|

اصلاح و پایش مستمر و هوشمندانه شهر

چند روز پیش در پی برگزاری نشستی دلنشین درباره دروازه‌های تهران قدیم در کافه تاریخ، بحثی درگرفت که بازگوکردن بخشی از آن می‌تواند برای تیزکردن ذهن و نگاه‌مان درباره شهر مفید واقع شود (کافه تاریخ مدتی است به لطف آقای حسین دهباشی و انجمن تهران‌شناسی جلسات خیلی خوبی را درباره تاریخ لاله‌زار، میدان توپخانه و تهران قدیم برگزار می‌کند که واقعا ستودنی است).

چند روز پیش در پی برگزاری نشستی دلنشین درباره دروازه‌های تهران قدیم در کافه تاریخ، بحثی درگرفت که بازگوکردن بخشی از آن می‌تواند برای تیزکردن ذهن و نگاه‌مان درباره شهر مفید واقع شود (کافه تاریخ مدتی است به لطف آقای حسین دهباشی و انجمن تهران‌شناسی جلسات خیلی خوبی را درباره تاریخ لاله‌زار، میدان توپخانه و تهران قدیم برگزار می‌کند که واقعا ستودنی است). حال باید گفت که برای معماران و طراحان شهری کیفیت معماری ساختمان‌های عمومی و خصوصی و هر چیز دیگری که در شهر ساخته می‌شود، نحوه قرارگیری سازه‌ها در فضای شهری، نحوه ارتباط بصری و تعلق خاطر مردم به فضاهای شهری و نیز انواع استفاده مردم از این فضاها، همواره مورد پرسش و مداقه قرار می‌گیرد. البته از آنجا که شهر متعلق به همه شهروندان است، نظر و رفتار همه کسانی که از فضاهای عمومی شهری استفاده می‌کنند، نیز همواره در هویت شهر تأثیرگذار و تعیین‌کننده بوده است. چه بسیار جاهای زیبا و پرداخته‌شده که مقبول مردم و مدیران واقع نشده و رها شده و خالی مانده‌اند؛ در عوض چه‌بسا جاهای خاک‌و‌خُلی و مخروبه که به پاتوق‌های بچه‌های محل تبدیل شده‌اند. واقعا چیست آن احساس تعلقی که دوست‌داران تهران قدیم را به میرزا حمید، نقاش دیوارهای اودلاجان علاقه‌مند کرده و به خرابه‌های برازجان می‌کشاند؟ آنها از روی «QR code‌»های نقش‌بسته روی دیوارها می‌توانند نقاشی‌های محو و تخریب‌شده میرزا حمید را روی گوشی‌های موبایل‌شان بازیابی کنند! نقاشی‌هایی که معلوم نیست چه کسانی و چرا روی‌شان را پوشانده‌اند؟ چیست این حس غریبی که ما را وامی‌دارد که به دنبال تاریخ لاله‌زار بگردیم و بخواهیم تلاش کنیم این خیابان باریک و شلوغ از دود و دم موتوری‌ها را- که روزی سمبل تهران مدرن بوده- دوباره زنده بخواهیم؟ همین دیشب عده‌ای نقاش سر کوچه باربد در لاله‌زار جمع شدند و نقاشی کردند. استقبال اهالی و پذیرایی‌شان تحسین‌برانگیز بود. راستش هم دل‌کندن از تاریخ شهر و خیابان‌های نمادینش سخت است، هم توجه‌نکردن به ارزش بالای مرکزیت مکانی در شهر. ما ناچاریم هنوز مرکزیت شهر در «قلب تهران یا تهران تاریخی» و بازار تهران در میانه آن را به‌عنوان جذاب‌ترین نقاط برای کار و فعالیت بازشناسیم. مواظب باشیم که بیش‌ازاین سکونت در آنجا کاهش نیابد و برای گردشگرانی که خواه‌ناخواه به آنجا جذب می‌شوند، دچار شب‌مردگی نشود و پرنشاط باقی بماند. و اما بحثی که از تصاویر دروازه‌های تهران قدیم شروع شد، به اینجا کشید که آیا دروازه‌هایی که چند سال قبل (در دوران شهرداری آقای قالیباف) در مرزهای جنوبی تهران قدیم ساخته‌اند، به یاد آنچه صد سال پیش در عهد رضاشاه کاملا تخریب شده، کار خوبی بوده؟ سؤال شد که حتی اگر فرض کنیم که مردم آن محلات بدشان هم نیاید یک یادگار ساختگی و تزیینی از شهر قدیم داشته باشند و همین دروازه‌ها را برای پارک هم‌جوار با میدان شوش غنیمت بدانند، آیا این نگاه نوستالژیک و موزه‌ای به شهر درست است؟ نگاه موزه‌ای به شهر که مولود سال‌های اولیه ورود ادبیات حفاظت‌محور به مداخلات شهری است و اغلب از رویکردهای ایتالیا در دهه 50 میلادی نشئت می‌گیرد؛ اگرچه ما متأسفانه اصلا فرهنگ حفاظت‌محور برای احیای بافت‌های ارزشمندمان را نداریم - و تازه در یکی، دو دهه اخیر است که آن هم تعدادی کافه و مکان عمومی در خانه‌های قدیمی باز شده است- اما در اروپا برخی افراد می‌گویند که این نگاه باعث می‌شود مرکز شهر قدیم دچار اختلال دسترسی و زیست‌پذیری شود و ساکنانش را در وهله اول از دست بدهد؛ اما این را هم باید گفت که حفاظت از اصالت و کالبد شهر قدیم لطف‌های خودش را نیز دارد و برای گردشگران جاذبه ایجاد می‌کند. همچنین گفته می‌شود: شهر که موزه نیست که بخواهد توریستی و نمایشگاهی اداره بشود؛ آن‌هم در دوران پُست‌کرونایی که خیلی از شهرهای اشباع‌شده از توریست در اروپا (و حتی ترکیه) تصمیم گرفته‌اند موانعی برای هجوم توریست‌های سنتی به این شهرها ایجاد کنند؛ بنابراین ما باید در اولویت اول شهرهای‌مان را برای خود شهروندان و سکونت کیفی آنها سازمان بدهیم. که این هم می‌تواند با نگاه حفاظت‌محور منافاتی نداشته باشد و اتفاقا به منبع درآمدی برای ساکنان بافت‌های قدیم شهرها تبدیل شود. حسین صمدیان، مهندس معمار، برای این حرف پاسخ جالبی داشت که در ادبیات شهرسازانه سابقه نداشت؛ اما احساس خوبی را منتقل می‌کرد.      او گفت: «اتفاقا شهر موزه هست! موزه‌ای از هر‌آنچه می‌بینیم. ترکیبی از همه موزه‌هایی که تا حالا دیده و شنیده‌ایم؛ موزه‌ای که حفظ ارزش‌ها و ارتباطات انسانی در آن، حس تعلق به مکان و به تبع آن کیفیت زندگی را ارتقا می‌دهد؛ موزه‌ای که قواعد و ضوابطش پیچیده‌تر و متفاوت از موزه‌های معمولی است. موزه‌ای که می‌تواند تلفیقی از کاربری‌ها، سلایق، محتواها و ارزش‌ها را در کنار هم و با نسبت‌های متفاوت چیده باشد؛ موزه‌ای که باید آن را از خودمان بدانیم». درست می‌گفت. چرا فکر می‌کنیم موزه نمی‌تواند پویا و تلفیقی باشد؟ موزه‌ای پویا به وسعت یک شهر که مردم با جای‌جایش یا خاطراتی شخصی دارند یا از عزیزان‌شان شنیده‌اند.

واقعیت این است که به قول دکتر علی‌محمد سعادتی که سال‌های زیادی شهردار «قلب تهران» بود و خدمت بسیاری به احیا و ارتقای کیفی مرکز تاریخی شهرمان کرد: «اگر مسئولان فقط به مردم و تأمین خدمات مورد‌نیازشان فکر کنند، اگر با مردم محلات گفت‌وگو کنند و درست همان چیزی را که آنها خود می‌خواهند- از پیاده‌روها تا تأسیسات و خدمات شهری، مدرسه، درمانگاه، سرای محله آزاد و پاتوق پذیرا، و...- برای‌شان فراهم کنند، تعلق خاطر و علاقه آنها به محل‌شان خیلی بیشتر می‌شود». سعادتی در سخنرانی دوشنبه‌اش در حوزه هنر اسلامی افزود: «با این روش ما شاهد بودیم که در منطقه 12 که قیمت ملک در آن هر سال شش درصد تنزل می‌کرد، ناگهان بعد از چند سال اقدامات محلی ما، به بیش از سالی 12 درصد رشد قیمت رسید». در‌واقع بحث کیفیت کالبدی بافت یا تک‌بناها کاملا تابع کیفیت زیست‌پذیری بافت است و هرگاه بافتی دچار اختلال جدی در زندگی عادی‌اش شود، زوال کالبدی را نیز شاهد خواهد بود؛ زوالی که خود تغییر کاربری‌ها را نیز به دنبال خواهد داشت. وقتی درصد بالایی از خانه‌های محلات اطراف بازار تهران تبدیل به انبار می‌شوند، این نشانه آن است که منطقه مسکونی قبلا به‌تدریج دچار کاهش شدید کیفیت زیست‌پذیری شده و در نظام خدمت‌رسانی‌اش چالش‌هایی جدی دارد. حال اگر شهر ما به خود بیاید و از فرصت‌های بالقوه موجود استفاده کند، چه‌بسا تهران قدیم به قطب گردشگری داخلی و خارجی تبدیل شود. این تغییرات هم چهره شهر قدیم را زیباتر می‌کند، هم شهروندانش را راضی‌تر.