بهسوی نگرهای از آگاهی
دیوید چالمرز، متولد ۱۹۶۶ میلادی، در کتاب «ذهن آگاه»، با ظرافت تمام، به موضوع بحثبرانگیز «آگاهی» پرداخته است. آنچه کتاب این فیلسوف استرالیایی را متمایز و خواندنی میکند، نهفقط این شیوه باریکبینانه فلسفی، بلکه تسلط او بر علوم شناختی و علوم ریاضی و یاریگرفتن از این علوم در پرداختن به موضوع «آگاهی» است.
دیوید چالمرز، متولد ۱۹۶۶ میلادی، در کتاب «ذهن آگاه»، با ظرافت تمام، به موضوع بحثبرانگیز «آگاهی» پرداخته است. آنچه کتاب این فیلسوف استرالیایی را متمایز و خواندنی میکند، نهفقط این شیوه باریکبینانه فلسفی، بلکه تسلط او بر علوم شناختی و علوم ریاضی و یاریگرفتن از این علوم در پرداختن به موضوع «آگاهی» است. چالمرز برای نخستینبار زمانی که دانشجوی دوره کارشناسی ریاضی در دانشگاه آدلاید بود، دلبسته آگاهی و مسئله ذهن/ جسم شد و در دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه آکسفورد به این نتیجه رسید که بیش از ریاضیات، دلبسته مسئله ذهن است؛ بنابراین برای ادامه تحصیل، دانشگاه ایندیانا و رشتههای فلسفه، علوم شناختی و هوش مصنوعی را برگزید. در سالهای 1992ـ۱۹۹3 میلادی، نخستین نسخه ایدههایش را با عنوان «بهسوی نگرهای از آگاهی» به چاپ رساند و درنهایت، در کتاب «ذهن آگاه» با تفصیل به شرح و بسط ایدههایش پرداخت. چالمرز در پیشگفتار «ذهن آگاه» مینویسد «آگاهی بزرگترین راز است و چهبسا بزرگترین مانع بر سر راه پژوهشهای علمیای که در راستای فهم گیتی انجام میگیرند نیز باشد». در ادامه توضیح میدهد «من در این کتاب در پی آن نیستم که مسئله آگاهی را یک بار و برای همیشه حل کنم، اما میکوشم تا مهار آن را به دست بگیرم. من میخواهم این نکته را روشن کنم که ما با چه مسائلی روبهرو هستیم و همچنین استدلال کنم که با روشهای استاندارد علم عصبی و علوم شناختی نمیتوان به این مسائل پرداخت و سپس از همینجا و در همین راستا به پیش میروم». در طول کتاب ذهن آگاه، چالمرز توضیح میدهد که برای روبهروشدن با مسئله آگاهی، باید دو قلمرو را تفکیک کرد: یکی آگاهی روانشناختی یا هوشیاری که شامل مسائلی چون مباحث رفتاری، حافظه، تشخیص، واکنش به محرکها و مسائلی ازایندست است و دیگری آگاهی پدیداری که نویسنده آن را «مسئله دشوار» در نظر میگیرد. در بررسی آگاهی پدیداری، به این نکته ظریف پرداخته میشود که چرا واکنشها و پردازشهای فیزیکی ما (مثلا واکنشهای فیزیولوژیک بدن، زمانی که نوک سوزن وارد بدن میشود) باید با یک تجربه درونی و سوبژکتیو (احساس کیفیتی تحت عنوان درد) همراه باشد؟ چالمرز با جدیگرفتن این «کیفیت پدیداری»، که نه فیزیکی است و نه قابل فروکاستن به امور فیزیکی، تبیین آگاهی به شیوه خودش را آغاز میکند. چالمرز بیان میکند که ما از طریق «شهود اولشخص» متوجه این آگاهی پدیداری میشویم، شهودی آنچنان قدرتمند که خودش را بر ما تحمیل میکند و هر استدلالی، برای اثبات آگاهی، در برابر این شهود حالت فرعی دارد.
حال که چالمرز آگاهی پدیداری را امری غیرفیزیکی میداند، باید توضیح دهد که چگونه میان آگاهی پدیداری و سایر نیروهای بنیادین که فیزیکیاند، پیوند و همدوسی برقرار میکند؟ چالمرز، در این نقطه، به سراغ قوانین روانفیزیکی میرود و در نگره پیشنهادیاش سه اصل را مطرح میکند:
اصل «همدوسی* ساختاری»: هرجایی که آگاهی وجود دارد، هوشیاری هم هست و برعکس آن نیز صادق است، هوشیاری توسط ساختار آگاهی بازتاب مییابد و آگاهی توسط ساختار هوشیاری. صفحه ۳۲۶ کتاب نقطه آغازین این اصل است.
اصل «تغییرناپذیری سازمانی»: چالمرز در صفحه ۳۶۷ کتاب در توضیح این اصل میگوید که مدعای اصلیاش چنین است که تجربه آگاهانه از سازمان کارکردی ریزبافت پدید میآید و سامانههایی که دارای تجربه آگاهانه باشند، اگر سازمان کارکردی ریزبافت مشترکی داشته باشند، تجربهشان به لحاظ کیفی اینهمان است. این اصل پایه مدعایی میشود که به شکلی شگفتانگیز بیان میکند که در همه همریختهای کارکردی، آگاهی یک نامتغیر سازمانی است، چه در مغز و چه در تراشههای سیلیکونی.
اصل «دولایگی اطلاعات»: از صفحه ۴۱۵ کتاب، توضیح و تبیین این اصل آغاز میشود. چالمرز بیان میکند که اطلاعات دارای دو جنبه هستند؛ فیزیکی و پدیداری. میزان غنا و پیچیدگی وجه پدیداری آن، تجربههای آگاهانه پیچیدهتری را نیز رقم میزند. از آنجایی که «اطلاعات» را همهجا میتوان یافت، بنابراین «تجربه» هم در همهجا وجود خواهد داشت. اینها همه در نگره «دوگانهگرایی طبیعیگرایانه» توسط چالمرز پیشنهاد و بهدقت توضیح داده میشوند. کتاب از چهار پاره و هرپاره از چندین گفتار تشکیل شده است. در پاره نخست تحت عنوان بنیادها، مسائل اصلی مطرح میشوند و چارچوبهایی که بتوان مسائل اصلی را درون آنها نشان داد برپا میشوند: تعاریف و مفاهیم آگاهی، ارتباط آگاهی با سایر بخشهای ذهن، تبیینهای متفاوت آگاهی و... . در پاره دوم - فروکاستناپذیری آگاهی - چالمرز به نقد تبیینهای گوناگون فروکاستی آگاهی میپردازد: تبیینهای پژوهشگران علم عصب، علوم شناختی و سایر حوزهها. در نهایت استدلال میکند که مادیگرایی نادرست است و شکلی از دوگانهگرایی را پیشنهاد میکند. در پاره سوم کتاب - به سوی نگرهای درباره آگاهی - نویسنده تلاش میکند نگرهای ایجابی درباره آگاهی را مطرح کند و سه اصل پیشنهادی خود را که پیشتر توضیح داده شد، به شکلی جامع تبیین میکند. پاره چهارم -کاربردها - از دو گفتار جذاب تشکیل شده است که به هوش مصنوعی و مکانیک کوانتومی میپردازد. شاید پاره چهارم کتاب، تحقق نکتهای باشد که چالمرز در پیشگفتار کتاب به آن اشاره کرده است: «من به دنبال نگرهای درباره آگاهی میگردم که «کارا» باشد». خواندن این کتاب نهتنها برای هرکس که به شکلی جدی به مسئله آگاهی و فلسفه ذهن میپردازد لازم است، بلکه برای افرادی که از سر کنجکاوی در باب ذهن مطالعه میکنند نیز مفید است و انگیزهبخش ایشان برای هرچه عمیقترشدن در مسئله جذاب «آگاهی» نیز خواهد شد.
* مترجم در پانویس صفحه ۳۱ توضیح میدهد که چرا بهجای واژه «منسجم»، «همدوس» را بهعنوان برابرنهاد به کار برده است.