دلنوشتهای به یاد دوستم نعمت احمدی
جانِ عاشق
روز جمعه و پس از انتشار خبر درگذشت دکتر نعمت احمدی، یکی از خبرنگاران رادیو فردا با من تماس گرفت و تقاضای گفتوگو درباره دکتر احمدی داشت. در پاسخش گفتم با خودم قرار گذاشتهام که با رسانههای برونمرزی گفتوگو نداشته باشم و عذرخواهی کردم؛ اما راستش این همه حقیقت نبود و من دچار شوک و تشویش خاطر شده بودم که اصلا صحبتکردن درباره دکتر احمدی را نمیتوانستم.
روز جمعه و پس از انتشار خبر درگذشت دکتر نعمت احمدی، یکی از خبرنگاران رادیو فردا با من تماس گرفت و تقاضای گفتوگو درباره دکتر احمدی داشت. در پاسخش گفتم با خودم قرار گذاشتهام که با رسانههای برونمرزی گفتوگو نداشته باشم و عذرخواهی کردم؛ اما راستش این همه حقیقت نبود و من دچار شوک و تشویش خاطر شده بودم که اصلا صحبتکردن درباره دکتر احمدی را نمیتوانستم. خیلی پیش از اینها دختر بزرگش خانم دکتر راشا احمدی نتیجه پاتولوژی پدرش را برایم پیامک کرده بود. من با همه بیاطلاعی از مصائب پزشکی و فهم اطلاعات پیامک، کموبیش عمق فاجعه پیامک برایم پیشبینیپذیر بود. در روز سیام تیر ماه که با احسان و مهسا در بیمارستان آتیه به عیادتش رفتم و صورت تکیده و رنگپریدهاش را دیدم، بر خود لرزیدم؛ اما با شناختی که از آن جانِ عاشق زندگی و زندگانی داشتم، باز هم امیدوار بودم که بر بیماری مهلکش غلبه کند و تخت بیمارستان را ترک بگوید و هنگام رفتنش به مزرعه مانند همیشه به تلفنم زنگ بزند که فلانی من و سهیلا از کنار مزرعهات داریم عبور میکنیم. زودتر بیا منتظرت هستیم. با این توصیف طبیعی است که امکان گفتوگو درباره مرگش را نداشته باشم؛ اما اینک که با هزاران درد و افسوس شاهد بودم که در بهشت زهرا غسلش دادند و کفنش کردند و در امامزاده صالح نماز میت بر او خواندند و دفنش کردند، میشود گرچه با دشواری و پریشاحوالی دربارهاش بنویسم. دقیقا 25 سال پیش و در زمان سردبیری خرداد با دکتر احمدی آشنا شدم.
هفتهای یکی، دو بار به دفترم میآمد و دستنوشتههایی برای درج در روزنامه برایم میآورد. ضمن صحبتها و گفتوگوها برایم تعریف کرد که در ساوه مزرعه دارد و مشغول کشاورزی است. پس از تعطیلی مطبوعات که تصمیم گرفتم به فعالیت در عرصه کشاورزی بپردازم، بعد از شور و مشورت با دکتر احمدی و دکتر حمید بهرامی، در نزدیکی مزرعه دکتر احمدی و در دشت لویین ساوه مزرعهای خریدم و مشغول فعالیت شدم. در تمام این
25 سال با هم حشر و نشر داشتیم و حداقل هفتهای دو بار یا او به دیدن من میآمد یا من به دیدن او میرفتم و علاوه بر مسائل کشاورزی و باغداری درباره خیلی از مسائل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به گپوگفت میپرداختیم. من در این مدت بهتدریج با ابعاد گوناگون شخصیتی او آشنا شدم. دکتر نعمت احمدی در یک کلام جانِ عاشقی داشت و به معنای واقعی کلمه عاشق بود. عاشق زندگی و زندگانی، عاشق همسر و دخترانش، عاشق خانوادهاش و عاشق دوستانش بود. دکتر احمدی عاشق بود. عاشق یادگیری، عاشق یاددادن و عاشق آموزش و آموختن بود. عاشق کتاب و مجله و روزنامه بود و عاشق قلم و نوشتن بود. عاشق کلاس و دانشکده و دانشگاه و عاشق استادان و شاگردانش بود. دکتر احمدی عاشق ایران بود و عاشق آزادی و پیشرفت برای ایران و ایرانی. عاشق حق و حقوق و تحقق عدالت برای همه و عاشق دفاع از حقوق مردم و موکلانش بود. دکتر احمدی عاشق کار بود و فعالیت. عاشق تولید و اشتغال و کاشت و داشت و برداشت. دکتر احمدی یک انسان خودساخته بود. کسی که با تلاش و کوشش خستگیناپذیرش به مدارج بالای علمی و فرهنگی دست یافت. انسان خودساختهای که میتواند الگوی خیل عظیمی از نوجوانان و جوانان ایران باشد که آرزومند توسعه و پیشرفت و تحقق فردایی بهتر برای ایران و ایرانی هستند. او بنا بود بعد از مراسم تغسیل و تکفین در قطعه نامآوران بهشت زهرا دفن شود؛ اما برخی از افراد نان به نرخ روز خور، نعمت احمدی را در زمره نامآوران ندانستند و با خاکسپاریاش در قطعه نامآوران مخالفت کردند؛ ممانعتی که پس از محرومکردنش از تدریس در دانشگاه و لغو پروانه وکالتش زنجیره پروژه تحقیر نخبگان این مرزوبوم را از سوی عدهای از پخمگان تازه به دوران رسیده تکمیل کرد و حرف آخر اینکه در بین تهرانیها و نسل جوان تهرانی، باوری وجود دارد که آستانه امامزاده صالح تجریش محل تحقق آرزوهای آرزومندان و میعادگاه عشاق است و دکتر نعمت احمدی رفیق عزیز و همسایه و همبیل نازنین من گرچه با آرزوهای محققنشده فراوانی در جوار امامزاده صالح به خاک سپرده شد ولی سرانجام این جانِ عاشق در میعادگاه عشاق آسمانی شد.