|

کاندیدای نیابتی

یادم نیست در آستانه کدام انتخابات ‌اما در دوره اصلاحات بود. با چهره‌ای حق‌به‌جانب، با شور و حرارت داشتم با یکی از دوستانم در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در ضرورت شرکت در انتخابات بحث می‌کردم.

یادم نیست در آستانه کدام انتخابات ‌اما در دوره اصلاحات بود. با چهره‌ای حق‌به‌جانب، با شور و حرارت داشتم با یکی از دوستانم در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در ضرورت شرکت در انتخابات بحث می‌کردم. در باب اینکه شرکت در انتخابات چه فوایدی دارد و چه کمکی به دموکراسی می‌کند و... داد سخن داده بودم. دوستم مذهبی نیست و آن زمان، تمایلاتی نیز نسبت به چپ جدید داشت. ما خیلی با هم رفیق و هم‌بحث بودیم و هر دو واقعا دغدغه دموکراسی داشتیم. در نقطه‌ای از بحث، رو به من پرسید چرا ما محکومیم به شما اصلاح‌طلبان رأی دهیم؟ چرا من نمی‌توانم به فردی سکولار و غیرمذهبی رأی دهم؟ و حال که کاندیدای مورد قبولم را نمی‌یابم، چرا باید از سر ناچاری، بین بد و بدتر انتخاب کنم و به اصلاح‌طلبان رأی دهم؟ چرا وقتی گروهی را قبول ندارم، باید خود را درگیر مناسبات آن کنم؟ فایده مشارکت من و بازی با کنشگران در این ساختار سیاسی چیست؟

واقعیت این است که جوابی که حتی برای خودم قانع‌کننده باشد، نداشتم. چه باید می‌گفتم؟ آیا باید می‌گفتم: بنده خدا! همین که اجازه اظهارنظر و حیات سیاسی داری، برو خدا را شکر کن! اما آخر این هم شد حرف؟! خوشبختانه در همان سرمستی جوانی و دانشجویی، آن‌قدری عقلم رسید که مانند محمدرضا باهنر، با چنان زبانی با او سخن نگویم! در پاسخش، اولا تصدیق کردم که آنچه به او و همفکرانش می‌رود، انصاف نیست. اینکه نمی‌توانند آن‌گونه که باور دارند در سرنوشت‌شان تأثیر داشته باشند و نماینده خود را داشته باشند، اجحافی است که به آنها می‌شود. ثانیا صرفا به این بیان اکتفا کردم که در شرایط فعلی، انتخاب اصلاح‌طلبان، به روند دموکراتیزاسیون در ایران کمک می‌کند. آن بحث گذشت و رفیق ما هم با آن همه دغدغه دموکراسی، شوربختانه، به سلک سلطنت‌طلبان درآمده است. شخصا وقتی به یادش می‌افتم آه می‌کشم و حسرت می‌خورم و غصه دارم و زیر لب زمزمه می‌کنم حیف آن همه استعداد! آن همه حرص مطالعه! آن قلم روان و آن بیان شیوا! 

به یاد دارم در آستانه انتخابات دوم خرداد، مرحومان مهندس سحابی، دکتر یزدی و یکی، دو نفر دیگر بیانیه مشترکی با زبانی نسبتا تلخ و گزنده دادند. در آن بیانیه نسبت به رد‌صلاحیت‌شان و ضایع‌شدن حق‌شان برای در معرض رأی مردم قرار‌گرفتن، به‌شدت معترض بودند و در پایان با وجود این اعتراض، حمایت خود را از سیدمحمد خاتمی اعلام کردند. در آستانه انتخابات مجلس ششم نیز در اصفهان ما، جناب دکتر غروی و اعضای نهضت آزادی و فعالان ملی و مذهبی، در بیانیه‌ای صرفا از پدرم و رجبعلی مزروعی حمایت کردند و حاضر نشدند از دیگر اعضای لیست اصلاح‌طلبان حمایت کنند.

مدتی است اصلاح‌طلبان مجبور به حمایت از کاندیدای نیابتی شده‌اند و گاهی کاندیداهای نیابتی را با عناوینی مانند «اصلاح‌طلب بدلی»، «فرصت‌طلب»، «منفعت‌جو» و حتی «فاسد» نواخته‌اند. از سال 98، به این رسیدند که استراتژی «انتخاب بین بد و بدتر» و «مجلسی با تندروی کمتر» اشتباه بوده است. حاضر نیستند کاندیدای نیابتی و به تعبیری زننده‌تر «اجاره‌ای» داشته باشند. حال، پرسش اینجاست که این استراتژی از کی اشتباه بوده است؟ آیا فقط برای ما اشتباه است؟ یا برای کسانی که در گذشته، ما کاندیدای نیابتی‌شان بوده‌ایم و زورمان نرسیده کاری برایشان بکنیم نیز اشتباه بوده است؟

گاهی حس می‌کنم قبیله‌گرایی عجیبی بر گروه‌های سیاسی در جامعه ما حاکم است. گویی حاضر نیستند بیرون از حلقه خود را آدم حساب کنند! رفتارمان به‌‌گونه‌ای است که گویی ما محور مدار عالمیم! همه چیز با ما معنا می‌شود و حول ما شکل می‌گیرد! اگر ما را در انتخابات راه دادند، جامعه روزنه نور و امید پیشرفت یافته است. اگر هم ما راهی به انتخابات نیافتیم، یا دیگر از سن‌مان گذشته بود، جامعه در بن‌بست است! همه چیز تمام شده! هیچ کاری نمی‌شود کرد! تاریکی مطلق! کتمان نمی‌شود کرد: حال جامعه خوب نیست و بی‌شک، مقصر اول این بدحالی کسانی هستند که این جور روزنه‌های

 امید را سد کرده‌اند.

اما برخی از ما اصلاح‌طلبان نیز چون آدمی می‌مانیم که بر بالین جامعه بسان بیمار محتضری نشسته و روز و شب در گوش او می‌خواند:

تو می‌میری، دیر یا زود! چند ماه دیگر یا تا سال دیگر خواهی مرد!

جامعه در این وضعیت فرساینده، مستأصل است. ما نه‌تنها، نسخه‌ای برای خروج از این استیصال نداریم‌ بلکه هر نوع عملی را نیز نفی و فلج می‌کنیم.

برخی اصلاح‌طلبان کشف کرده‌اند که «هیچ تغییر رویکردی در حاکمیت دیده نمی‌شود! در بر همان پاشنه می‌چرخد». گفت از کرامات یار ما این است، شیره را خورد و گفت شیرین است! خب برنامه شما در این وضعیت بغرنج، برای بر‌هم‌زدن این بازی یک‌طرفه چیست؟ به صرف گفتن اینکه «نمی‌شود و نمی‌گذارند»‌ که دردی از مردم درمان نمی‌شود! برخی جوری رفتار می‌کنند که گویی منتظرند تمامیت‌خواهان، بروند در اتاق‌شان و در را ببندند و به کارهایشان فکر کنند تا متنبه شوند. بعد با رخی شرمگین و گردنی کج، سراغ اصلاح‌طلبان بیایند و بابت کارهایی که کرده‌اند عذرخواهی کنند و از ایشان بخواهند که پشت فرمان قدرت بنشینند.

نمی‌شود در عرصه سیاست خارجی، دعوت به رئالیسم و عمل‌گرایی کرد و در عرصه داخلی این اندازه رمانتیک تحلیل کرد.