آیا 60 درصد، 60 درصد است؟
همین ابتدای یادداشت بهصراحت بگویم که میدانم آنچه مینویسم، احتمالا برای بسیاری خوشایند نیست؛ چنانکه آنچه در این چند سال نوشتهام نیز بسیاری را خوش نیامده است؛ اما واقعیت این است که من برای خوشایند کسی نمینویسم، چه آن کس، از صاحبان قدرت باشد و چه از منتقدان یا حتی مخالفان قدرت مستقر. برای این نوع نوشتن هم برای خود دلیلی دارم.
همین ابتدای یادداشت بهصراحت بگویم که میدانم آنچه مینویسم، احتمالا برای بسیاری خوشایند نیست؛ چنانکه آنچه در این چند سال نوشتهام نیز بسیاری را خوش نیامده است؛ اما واقعیت این است که من برای خوشایند کسی نمینویسم، چه آن کس، از صاحبان قدرت باشد و چه از منتقدان یا حتی مخالفان قدرت مستقر. برای این نوع نوشتن هم برای خود دلیلی دارم. من خود را وابسته به جریانی فکری میدانم که به اصلاحطلبی معروف است و ازاینرو خود را اصلاحطلب میدانم و با آنکه این نام مدتهاست که از روزهای ناموری و محبوبیتش دور شده؛ ولی معتقدم که اندیشه اصلاحطلبی هیچ وقت به پایان دوره حیات خود نخواهد رسید. این تفکری است که با جنگهای ایران و روس در کشورمان متولد شد و ورود به مدرنیته و دوران معاصر بدون آن میسر نبود و ادامه حیات اجتماعی نیز ناگزیر از حیات آن است؛ چراکه بدون آن، «وضعیتِ جنبشی» در جامعه ما که بیشتر به هویتی شورشی مانند است، ادامه خواهد یافت. وضعیتی که در همین 120 سال، از دل آن دو انقلاب، یک نهضت، دو کودتا و چندین جنبش بیرون آمده و به نظر میرسد که جامعه همچنان از این شرایط دل نبریده و هنوز هم مستعد جنبشها، شورشها و انقلابهایی دیگر است یا دستکم در بین بعضی از نخبگان و بخشی از جامعه، راهحلهایی از این دست، با وجودی که بسیار هزینه هنگفت و بنیانکنی دارد، همچنان مطلوب است و کم نیستند در دو سوی ماجرا، چه آنانی که از ادامه وضع موجود حمایت میکنند؛ ولی بعد از 45 سال همچنان انقلابیبودن را یک ارزش میدانند و چه آنان که راهکار عبور از وضعیت فعلی را در انقلابی دیگر میجویند، مبلغان و مروجان همین وضعیت جنبشی در جامعه هستند. اما آنچه دلیل نوشتن این مطلب شد؛ که قبلا هم گفتم احتمالا بسیاری را خوش نخواهد آمد، این است که در این انتخاباتی که حدود 40 درصد واجدان حق رأی در آن شرکت کردند، چه دوست داشته باشیم یا نه، آرای باطله را میشود شمرد؛ ولی آرای عدم مشارکت واقعی قابل شمارش نیست و نهایتا فقط میتوان مقدار آن را حدس زد و نه با قطعیت از میزان آن صحبت کرد؛ چراکه مثل اکثر جوامعی که در آنها انتخابات وجود دارد، حدود ۳۰ درصد جامعه، تقریبا در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنند؛ چون چندان برایشان فرق نمیکند که چه کسانی و چگونه بر آنها حکومت کنند و تنها بخشی از این ۳۰ درصد ممکن است در وضعیتی خاص و ناشی از هیجانات اجتماعی به رأیدهندگان بپیوندند. برای همین لحاظکردن این 30 درصد بهعنوان معترضان، کمی خوشبینانه است.
اما درباره ۳۰ درصد باقیمانده تا آن ۴۰ درصدی که رأی دادهاند، چه باید گفت؟ آیا با قطعیت میتوانیم بگوییم که این 30 درصد، تماما و بیکموکاست در سبد معترضان هستند و آیا با قطعیت میتوان همه آنها را در شمار تحریمکنندگان به حساب آورد؟ از این 30 درصد، چه تعدادی به دلیل رقابتینبودن انتخابات بود که رأی ندادند و چه درصدی از آنها به دلیل نیافتن کاندیدای مطلوب، انگیزه مشارکت را نیافتند و چه درصدی واقعا به دلیل اعتراض، صندوق رأی را ترک کردند؟ آیا میتوان در وضعیت کنونی، درصد هرکدام از این سه مورد را، نه حتی دقیق، بلکه خیلی سردستی و تقریبی محاسبه کرد؟ آن وقت با توجه به این محاسبهناپذیری، چگونه میتوان از 60 درصد رأی اعتراضی سخن گفت؛ آنهم وقتی آرای همان حدود 30 درصد مورد اول را، حتما و قطعا نمیتوان به حساب معترضان ریخت. واقعیت این است که علاوه بر آن 30 درصد مورد اول، این سه دسته اخیر هم قابل شمارش نیستند و حالا اینکه تمام این رأیندادن را یککاسه کنیم و بگوییم همه اینها میشود ۶۰ درصد معترض، به لفظ عامیانه، کمی جای چانهزنی دارد. برای همین است که میگویم آنچه واقعا میشود بهعنوان رأی اعتراضی شمارش کرد، همان رأی باطله است. دراینمیان برخی نیز از سه درصد رأی تقلبی و مثلا استفاده از کد ملی سخن میگویند.
به گمان من اگر کمی انصاف داشته باشیم و خیلی آن را دست بالا نگرفته باشیم، باید بگویم که برای یک کشور جهانسومی، آنهم در خاورمیانه، نهتنها این مقدار تقلب مفروض (به هر مقدار هم که باشد، امری مذموم است) درصد بالایی نیست؛ بلکه پایین هم هست و برای حکومتی که زیر اینهمه فشار و با اینهمه تبلیغات منفی جهانی، آنقدر اعتمادبهنفس دارد که چنین نتیجهای را اعلام میکند، واقعا جای خوشحالی است. از طرفی اگر مکانیسمی نداریم که جلوی تقلب را بگیریم، یا باید تلاش کنیم که به چنین مکانیسمی دست پیدا کنیم یا اینکه میزان مشارکت را آنچنان بالا ببریم که این درصد از تقلبِ فرضی، نتواند بر روند انتخابات تأثیر بگذارد؛ هرچند همین مقدار هم به فرض صحت، آنقدر نبوده که تأثیر خاصی بر انتخابات اخیر گذاشته باشد؛ ولی اشکال در جایی مهمتر است. شاید اشکال در این است که ما چندان به اینکه خود چه باید بکنیم که به نتیجه مطلوبمان نزدیک شویم، نمیپردازیم؛ بلکه معتقدیم آن کسی که به او اعتماد نداریم، باید روشی در پیش بگیرد که ما مطلوب میدانیم و البته چنین نگاهی، کمی تا قسمتی دچار تعارض است؛ چراکه اولا باید ببینیم آنکه ما به او اعتماد نداریم، چه ضرورتی میبیند که اعتماد ما را جلب کند و ثانیا، آیا ما که خودمان، مانند جمعیت برج بابل، زبان یکدیگر را نمیفهمیم، آیا توان آن را داریم تا با زبانی صحبت کنیم که آن کسی که به او بیاعتمادیم، حرفمان را بشنود و به آن اهمیت بدهد؟ شاید پس از این سه انتخابات که دیگر معلوم شده از مشارکتنکردن تغییر رویهای در برگزارکنندگان انتخابات به دست نمیآید، ضروری باشد که اگر بهبود وضع زندگی مردم برایمان مهم است، خود ناچاریم رویه سنجیدهتری اتخاذ کنیم.