حقوق مسلح، شهروند چریک
تئوری مرگ قانونگذار (مرگ مؤلف) شاید به بیان دیگر همان تفاوت فلسفی وجود قانون و قانونگذار است. انگار زمانی که حرفی زده شد، دیگر متعلق به فرد گوینده نیست؛ چه میخواهد در دادگاه باشد، چه پارلمان یا چه در جای دیگر!
تئوری مرگ قانونگذار (مرگ مؤلف) شاید به بیان دیگر همان تفاوت فلسفی وجود قانون و قانونگذار است. انگار زمانی که حرفی زده شد، دیگر متعلق به فرد گوینده نیست؛ چه میخواهد در دادگاه باشد، چه پارلمان یا چه در جای دیگر! یعنی معنا با اشخاص حقیقی و حقوقی هیچ ارتباطی ندارد و اصولا نمیتواند رابطهای میان این دو باشد؟ اساسا ممکن است که قانونگذار خودش نداند چه گفته است؛ مثل شاعری که بعدها معنای شعرش را میفهمد. به لحاظ فهم هنری دقیقا مشابه مفهوم خیانت تصویر است؛ اما اینجا این کلمه است که به حق خیانت میکند. خیانت کلمه حالا مهمترین چالش قانونگذاری است. این یعنی قانونگذاربودن هستی، همان چیزی که در ادبیات مکتب حقوق طبیعی از آن تحت عنوان حق الهی نام برده میشود؛ پس چه دلیلی دارد که اصولا بخواهیم اراده قانونگذار را فهم کنیم؟ اصولا چه فرقی دارد که قانونگذار چه کسی بوده و چه میاندیشیده است؟ او صرفا جعل قانون کرده است. علم هرمنوتیک و تأویل متن حالا امر غیرقانونی را قانونی میکند و برعکس. پاسداری از قانونگذار بیمعنی است و بیشرمانهتر از نگهبانی برای قانون و نظم حقوقی به نظر میرسد. انگار در درون هر قانون میان حق و عرف یک صلح صورت میگیرد، صلحی که بیانگر یک جنگ است و آن را صلح مسلح مینامیم. اینجا همه علیه یکدیگر به سلاحهای سنگین عقلانی مسلح هستند؛ اما احدی جرئت چکاندن ماشه را ندارد. یک شلیک میتواند این صلح مسخره اما قانونی را به هم بزند. صلح مبانی و ماهیتها در متن قانون پیشتر انجام شده. قانون زندان است و پشت آن موجودی به نام دولت کمین کرده. با توهم قانونگذاری و به اسارت گرفتن روح جهان از طرف او، واژگان در برابر هم صفآرایی میکنند. قانون مدرنترین اسارت و زندان بشری است؛ اما تفسیرهای رهاییبخش هم راه فراری از بردگی قانونی است. در واقع نظام سرواژ و بردهداری هرگز از بین نرفته؛ بلکه این خشونت غیرحقانی توانسته بهراحتی وارد قانون شود. یک جنبش فراروانی انگار در وجود قانونگذار اتفاق میافتد و قانونش هم مشوش و پرتضاد و تناقض میشود و تفسیرش هم غیرممکن میشود. انکار وجود قانون هم راه خوبی است. از دید برخی بهترین کار منع وجود قانون پدرانه و از بالا به پایین است. نباید این را حقانیت انگاشت؛ چون حکمت شفاهی به کمک ما میآید و شفاهتی حقانی برای نجات از بند قانون ایجاد میکند. پس قانون شفاهی همان قانون عرفی و حقوق طبیعی است؟ نه به این راحتی! حقوق وضعی و وضعیتساز اینجا معنا
پیدا میکند.
البته این فراتر از ظرفیت زبانی ماست. امروزه حقوق خودش با قانون به اسارت خطوط الفبا گرفته میشود. انکار مالکیت معنوی آن هم از آنجا نشئت میگیرد که مالکیت بر معنا بیمفهوم بوده و در عصر انفجار اطلاعات دیگر کاملا چرند مینماید. اعتراض در برابر قانون جدید و حق عصیان و حق مقاومت هم دیگر قدیمی و منسوخ است؛ بلکه اکنون زمان انکار معنای قانون است. حق مسلح همینجا زاده میشود. حقوقی که جامع این حقها باشد، همگی قاعدهگریز و ایدهپرور هستند. آنها ضد ماهیتهای ارتجاعی عمل میکنند؛ چون خود ماهیت هستند و حاصل کشمکشهای اجتماعی حول دال مرکزی عدالت. ایجاد یک پدافند حقوقی غیرعامل در جنگی هیبریدی علیه سرمایهداری حقوقی حاکم بر جهان هدف نگارش این کتاب است.
شهروندان امروز حقوندان فردا هستند و آزادی آنان از فاکتورهای کلیشهای حقوق مدرن شایسته مسلحشدن به آگاهیهای حقوقی است. این مقاله به شکل اجتهادی نگارش شده و شامل دغدغههای نویسنده است؛ پس از ارجاعات کلیشهای آکادمیک و منبعنگاریهای عجیبوغریب در آن خبری نیست.
حق یک پدیده نیست. حق موجود هم نیست؛ بلکه خود وجود است. وجودی پرتنش و آگاه به خویش. دایره آگاهی حق بسیار گسترده و وسیع است. باید حق را مدام از وابستگانش تمیز داد تا دو نشود. «شبهحق»ها و «من»ها کاملا حق را تحت محاصره قرار دادهاند. از سویی اشباح حق مثل ارزش، ایدئولوژی، اخلاق، مصلحت و... از طرف دیگر «من»ها حقوق را در بر گرفتهاند و سبب زایش نوعی آنارشیسم شدهاند.
در این گیرودار توان تمیز حق از غیر آن از بین میرود و در نتیجه خلوص آن پایین خواهد آمد. یکی از این اشباح و نظایر معروف «انصاف» است. انصاف برندگی حق را ندارد و فقط جهت ترازی و توافق به وجود آمده و ارتباط خوبی با ارزش عدالت نیز ندارد.
انصاف خود ارزش نیست؛ بلکه یک هنجار یا «باید» است که در فضای ایدئالیسم زیست میکند. نیز حقوق عرصه رئالیسم نیست و در فضای ایدئالیسم زیست میکند. ذهنگرایی حقوقی تنها نتیجه حقگرایی طبیعی و الهیاتی نیست؛ بلکه از ذات بشر سرچشمه میگیرد. در حقوق با «هست»ها هیچ سروکاری نداریم؛ چراکه آنان در حوزه جامعهشناسی عمدتا کاربرد دارند.
حقوقشناسان معمولا مانند زیستشناسان در پی شناخت گونههای زیست حقوقی هستند و کمتر پیش میآید که به دنبال ساختن آن باشند.
ممکن است به همین دلیل باشد که حقوقدانهای چپ، طبیعیگرایان و اصولا همه حقوقدانان را محافظهکار و حامی وضع موجود معرفی میکنند. حق بهعنوان یک وجود قائم به ذات وامدار هیچ ارزش و مذهب و اخلاق و مرامی نیست.