اقتصاد، تحریم و آفرینش دانش*
در کشور ما و بسیاری از کشورهای دنیا چه خوشمان بیاید، چه بدمان بیاید، اولویت با اقتصاد و عدد و رقم است. مزیت افزایش تولید ناخالص داخلی برابر با کل ارزش ریالی و دلاری محصولات نهایی تولیدشده توسط واحدهای اقتصادی مقیم کشور در دوره زمانی معین تنها به افزایش مطلق تولید و افزایش توانایی نظام اقتصادی محدود نمیشود بلکه اثر آن بر بهبود کیفیت زندگی، افزایش سرانه ملی مصرف و رفاه جامعه چشمگیر است.
ریاض غیرتمند
در کشور ما و بسیاری از کشورهای دنیا چه خوشمان بیاید، چه بدمان بیاید، اولویت با اقتصاد و عدد و رقم است. مزیت افزایش تولید ناخالص داخلی برابر با کل ارزش ریالی و دلاری محصولات نهایی تولیدشده توسط واحدهای اقتصادی مقیم کشور در دوره زمانی معین تنها به افزایش مطلق تولید و افزایش توانایی نظام اقتصادی محدود نمیشود بلکه اثر آن بر بهبود کیفیت زندگی، افزایش سرانه ملی مصرف و رفاه جامعه چشمگیر است. یک نگاه گذرا به میزان تولید ناخالص داخلی طی حکمرانی دولتهای مختلف چه در نظام جمهوری اسلامی و چه در نظامهای قبلی نشان میدهد که سطح رفاه خانوار ایرانی با تولید ناخالص داخلی رابطه مستقیمی دارد. اگر فساد اداری و سوءمدیریت را بیماری مزمن تقریبا همه دولتها بدانیم، باز این پایداری نسبی متغیر تولید ناخالص داخلی است که موجب رضایتمندی مردم خواهد شد. چالشهای پیشروی اقتصاد ایران مانند تحریمهای ظالمانه قدرتهای بزرگ، اقتصاد وابسته به منابع، پایینبودن بهرهوری، سوءمدیریت، ویژهخواری، ارتشا و... مانع از افزایش تولید ناخالص داخلی و به تبع آن کاهش سرانه مصرف و رفاه مردم شده است. تنها راه برونرفت از چالشهای فوق رویآوردن به اقتصاد بر پایه دانش و «خلق علم» است. اقتصادی که زیرساخت، فناوری، نوآوری و آموزش را به هم متصل میکند. هرچند دانش یکی از منابع اصلی توسعه اقتصادی بهویژه در کشورهای توسعهیافته است ولی در کشورهایی مانند ایران با وجود منابع انسانی و نیروی متخصص فراوان، سهم اندکی از اقتصاد، دانشبنیان است. حتی در این اقتصاد اندک دانشپایه، سهم آفرینش دانش بسیار پایین است و بخش عمده آنچه به عنوان دانشبنیان از حمایت دولت و حاکمیت برخوردار است تقلیدی از دانش دیگران است.
چرا ما اینگونه هستیم؟ ما دانشآموختگان بهخوبی میتوانیم مطالب علمی را هضم کنیم. در آزمونهای داخلی و بینالمللی نمرات قابل قبولی کسب کنیم. در کلاسهای درس یاد بگیریم و در این کلاسها آموزش بدهیم. در محافل اجتماعی و علمی سخنرانی کنیم. مقاله علمی و کتاب بنویسیم ولی با همه این مزیتها ما دانشآموختگان نتوانستیم و نمیتوانیم مشکلات جامعه خود را حل کنیم. در اداره بنگاههای اقتصادی با هدف افزایش تولید ناخالص داخلی ناموفق هستیم. برخی از ما دانشآموختگان سالها رنج آموزشی خود را کنار نهاده و با انباشت سرمایه از راههای واسطهگری به موفقیت مالی شخصی دست مییابیم. اما در مقام عمل بین اهداف و کارکرد اجتماعی پیوستگی وجود ندارد. چرا نمیتوانیم دانش را به عمل معطوف به هدف تبدیل کنیم؟ اشکال کار کجاست؟ چگونه است که ساختار هدفمند آموزش در دانشگاهها تنها به مدرک ختم میشود. بسیاری دانشآموخته دکترا هستند.
پایاننامه، مقاله و کتابهای متعددی تألیف کرده، مطالعههای فراوانی را انجام داده یا در دست اقدام دارند ولی تقریبا همگی رونوشت و تقلیدی از غرب هستند. بدیهی است بهرهمندی از دانش روز دنیا مطلوب است، اما به شرط آنکه قادر باشیم به دانش دنیا بیفزاییم و با آن دادوستد داشته باشیم. دانش تجربی یک کالای ارزشمند است مشروط بر آنکه تازه خلق شده باشد و دنیا به آن نیازمند، قابل معامله و ارزشآفرین باشد. نهتنها قابل تحریم نباشد، بلکه از توانایی تحریم در برابر تحریم برخوردار باشد. ما به دکترا و پسادکترای فیزیک، شیمی، مهندسی، پزشکی و... نیاز نداریم. به فیزیکدان، شیمیدان، مهندس، پژوهشگر علوم پزشکی و... محتاجیم. بله پژوهشگر، پژوهشکده، پژوهشگاه، نویسنده مقالات علمی و... فراوان داریم. زحمات فراوانی کشیده میشود. عمر جوانی و رنجهای طاقتفرسا صرف میشود. با منابع مالی فراوان کنگرههای علمی برگزار میشود. این امور به نوبه خود ارزشمند هستند و بسی مایه افتخار ولی ما دانشی نمیآفرینیم که مالکیت آن ایرانی باشد. مطالعه مستقل بدون رونوشت از غرب در دانشگاهها انجام نمیشود و علمی خلق نمیشود که بتوانیم با آن دادوستد کنیم. در مقیاس اقتصادی دانشی خلق نمیشود که قادر به جایگزینی با کالاهای نابودگر محیط زیست مانند نفت، فولاد، پتروشیمی و کشاورزی باشد. ما دانشآموختگان مدرنیته، دانش و اندیشه استدلالی مدرن را در دانشگاههای داخل یا خارج میآموزیم ولی در حل مسائل شخصی و اجتماعی از اندیشه کلیشهای خودکار سنتی یا پسامدرن که ارزشبنیان است، بهره میگیریم. بنابراین دانش را با زحمت میآموزیم ولی در حل مسائل اجتماعی به همان باورهای قبلی ارزشپایه بازمیگردیم و از آنها مدد میجوییم. چرا اینگونه هستیم که با وجود کسب دانش مدرن و صرف منابع مادی، مالی و انسانی فراوان از بهرهمندی میوه دانش و پیامدهای آن که مهمترین ثمر آن رشد اقتصادی کشور و رفاه مردم است، محرومیم؟
پاسخ به سؤالات فوق به مأموریت آموزشوپرورش برمیگردد. اقتصاد دانشبنیان نیاز به فراگیری متدولوژی علمی در قالب اندیشه روشمند و پس از آن اندیشه خودکار دارد؛ باورها، الگوها و طرحهای ذهنی ازپیشبافته که نیاز به استدلال نداشته باشد و مانند سخنگفتن بر ذهن جاری شود و به عمل ختم شود. در اینجا دو نکته ضروری است تبیین شود تا از اشتباه در فهم خودداری شود: نخست آنکه ما درباره اندیشه سخن میگوییم و نه درباره مهارت که در حیطه عمل است. سخنگفتن یک عمل است ولی پیش از برزبانآوردن کلمات، اندیشهای در ذهن جای میگیرد ولو آنکه بر زبان جاری نشود. اعمال روشمند و متدولوژیک مسبوق به اندیشه است. دیگر آنکه پایه فرهنگ مدرنیته ارزش نیست بلکه دانش و به عبارت درستتر روشمندی علمی یا متدولوژی است. علم تجربی در اتخاذ داوریهای خود پیشینه ارزشی ندارد. بنابراین میزان خواستهای هیجانی که بیشتر بر منافع فردی و گروهی استوار است در آن بسیار کم است. این سخن دال بر این نیست که دانشمندان و آنها که روشهای علمی را در بررسی مسائل تجربی و علوم انسانی به کار میگیرند با ارزشها مخالف یا نسبت به آنها بیتفاوت باشند. هیچ انسانی نمیتواند منفک از ارزش باشد و به تعبیری تفاوت انسان و حیوان در میزان باور به ارزشهای انسانی است. اما روش دانش تجربی بر پایه ارزش نیست. روش علمی بدون پایه ارزشی است و ملاکی برای یافتن احتمال واقعیت و پیشبینی رخدادهاست. در مقابل باور انسانی بر پایه ارزشها برای پافشاری بر حقیقتهای پذیرفتهشده است و نه رخدادهای احتمالی واقعیت. این دو یعنی دانش و باور، به کلی از هم متفاوت هستند. هرچند آغاز دانش با باور است و تا باوری شکل نگیرد دانشی به دست نمیآید. پایان باور میتواند به دانش تجربی بدل شود یا از آن فاصله بگیرد. ملاک تحقق دانش، آزمون است. دانش با آزمونهای عینی که کاشف از میزان احتمال رویدادهاست، باورها را میسنجد. باوری که سرفراز از آزمون برون آید به علم تجربی تبدیل میشود. اینکه دانش با پیشداوری و تعصب کمتری آمیخته است به همین دلیل است. روشهای دیگر فرهنگی مانند سنت و پسامدرنیته با آمیختگی به ارزشهای ازپیشگفته نهتنها ما را از پیشبینی رخدادها دور میکند بلکه روش نامناسبی برای پایبندی به ارزشها خواهد بود. همانگونه که دانش به تنهایی هم روش نامناسبی برای ایمان به حقیقت است و موجب اضمحلال و انقراض نوع بشر خواهد شد. یادآوری این نکته ضروری است که در اینجا گفتار بر سر اقتصاد کشور و رفاه مردم است و اگر بارها از دانش تجربی سخن میگوییم و نه خرد آخرتنگر به اقتضای الزامات بحث است.
یکی از اشکالات اساسی در غیرمولدبودن اقتصاد کشور، نبود فرهنگ مدرن و روشمند علمی برای حل چالشها و از همه مهمتر تحریمهای ظالمانه است. جایگاه این تربیت علمی مدارس است نه دانشگاهها. دانشگاهها وقتی کار خود را با جوانان شروع میکنند که اندیشههای کلیشهای و خودکار سنتی و پسامدرن الگوهای ذهنی نوجوانان را در اختیار خود گرفته و دیگر جایی برای متدولوژی علمی باقی نمانده است. در سطح آموزش و پرورش برای رسیدن به هدف تربیت علمی
به منظور توسعه اقتصاد بر پایه آفرینش دانش به راهبردهایی نیاز داریم که در یادداشتهای بعدی گفته خواهد شد.
* از نظر تعارض منافع هیچگونه ارتباط مالی و کارکردی با وزارت آموزش و پرورش، دانشگاهها، سازمانها و شرکتهای وابسته به آنها ندارم.