزادی بیان در دانشگاه‌ها به نظارت قانونی حداقلی بر نشریات دانشجویی اعتقاد داشت؛ بنابراین چندین سال به‌عنوان نماینده مدیران مسئول نشریات دانشجویی فعالیت می‌کرد. سخنرانی پرشور و صادقانه او در دیدار دانشجویان با رهبری هنوز هم خواندنی است.

در کنار این موارد، شغل هر‌روزه او در سال‌های اخیر وکالت دانشجویان و متهمان سیاسی بوده است. وکالتی عموما پردردسر، طاقت‌فرسا، در شهرهای مختلف و موکلانی متنوع که تنها دلیلی که می‌تواند از سوی یک فرد ادامه یابد، شرافت است و بس! عقیده داشت این پرونده‌ها روی زمین می‌مانند و حقوق اشخاص از بین می‌رود. او به شکلی خستگی‌ناپذیر، تیزبینانه و صبورانه پرونده‌ها را از حیث حقوقی بررسی می‌کرد و با علم به مشکلات متعدد، تمام تلاش خود را برای حق‌خواهی این انسان‌های بی‌دفاع به کار می‌گرفت. به چشم دیده‌ام که حتی بیش از پرونده‌های وکالتی خودش برای امرار معاش، اغلب برای این پرونده‌ها و افراد وقت می‌گذاشت.

این بیوگرافی سریع کامفیروزی در 25 سال گذشته، برای یادآوری وجود او و امثال او در ایران، کشورت، کشورم و کشورمان است. شهادت‌نامه‌ای است که اذعان دارد او برای سربلندی ایران، با تمام تنهایی‌ها و دردهایش و با کوهی از غم که شاید حتی ما هم حس نمی‌کردیم، تا همین 40سالگی دویده است. دردانه‌ای مؤمن به مسیر صعبِ آزادی که بدون خستگی و با چشم‌پوشی از مواهب زندگی، صبورانه و امیدوارانه برای مردم ایران تلاش کرده و هرچند نتایج تدریجی مدنظر را محقق ندیده است، باز هم نایستاده! در دنیایی دیگر امثال عباس را که خود و خانواده‌اش چنین هزینه داده‌اند، به‌عنوان الگوی زیست شرافتمندانه و ایثارگرانه معرفی می‌کنند، با این‌ همه، عباس این مقدار را هم افتخاری برای خودش نمی‌دانست. این روزها در گروه‌های مجازی دوستانه زیاد مباحثه می‌کردیم. بارها در پاسخ تحسین رفقا به تلاش‌هایش متواضعانه می‌گفت من در برابر این مردم ناچیزم و کاری نکرده‌ام! موکلش ملیکا قره‌گوزلو و مصائب و مشکلاتش را مثال می‌زد و از روزگار ناله می‌کرد و می‌گفت من برای این دختر‌خانم چه می‌توانم بکنم؟ چه کرده روزگار با او!

واقعیت هم درست می‌گوید، هیچ‌یک از ما در برابر ملتی که این‌همه فداکاری کرده، کاری نکرده‌ایم! اما عباس‌ها که در پی ساختن روایت درست از مطالبات آنان هستند، باید معرفی شوند تا عموم شهروندان بدانند فرزندانی چنین پاکباز و مؤمن دارند. من ایمان دارم او تازه ابتدای راه خدمت به مردم است و فردا با توان و انگیزه‌ای دوچندان برای ادامه مسیر بین ما خواهد بود.

القصه! دلتنگش شده‌ام! چند روز پیش گفتم عباس! مراقبت کن. گرفتار می‌شوی. گفت بی‌خیال! ما که کاری نمی‌کنیم. گفتم کمی هم زندگی کن! گفت زندگی همین است.