در رثای کیومرث نائینی
بنشینم و صبر پیش گیرم
خبر مرگ کیومرث نائینی مثل آوار بر سر من فرود آمد. وقتی در سن و سال من باشی، رفتن هر یک از دوستان، بهخصوص دوستانی که با آنها از جوانی شروع به کار کرده باشی، تو را به هم میریزد. خبر خاموشی کیومرث نائینی در روز چهاردهم فروردین امسال خبر بدی بود که شیرینی تعطیلات نوروز را با تلخی مرگ پایان داد.
خبر مرگ کیومرث نائینی مثل آوار بر سر من فرود آمد. وقتی در سن و سال من باشی، رفتن هر یک از دوستان، بهخصوص دوستانی که با آنها از جوانی شروع به کار کرده باشی، تو را به هم میریزد. خبر خاموشی کیومرث نائینی در روز چهاردهم فروردین امسال خبر بدی بود که شیرینی تعطیلات نوروز را با تلخی مرگ پایان داد.
کیومرث نائینی نقش مهمی در مطبوعات ایران داشت. بعضی نقشها در کار روزنامهنگاری چندان هویدا نیست. اما روزنامه و مجله تنها به دست خبرنگاران و نویسندگان نمیگردد، ادارهکردن روزنامه و مجله کار مهمتری است که همواره بدون نام و نامآوری میگذرد. اگر مدیریت درست نباشد، هیچ نشریهای پایدار نمیماند. او در بسیاری از روزنامهها و مجلههای ایران، بیسروصدا، نقش مدیر را ایفا میکرد و کارش را به نحو احسن انجام میداد. کارش را از روزنامه آیندگان آغاز کرد و تا پایان با آیندگان ماند. بعد از انقلاب، در مجلات متعددی مانند صنعت حملونقل، سفر، زمان و پیام امروز به ایفای نقش مدیریت پرداخت و پس از بستهشدن همه اینها راهی کانادا شد و تا همین چند روز پیش در آنجا ماند. عازم ایران بود که مرگ امانش نداد.
کیومرث زمانی به روزنامه آیندگان آمد که منصور رهبانی قصد رفتن کرده بود. منصور معاون اجرائی سردبیر و مسئول صفحهآرایی روزنامه بود. کیومرث آمد که جای او را بگیرد و گرفت و سالهای دراز در آن مقام ماند. تا پیش از انتشار آیندگان، صفحات روزنامهها و مجلهها در چاپخانه و در سینی چهارگوشی به اسم «رانگا» بسته میشد.
سردبیر یا معاون اجرائی او در چاپخانه حضور مییافت و به کارگر چاپخانه میگفت کدام مطلب را کجا بگذارد. بعدها، این نوع صفحهآرایی تغییر کرد و در همان تحریریه بسته میشد. مطالب را پیش از فرستادن به حروفچینی کلمهشمار میکردند و ماکت آن را در تحریریه میکشیدند و به چاپخانه میفرستادند تا بسته شود. دیگر لازم نبود سردبیر یا معاون او برای بستن صفحات به چاپخانه بروند. این کار را هم ابتدا آمریکاییها شروع کردند. در آن زمان که آیندگان راه میافتاد، یک آمریکایی به نام تامپسون، به دعوت روزنامه کیهان که در زمینههای فنی پیشرو بود، به ایران آمده بود که شیوه تازه صفحهآرایی را به کارکنان روزنامه کیهان بیاموزد. آیندگان هم از این فرصت استفاده کرد و آن شخص چند روزی به روزنامه آمد و فرم جدید صفحهآرایی را به خانم نازنین دارابی که اولین صفحهبند آیندگان بود، آموخت. بعدتر منصور رهبانی این شیوه را از خانم دارابی فراگرفت. منصور نیز، وقتی عزم رفتن کرد، به نوبه خود این کار را به کیومرث نائینی آموخت و کیومرث آن را به همکار دیگری به نام مهدی رضوی یاد داد. آن آمریکایی هم بعد از چند روز که برای آموزش خانم دارابی به روزنامه میآمد، از ایران رفت! ولی در ذهن افراد ماند که یک آمریکایی به روزنامه رفتوآمد میکند! کیومرث در سال 52 به روزنامه آمد، اما یادم نیست چه روزی و چه ماهی. به گمانم زمستان بود. کسانی که در آن سال به روزنامه پیوستند تعدادشان کم نبود. فرزانه نوری، حسین فرهمند، آرمیتی دهقان، لاله تقیان، کیومرث نائینی، عباس نائینی، رضا سهرابی، فیروز گوران و محمد معلم از آن جمله بودند. شهرآشوب امیرشاهی را نیز باید در زمره همان سرمایههای سال 52 روزنامه به حساب آورد. زیرا اگرچه او از چند سال پیشتر با روزنامه همکاری داشت اما همکاریاش اتفاقی بود و به ندرت مطلبی در روزنامه مینوشت. از سال 52 او به طور تماموقت به روزنامه پیوست؛ ابتدا در صفحه کتاب ظاهر شد و بعد از یکی، دو سال با انتشار آیندگان ادبی، عملا اداره آن را بر عهده گرفت. به غیر از اینان، همکاری که نامش در روزنامه نیامده اما تا پایان با روزنامه بود، همین کیومرث نائینی بود. نامش در روزنامه نمیآمد برای آنکه او معاون اجرائی سردبیر و صفحهآرای روزنامه بود. مطلب نمینوشت که نامش در روزنامه بیاید. نائینیها سه برادر بودند که در آیندگان مشغول به کار شدند. بعد از عمید که از ابتدا با روزنامه بود، عباس و کیومرث در سال 52 به روزنامه پیوستند. کیومرث در کار صفحهآرایی روزنامه بود و خبر تولید نمیکرد اما عباس در کار خبر افتاد و به سرعت پیش رفت، ولی مدت کارش در آیندگان طولانی نشد و برای تحصیل راهی کانادا شد و هنوز مقیم کاناداست. کیومرث نائینی جوان زیرک و خاموشی بود که آهسته میآمد، آهسته میرفت و تا پایان شب در روزنامه میماند و اسرار روزنامه را نگه میداشت. با وجود آنکه نام کیومرث در روزنامه نمیآمد، گهگاه نامش در روزنامه دیده میشود. مثلا در روز پنجشنبه ششم آذر 54 نامش بر بالای خبری با عنوان «بزرگترین مرکز توزیع مواد غذایی در تهران» دیده میشود. معلوم است که مثل دو برادر دیگرش میل او به سمت خبر میکشید اما روی هم رفته در بخش مدیریت روزنامه ماند و به کار خبر و نوشتن نپرداخت. کیومرث در همان سمتی که داشت، یعنی معاونت اجرائی سردبیر و صفحهآرا، تا پایان انتشار آیندگان، در روزنامه ماند و بعد بیکار شد. پس از انقلاب مانند بسیاری از ما، یعنی عمید نائینی، فیروز گوران، محمد قائد، مهدی سحابی، مسعود بهنود و من به مجله صنعت حملونقل پیوست و مدیریت اجرائی مجله را به عهده گرفت. روزنامه جای شلوغی بود و تعداد کسانی که در آن نقشی ایفا میکردند، زیاد بود و نقش فرد کمتر دیده میشد، اما در مجله صنعت حملونقل که جای کوچکتری بود، کیومرث فرصت یافت درایت خود را در کار مدیریت نشان دهد. تأثیرگذاری او در «صنعت حملونقل» برای کسانی که دستاندرکار انتشار مجله بودند، به نحو بارزی آشکار است. نقشی که او در آنجا بازی کرد، بعدتر به دو، سه مجله دیگر انتقال یافت. یعنی مجله سفر، زمان و پیام امروز. آدمها در طول کار با یکدیگر درگیری پیدا میکنند. طبعا این درگیری بین من و کیومرث هم گهگاه پدید میآمد. مثلا مجله برای چاپ آماده میشد، اما یک هفته روی میز کیومرث معطل میماند. بسیاری وقتها به جانش غر میزدم که برای چه مجله را نگه داشته است. من آدم تندی هستم اما در تمام سی، چهل سالی که با او کار کردم و به جانش غر زدم یک بار، حتی یک بار نشد که کیومرث حرف تندی بزند یا برخورد تلخی بکند. خیلی دوستانه و برادرانه حالی میکرد که همین روزها مجله را برای چاپ میفرستد. او مجله را برای آنکه آگهیهایش به حد لازم برسد نگه میداشت. دوراندیشتر از ما بود. میدانست که مجله فقط با فروش نمیگردد و اگر آگهی کافی نداشته باشد، عمر کافی نخواهد کرد. تنها به همان شماره زیر چاپ نمیاندیشید. به آینده کار بیشتر توجه داشت. یقین دارم که اگر درایت او نبود، مجلاتی که ما درآوردیم به آن اندازه دوام نمیکرد که با حضور و دوراندیشیهای او کرد. تمام مجلاتی که بعد از انقلاب درآوردیم، به غیر از آدینه و دنیای سخن، همه زیر نظر او بود و البته برادر کاردانش عمید نائینی که همواره نقش درجه اول داشت. بعد از توقف انتشار مجلاتی که ما در میآوردیم، کیومرث عازم کانادا و در آنجا مقیم شد. چهار، پنج سال پیش شنیدم در کانادا دچار سکته مغزی شده و حالش خوب نیست. دیگر او را ندیده بودم تا دو سال پیش که به تهران آمد و به دیدارش رفتم. به هیچ زبانی نمیتوانم بگویم از دیدارش چه اندازه خوشحال شدم. بعد از 20 سال ابر در بیابان تشنه میبارید. دو بار به دیدارش رفتم و به بار سوم نکشید. قصد کرده بود بماند اما نماند. گویا با وضع جسمانیای که پیدا کرده بود، مراقبت از او در کانادا راحتتر بود. باز دیدار به تأخیر افتاد تا اینکه ناگهان رفت و خاموش شد. این اواخر دوباره همه چیز مهیا شده بود که برگردد. خانمش به تهران آمده بود و همه چیز را آماده کرده بود که کیومرث بیاید و در تهران مقیم شود. حتی دخترش هم مرخصی گرفته بود که در استانبول او را تحویل بگیرد و به تهران بیاورد. اما ناگهان در تورنتو دچار خونریزی مغزی شد و در سه،چهار روز همه چیز به پایان آمد. افسوس که فرصت نشد پای صحبتش بنشینم و خاطراتش را ثبت و ضبط کنم. دیر شد. همیشه دیر میشود. حالا دیگر باید بنشینم و صبر پیش گیرم. تردید ندارم که نامش در تاریخ مطبوعات ما خواهد ماند. یادش گرامی.