|

چرا استادان دانشگاه در آمریکا از اسرائیل می‌ترسند؟

نواختن طبل با استخوان‌های هانا آرنت

اوایل ماه آبان (اواخر اکتبر 2023) خبری در رسانه‌ها منتشر شد که لئون کوپرمن اعلام کرده است کمک مالی خود به دانشگاه کلمبیا را قطع خواهد کرد. نشانه‌ای دیگر از اراده طبقه سرمایه‌دار حامی اسرائیل در ایالات‌ متحده برای پیشبرد یک رویارویی بدون خونریزی اما به‌دقت سرکوب‌گرایانه علیه دانشجویان و استادان دانشگاه‌های آمریکا که در منازعه خونین میان فلسطین و اسرائیل در سمت طرف استثمارشده قرار گرفته‌اند.

«آنها هفته‌ها وقت می‌گذارند تا چیزی در گذشته من پیدا کنند و مرا با آن حلق‌آویز کنند».

از متن نامه هانا آرنت به کارل یاسپر

اوایل ماه آبان (اواخر اکتبر 2023) خبری در رسانه‌ها منتشر شد که لئون کوپرمن اعلام کرده است کمک مالی خود به دانشگاه کلمبیا را قطع خواهد کرد. نشانه‌ای دیگر از اراده طبقه سرمایه‌دار حامی اسرائیل در ایالات‌ متحده برای پیشبرد یک رویارویی بدون خونریزی اما به‌دقت سرکوب‌گرایانه علیه دانشجویان و استادان دانشگاه‌های آمریکا که در منازعه خونین میان فلسطین و اسرائیل در سمت طرف استثمارشده قرار گرفته‌اند. ویدئویی یک‌دقیقه‌ای از کوپرمن، میلیاردر صهیونیست و مالک امگا (ابرشرکت مشاوره مالی)، با فاکس‌بیزنس وجود دارد که نگاهش را آرام از پایین برمی‌دارد و به دوربین نگاه می‌کند و با آرامش به لیز کلامان – مجری برنامه- می‌گوید: «فکر کنم مغز این بچه‌ها (دانشجویان حامی فلسطین در دانشگاه کلمبیا) را لجن گرفته است». کوپرمن - حامی مالی کریس کرتیس، کاندیدای جمهوری‌خواه- سپس چندکلمه‌ای در ستایش از اسرائیل می‌گوید و گوشزد می‌کند تاکنون 50 میلیون دلار به دانشگاه کلمبیا کمک کرده است و دیگر از پول خبری نخواهد بود. دوباره نگاهش به پایین خیره می‌شود و بعد در حالی که از پشت عینک به دوروبر نگاه می‌کند، می‌گوید: «به آنها (مدیران دانشگاه) گفتم باید آن استاد را اخراج کنند». به نظر می‌آید سرمایه‌دار لهستانی قصد داشت به یوسف مسعد اشاره کند، استاد سرشناس تاریخ روشنفکری و سیاست مدرن عرب در کلمبیا. او از نخستین افراد دانشگاهی در آمریکا بود که «طوفان الاقصی» را در ادامه «مقاومت» چنددهه‌ای فلسطینی‌ها علیه استعمارگری اسرائیل توصیف و از آن حمایت کرد. ایجاد رعب علیه دانشگاهیان (هم استادان و هم دانشجویان) محدود به مسعد نماند: شان ملو، استادیار تاریخ و مطالعات نژاد و قومیت در دانشگاه کالیفرنیا، دنی شاو، مدرس مطالعات آمریکای لاتین در سیتی‌یونورسیتی نیویورک، راسل ریکفورد، دانشیار تاریخ در دانشگاه کورنل، جما دکریستو، استادیار مطالعات آمریکا در دانشگاه کالیفرنیا، زارینا گریوال، دانشیار مطالعات نژاد و مذهب در دانشگاه ییل، لورا مولن، پژوهشگر در دانشگاه ویک فارست، امبرین دادابهوی، دانشیار ادبیات در کالج‌ هاروی ماد، بیکروم گیل، استادیار علوم سیاسی در ویرجینیا تک، رباب عبدالهادی، استادتمام دانشگاه ایالتی سان‌فرانسیسکو، اسعد ابوخلیل، استادتمام علوم سیاسی در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، نینا فرنیا، استادیار دانشکده حقوق آلبانی، ازجمله افرادی هستند که به‌واسطه دفاع از فلسطین – چه از طریق ابراز نظر در شبکه‌های اجتماعی (توییت یا ری‌توییت) و یا نگارش یادداشت – تحت‌ فشار شدید فعالان و رسانه‌های طرفدار اسرائیل قرار گرفتند و به دلیل تهدید به اخراج صدایشان خاموش شد. 

اواسط ماه نوامبر دانشگاه آریزونا اعلام کرد که ربکا لوپز و ربکا زاپین – دو استادیار- خود را به خاطر حرف‌هایی که در کلاس درس در «حمایت از تروریسم» زده‌اند، از ادامه تدریس معلق کرده است.

در قلمروی نخبگان سیاسی، جمهوری‌خواهان آشکارا به دهشت‌افکنی علیه دانشگاه دست‌ زده‌اند. ران دسانتیس، کاندیدای ریاست‌جمهوری و فرماندار کنونی فلوریدا، تهدید به ابطال ویزای دانشجویان خارجی حامی فلسطین کرده است. دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین و کاندیدای پیشرو حزب، هم ماه اکتبر در آیووا موضع سرسختانه‌ای در مواجهه با دانشگاهیان گرفته بود: «ویزای خارجی‌های رادیکال ضدآمریکایی و ضدیهودی در کالج‌ها و دانشگاه‌هایمان را باطل خواهیم کرد».

مجله چپ لیبرالی «دیسنت» سه هفته قبل در یادداشتی به قلم آنتونی او رورکه – استاد عدالت مدنی- در دانشکده حقوق دانشگاه بوفالو وضعیتی که دانشگاه‌های آمریکا در میانه جنگ خونین غزه تجربه می‌کنند را «مک‌کارتیسم جدید» نام نهاد.

بی‌طرف بمانیم

بااین‌حال دانشجویان در آمریکا – احتمالا به دلیل مواضع جو بایدن و نمایندگان دموکرات درخصوص حق‌ و حقوق فلسطینی‌ها- مثلا ضرورت قطعی تشکیل کشور فلسطین و یا مخالفت شدید بایدن با هر نوع «جابه‌جایی» اهالی غزه به‌ جایی خارج از مرزهای کنونی- توانستند دست به مشارکت جمعی قابل‌توجه برای مخالفت با سیاست‌های اسرائیل بزنند، اما استادان دانشگاه و متفکران لیبرال و چپ در آمریکا عموما به سکوت وفادار ماندند. برخی‌ها همچون استفن والت متفکر سیاست خارجی و استاد هاروارد اصلا «دعوت به سکوت» کردند. والت 31 اکتبر مقاله‌ای در فارین‌پالیسی منتشر کرد با این عنوان: «دانشگاه هرگز نباید در جنگ طرف کسی را بگیرد». دلایل والت قانع‌کننده نبود؛ ازجمله اینکه هنجارها در زمانه‌های مختلف تغییر می‌کنند یا اینکه فضاهای خاکستری وجود دارد که «ما» از آن بی‌خبر هستیم. پیام والت واضح بود: بهتر است (ما استادان دانشگاه) بی‌طرف بمانیم. والت هنگام یورش خونین روسیه به خاک اوکراین خواستار بی‌طرفی نهاد دانشگاه نشده بود. اما میخکوب‌شدن استادان دانشگاه در آمریکا ممکن است ریشه در یک زخم روحی کهنه اما همواره در حال خونریزی و خاطره‌ای سهمگین از به چهارمیخ کشیدن روشنفکری باشد که قصد داشت در مواجهه با قدرت‌نمایی‌های سیاسی-ایدئولوژیک اسرائیل و جنبش صهیونیسم به مفهوم‌سازی جدید و رادیکال و صورت‌بندی‌های دگرگون‌کننده دست بزند. استخوان مرده‌ای بر طبل کوبیده می‌شود و صدای گیج‌کننده آن‌ همه را به سکوت فرامی‌خواند. استخوان‌های هانا آرنت همیشه برای بیرون‌کشیدن از گور حی و حاضر است و شبح عبرت‌انگیز او هنوز بر فراز دانشکده‌های آمریکا در آمدوشد است. شدت سکوت کنونی در میان استادان چه‌بسا گواه شدت ضرباتی است که به روشنفکری وارد شد که بی‌طرف نمانده بود.

یورش به زمینه

درست 60 سال پیش از منازعات اخیر در دانشگاه‌های آمریکا انتشار کتابی از هانا آرنت – فیلسوف اصالتا آلمانی و یهودی –از چهره‌های کلیدی جنبش صهیونیسم در کل دهه 30 و 40 و مهم‌ترین نظریه‌پرداز «تام‌گرایی (توتالیتاریسم)» به مناقشه‌ای عظیم علیه این چهره برجسته دانشگاه و تفکر در ایالات‌ متحده منجر شد. آرنت که در سال 1941 از فرانسه تحت اشغال نازی‌ها به ایالات متحده گریخته بود در کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی درباره ابتذال شر (1963)» در تحلیل شخصیت آدولف آیشمن (مجری اصلی کشتار عظیم یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم) استدلال کرده بود که آنچه وهمناک است نرمال‌بودن- و نه سادیسمی‌بودن او- است. این مشاهده پرسشی را پیش کشید که به‌ کل آیشمن در اورشلیم جان بخشید: چطور باید شکاف میان هیولاسان‌بودن راه‌حل نهایی (هولوکاست) و نرمال‌بودن مردی که در آن نقشی کلیدی ایفا کرد را توضیح داد. بلافاصله افسانه‌ای از سوی منتقدان ظهور کرد که هسته اصلی‌اش این بود: آرنت نسبت به آیشمن ‌«ملایم» بوده است! این افسانه تا حدودی از این واقعیت ناشی می‌شود که او قاطعانه از توصیف آیشمن به‌ عنوان فردی سادیسمی، منحرف با جنون خودبزرگ‌بینی یا دیگر ویژگی‌های روان‌شناختی غیرطبیعی خودداری کرد. آرنت به‌خوبی می‌دانست که برخی از جنایتکاران نازی از چنین ویژگی‌هایی برخوردار هستند. به‌عنوان‌مثال آلفرد روزنبرگ را «آدم دیوانه»، یولیوس اشترایشر را «جنایتکار جنسی» و افراد اِس‌اِس را به‌طورکلی «هیولاهایی به شکل انسان» توصیف کرد. آرنت تصور نمی‌کرد آیشمن به این دسته تعلق دارد. برعکس، او به‌شدت و «به‌طور هراس‌آوری نرمال» بود. آرنت هیچ نرمشی درباره آیشمن نداشت و در کتاب به‌صراحت «قصاص» را حکمی عادلانه برای او توصیف کرده بود. اما این سطح ماجرا بود. در زیر سطح لایه‌ای سیاسی و از منظر ایدئولوژیک بنیادین وجود داشت که ضرورت «انهدام شخصیتی» آرنت را قطعی می‌کرد. ماجرای اصلی ایده‌های آرنت در فصل هفتم با عنوان «کنفرانس وانزه، یا پونتیوس پیلاطس» بود. فصلی 22صفحه‌ای از کتابی 300صفحه‌ای. جایی که آرنت نه‌تنها پنداره قداست و پاک‌بازی «رهبران یهودیان در دوره جنگ جهانی دوم» را مخدوش کرد بلکه با تفکیک میان «مردم یهودی» و «رهبریت یهود» دومی را به همکاری و حتی «همدستی» با نازی‌ها متهم کرد. نظر همراه با تأمل او از این‌ قرار بود که فی‌الواقع چیزی به نام «سهم یهودیان در گناه» وجود داشت و این به رفتار رهبران یهودی قبل از اعزام دسته‌جمعی یهودیان به اردوگاه‌های مرگ و آدم‌سوزی مربوط می‌شد. آرنت با استدلال و ذکر اسامی چندین نفر از رهبران یهودی و نوع همکاری آنها با اس‌اس و دیگر سازمان‌های مخوف نازی‌ها به‌طور بنیادین رستگاری وجدانی رهبریت یهود در جریان جنگ جهانی دوم را متلاشی کرد. حرف آرنت این بود که بسیاری از رهبران یهودی در آن ماجرا «صرفا درمانده» نبودند، بلکه به‌واقع به عامل مهمی در دیوان‌سالاری ویرانی بدل شده بودند. آرنت بر این باور بود که یهودیان در درون اردوگاه‌های کار اجباری نباید مورد قضاوت قرار گیرند، زیرا تا زمانی که زنده بودند، تحت «فشار و تأثیر آنی دهشت» قرار داشتند و از هیچ نوعی از آزادی برخوردار نبودند. ازاین‌رو، آرنت تمایل قابل‌توجهی برای خودداری از قضاوت ابراز می‌کند. جایی که سلطه تام است صحبت از اخلاقیات زائد است. آرنت حتی بر این باور نبود که از نظر اخلاقی الزامی وجود نداشته که رهبران یهودی در اردوگاه‌ها و در زمانه سلطه تام دست به کمترین مقاومتی بزنند. او حتی بر این بود  که در ماجراهای گتوها (محله‌هایی که نازی‌ها یهودیان را مجبور به زندگی در آنجا می‌کردند) که هنوز حدی از آزادی و وضعیت عدم سلطه تام در میان بود نیز «مقاومت» یک ضرورت اخلاقی نبود. در این صورت پس رهبران یهودی با آزادی محدودی که ظاهرا داشتند چه‌ کاری می‌توانستند انجام دهند؟ پاسخ آرنت «عدم مشارکت» است. آرنت می‌نویسد: «(در گتوها) امکان مقاومت وجود نداشت، اما امکان انجام‌ندادن هیچ کاری هم وجود داشت. برای اینکه هیچ کاری انجام ندهی لازم نیست که قدیس باشی، لازم است بگویی: من صرفا یک یهودی هستم و تمایل به ایفای نقش دیگری ندارم».

من آنجا بودم و چیزی برای گفتن دارم

تأمل در فصل نخست کتاب آرنت روشن می‌سازد که نویسنده بی‌تردید نگاهی سیاسی به ماجرا داشته است. او می‌نویسد: «این محاکمه قرار بود (به جوانان و افراد غیرمطلع) نشان دهد که زندگی در میان غیریهودیان به چه معناست، تا آن را متقاعد کند که یک یهودی فقط در اسرائیل می‌تواند در امان باشد و زندگی شرافتمندانه‌ای داشته باشد». از بنیان‌های ایدئولوژیک اصلی ساخت اسرائیل و اشغال سرزمین‌های فلسطین این بود که فقط یک رهبریت یهود است که می‌تواند یهودیان را امن نگه دارد. آرنت اما از طریق پاشیدن نور بر دینامیک رهبریت یهود در جریان جنگ جهانی دوم به این دژ ایدئولوژیک حمله کرده بود. لئورا بیلسکی می‌گوید ابراز هویت نویسنده (آرنت خود به معنایی یک بازمانده هولوکاست بود) یکی از اقدامات راهبردی آرنت برای تضعیف چارچوب رسمی این محاکمه تحت نظارت بن گوریون، نخست‌وزیر اسرائیل بود که در آن قربانی به‌مثابه چهره‌ای منفعل و بی‌قدرت نمایش داده می‌شود که نیاز به حفاظت توسط قدرت قهرمانانه اسرائیلی‌ها دارد: «من آنجا بودم و چیزی برای گفتن دارم».

آرنت به‌جای اینکه با قربانیان یهودی به‌مثابه یک کل منسجم مواجه شود، میان گروه‌های مختلف قربانیان تفاوت قائل بود و آنها را متفاوت ارزیابی می‌کرد. درست است، آرنت برخی از رهبران یهودی را به ساده‌انگاری و قضاوت نادرست متهم کرد، اما درنهایت سرزنشش متوجه نازی‌ها بود که شرایطی ایجاد کردند که تحت آن رهبران مجبور شدند به شیوه‌های خودویرانگرانه و ساده‌انگارانه رفتار کنند. اما گفتمان قدرتی که اسرائیل را ساخته بود و برای مشروعیت‌بخشی به این ساخت استعماری می‌کوشید (آن‌هم در دهه 1950 و 1960 که استقلال از استعمار جهان را در نوردیده بود) مطلع بود ساده‌انگار توصیف‌کردن رهبریت یهود در دوران جنگ جهانی دوم – همدستی و همکاری با نازی‌ها به‌جای خود - چطور می‌تواند آن زمینه‌پردازی (contextualize) که به گفتمان قدرت و گفتمان اخلاقی ساخت اسرائیل (اشغال و استعمار فلسطین) سروشکل بخشیده بود، دچار فروپاشی کند. آرنت فقط یک نظریه‌پرداز قوی نبود، آنجا که به سخنان یکی از بازماندگان آیزن اشتات در جریان دادگاه آیشمن در اسرائیل استناد می‌کرد، درخشش او به‌عنوان یک روزنامه‌نگار زیرک را به رخ می‌کشید: «مردم یهود به‌مثابه یک کل رفتار باشکوهی (در جریان جنگ جهانی) داشتند. فقط رهبریت شکست خورد». آرنت در نامه‌نگاری‌هایی که پس از انتشار کتاب با گرشوم شولم داشت، می‌نویسد: «هرجا یهودیان زندگی می‌کردند، رهبران یهودی هم به رسمیت شمرده می‌شدند، و این رهبری تقریبا بی‌هیچ استثنائی به یک ‌شکلی، به یک دلیلی با نازی‌ها همکاری می‌کرد. تمام حقیقت این بود که اگر مردمان یهود به‌واقع بدون سازمان‌دهی و بدون رهبری بودند، هرج‌ومرج و فلاکت بسیاری به بار می‌آمد اما بعید است تعداد قربانیان بین چهارو‌نیم تا شش میلیون نفر می‌شد».

مثله‌کردن آکادمیکِ آرنت

بلافاصله پس از انتشار کتاب چندین گروه برای مقابله با آنچه کتاب مسموم آرنت قلمداد می‌کردند، بسیج شدند. برای مثال، اتحادیه ضدافترا بی نا بی ریث به‌طور علنی آیشمن در اورشلیم را محکوم کرد و جزوه‌ای با عنوان مهملات آرنت منتشر کرد، زیگفرید موزس از اعضای شورای یهودیان آلمان تلاش کرد تا جلوی انتشار «گزارشِ» آرنت در قالب کتاب را بگیرد و گیدئون هاسنر، دادستان اسرائیلی و ناهوم گلدمن، رئیس سازمان جهانی صهیونیست هر دو در جلسه انجمن بازماندگان برگن- بلسن در نیویورک سخنرانی کردند تا چنان‌که ادعا می‌کردند میل آرنت برای «بازنویسی تاریخ» «سنگ‌اندازی به قربانیان نازی» را تقبیح کنند. آرنت در برابر پول، نیروی انسانی، زمان، ارتباطات و دیگر چیزهای حریفانش احساس ناتوانی می‌کرد. ادعا می‌کرد تصویری که از کتابش ساخته‌اند، چشمان خوانندگانش را غبارآلود کرده‌اند و حتی بهترین ذهن‌ها مانند گرشوم شولم هم دیگر نمی‌تواند به‌وضوح آنچه او در این کتاب نوشته را ببیند. او مخالفان خود را «تشکیلات یهود» خواند و آنها را به راه‌اندازی کارزاری سازمان‌یافته علیه کتابش متهم کرد. شیوه ادعایی آنها مبتنی بر دروغ و دست‌کاری افکار عمومی بود، هدفشان این بود که «تصویری» از آیشمن در اورشلیم خلق کنند که توجه خوانندگان را از خود کتاب منحرف کند. به قول آرنت: «آنها می‌گویند من چیزهایی را گفتم که هرگز نگفته‌ام تا مردم نتوانند بفهمند من واقعا چه گفته‌ام. چرا «تشکیلات یهود» دست به چنین کاری زد؟ بی‌تردید به این دلیل که آرنت در آن دوره وارد موضوع بسیار حساسی شد و تلاش دولت اسرائیل در استفاده از محاکمه آیشمن برای مقاصد سیاسی را زیر سؤال برد. ناامیدی آرنت از روشنفکران یهودی همکارش در دانشگاه‌ها بود که به باور او اکثرشان به‌راحتی تسلیم تصویرسازی‌های «تشکیلات یهود» شدند. آرنت میان الگوی رفتاری روشنفکران یهودی پس از جنگ جهانی دوم و روشنفکران آلمانی پیش از جنگ شباهت می‌دید. درست همان‌طورکه روشنفکران آلمانی به‌سرعت اندیشه و قضاوت مستقل خود را برای همسویی با هنجارهای اجتماعی جدید در آلمان دهه 1930 کنار گذاشتند، روشنفکران یهودی دهه 1960 در آمریکا و اسرائیل هم بلافاصله از تفکر و قضاوت مستقل خود دست کشیدند. آرنت با برچسب‌های بی‌شماری مواجه شد، ازجمله: «نفرت عمیق از خویشتنِ خویش»، «همکارِ پروپاگاندای نازی»، «سنگدل»، «بی‌احساس»؛ و سیاسی‌تر از همه «دشمنِ اسرائیل». بسیاری از همکاران و دوستان نزدیکش – در رأس آن شولم- با او قطع رابطه کردند. ترجمه کتاب‌های آرنت به عبری تا دهه 1990 ممنوع شد. آرنتِ «بدنام» تقریبا تا آخرین سال‌های دهه 1960 در انزوای آکادمیک شدید فرورفت. مدیران دانشگاه شیکاگو در سال 1963 برای استخدام یکی از مهم‌ترین روشنفکران قرن با تردیدهای زیادی مواجه بودند. آرنت در نامه‌ای به کارل یاسپرس نوشته بود: «به هر وسیله‌ای متوسل می‌شوند تا شهرت مرا نابود کنند». آرنت ممنوع‌الکار نشد اما دیگر اصلا آن متفکر زن برجسته‌ای به‌حساب نمی‌آمد که نظریاتش جهان پس از جنگ را درنوردیده بود. حتی پس از مرگش (‌1975) نیز کینه‌ها فروننشست. آوریل 1977 ضمیمه ادبی نیویورک‌تایمز هانا آرنت را در لیست نویسندگان قرن بیستم قرار داد که «بیش از حد به آنها بها داده شده است!».

خاطراتِ بی‌آبروسازی

به آمریکای امروز بازگردیم. خاطرات «بی‌آبروسازیِ» آرنت به‌مثابه یک یهودی‌زاده و عضو جنبش صهیونیسم در دهه ۳۰ و ۴۰، (به معنایی) بازمانده هولوکاست، نظریه‌پرداز بی‌همتای توتالیتاریسم و ایده‌پرداز درخشان مفهوم آزادی در دهه 50 و کسی که جایی در زندگی فکری و حرفه‌ای‌اش بر اساس روش تحقیقی علمی به سراغ «زمینه» (Context) (استعمارگرایی اسرائیل) رفت هنوز زنده و تکان‌دهنده است؛ درس عبرتی برای هرکسی که در رابطه با اسرائیل و فلسطین می‌خواهد به سراغ زمینه‌ها برود. استاد دانشگاه آگاه است که نمی‌تواند صرفا در پردیس دانشگاه دست به اعتراض بزند، استاد دانشگاه بنابرتعریف همچنین نویسنده، پژوهشگر و روشنفکر است، پس باید در قالب یک متن (نوشته یا سخنرانی) اعلام موضع کند و در متن ممکن نیست به سراغ زمینه نرفت. وضعیت غامض این است به‌ محض اینکه به زمینه – اوج‌گیری شهرک‌سازی‌های اسرائیل، فقیرسازی عمدی غزه در یک دهه اخیر، مرگ و بیماری و گرسنگی، استعمار اقتصادی و سیاسی، تعطیل‌کردن مذاکرات صلح، نقض معاهده اسلو، تبعیض نژادی در داخل اسرائیل، تقلا برای تصاحب بیت‌المقدس شرقی، یورش به مسجدالاقصی و هفت دهه تاریخ خشونت و استعمار علیه فلسطین پرداخته شود، ناگهان دریافت سیاسی از «طوفان الاقصی» سروشکل مفهومی دیگری پیدا می‌کند. بسته به نگاهی که استاد دانشگاه در آمریکا به زمینه «سانحه» می‌اندازد و بسته به روش تحقیق او این عملیات از «رهایی‌بخش» تا «تروریستی» طیف‌بندی می‌شود. (احتمالا گزاره «قابل‌فهم» در میانه این طیف قرار می‌گیرد). اما زمینه‌پردازی و روش تحقیق اگر به دومی نرسد، مخاطره به اوج می‌رسد؛ چراکه قانون‌گذار نه‌تنها عملیات را بلکه اساسا عامل (حماس، گروهی که نظرسنجی‌های معتبر هفته قبل نشان می‌دهد محبوبیتش پس از هفتم اکتبر در تمام فلسطین افزایش یافته و بیش از 70 درصد از فلسطینی‌ها هم در غزه و هم در کرانه باختری حامی‌اش هستند‌) را از منظر حقوقی «گروه تروریستی» توصیف کرده است. دانشگاه نسبت به دوران آرنت چندین برابر بیشتر استقلال روشنفکری خود را از دست‌ داده است و سنگر سندیکاهای فکری چپِ لیبرال در دانشگاه تا حد زیادی فروریخته است. از این منظر فهم هزارتوی فکری و ترومای زمینه‌گرایی که روح استادان در آمریکا را تسخیر کرده و آنها را در وضعیت «بی‌موضع بودن متنی» چال کرده آن‌قدرها هم دشوار نیست. در این لحظات به نظر می‌آید تجربه‌های زخمی و ترسناکی مانند «حلق‌آویز‌شدن» حرفه‌ای و آکادمیک همکار فقیدشان کماکان استادان دانشگاه در آمریکا را در وضعیت گریز از حرکت به سمت زمینه‌گرایی ریشه‌ای در واقعه هفتم اکتبر نگه خواهد داشت. اجتناب از تقلا برای مفهوم‌سازی‌های جدید بر مبنای دانش تاریخی از استعمار و جنگ علیه استعمار به‌منظور توضیح چارچوب واقعا سیاسی و اجتماعی و مردمی آنچه واقعا در فلسطین – برای مقابله با اسرائیل در جریان است- کماکان در فضای فکری دانشگاه‌های آمریکا پابرجا خواهد ماند. آرنت ادعای بسیار بحث‌برانگیزی داشت مبنی بر اینکه «زندگی بدون گفتار و کنش» کمتر از «زندگی فردی استثمارگر یا یک برده‌دار» انسانی است، او «خودافشایی» را پیشنهاد می‌کرد و قدرتمندترین لحظه خودافشایی زندگی سیاسی و فکری او در سال 1963 رخ داد. رادیکالیسم روشنفکرانه او بی‌تردید قلب‌های همکاران امروز او در دانشگاه‌های آمریکا را در نوردیده است اما ظاهرا انگشت‌شماری مایل هستند مانند او به خاطر انسانی‌زیستن به صلیبِ اسرائیل و حامیانش کشیده شوند.