|

جامعه قهرمان می‌خواهد...

یکی از ویژگی‌های جامعه ایرانی ما وجود قهرمان است که متأسفانه سال‌های اخیر و دهه‌های گذشته، وجود قهرمان نه‌تنها در فیلم و سریال فیلم‌سازان بلکه در کتاب نویسندگان نیز کم‌رنگ شده است. از دیرباز در بین مردم پهلوان و اسطوره وجود داشته است که در هر بازه زمانی مورد حذف از سمت جریان‌های مختلف شده است. در دوران قاجار پهلوانان و ریش‌سفیدان صاحب پایگاه مردمی بودند که سفارت انگلستان، نفوذ پهلوانان را خطری برای خویش دیده بود و درصدد حذف آنها برآمد؛

جامعه قهرمان می‌خواهد...

مسعود نصیری: یکی از ویژگی‌های جامعه ایرانی ما وجود قهرمان است که متأسفانه سال‌های اخیر و دهه‌های گذشته، وجود قهرمان نه‌تنها در فیلم و سریال فیلم‌سازان بلکه در کتاب نویسندگان نیز کم‌رنگ شده است. از دیرباز در بین مردم پهلوان و اسطوره وجود داشته است که در هر بازه زمانی مورد حذف از سمت جریان‌های مختلف شده است. در دوران قاجار پهلوانان و ریش‌سفیدان صاحب پایگاه مردمی بودند که سفارت انگلستان، نفوذ پهلوانان را خطری برای خویش دیده بود و درصدد حذف آنها برآمد؛ زیرا بریتانیا قهرمان را نقطه اتکای مردم در برابر قدرت خویش می‌دید. در دوره‌ای دیگر مرجعی دینی صاحب این جایگاه بود تا جایی که حکم به شکستن قلیان‌ها و باطل‌بودن قرارداد توتون و تنباکو می‌داد و حرمسرای شاه قاجار نیز قلیان‌ها را بنا بر فتوای روحانیت می‌شکستند. در سال‌های اخیر قهرمانانی مانند حسین فهمیده و دهقان فداکار حضور داشتند که اسطوره‌های جامعه ما بودند. اما یکی از اسطوره‌های واقعی جامعه معاصر ما جهان‌پهلوان تختی است که نه به‌ خاطر مدال‌های رنگارنگ بلکه به خاطر رفتار مردمی، داشتن دغدغه مردم و به فکر مردم‌ بودنش، اسطوره و اسوه جامعه معاصر شده است.

در روزگاری که قهرمانان دنبال حق مسلم خویش، یعنی همان پاداش بودند و زمین دولتی دریافت می‌کردند، تختی آن زمین‌ها را متعلق به کشاورزان می‌دانست و قهرمانی را وظیفه خود که مستحق پاداشی نیست، تلقی کرده بود که این برداشتی صحیح و پهلوانانه بود. این رفتار، خشوع و خضوع تختی ادامه داشت و او می‌دانست برای ماندگاری در ذهن‌ها باید پول، پست و مقام را برای خود نخواهد. این رفتار تختی آن‌قدر ادامه داشت که حتی نمی‌توانست به‌راحتی ازدواج کند؛ زیرا متوجه شده بود کسی غیر از خودش این نوع رفتار، نگرش و نگاه به زندگی را نمی‌پسندد. اوج محبوبیت تختی بین مردم به مسابقات جام جهانی تهران برمی‌گردد؛ وقتی تختی مصدومیتی جزئی پیدا کرد، تعدادی به درون تشک ورزشی هجوم آوردند تا مانع ادامه مسابقه‌دادن تختی شوند؛ زیرا دیگر مدال تختی برای مردم مهم نبود بلکه سلامتی غلامرضا تختی برای مردم حائز اهمیت شده بود. آری دیگر تختی قهرمان نبود بلکه پهلوانی شده بود که مردم می‌گفتند به هر قیمتی مدال او‌ را نمی‌خواهیم زیرا سلامت او مهم است. تا جایی که مردم، ورزشکار را برای مدال‌هایش بخواهند بُعد قهرمانی او برایشان مهم است، اما وقتی می‌گویند مدال را نمی‌خواهیم خودت را می‌خواهیم، دیگر پهلوانی آن شخص بین مردم ظهور کرده است.

رژیم پهلوی و حکومت وقت که از چهره‌شدن، محبوبیت و نفوذ تختی در قلب‌ها آگاه شده بود، به روش‌های مختلف عزم خود را جزم کرده بود که تختی را به نفع خود مصادره کند و او را قهرمان و پهلوانی برخاسته از سیستم خود قلمداد کند یا رفته‌رفته پروژه حذف او را کلید بزند. به همین دلیل به تختی پیشنهاد مسئولیت پست وزارت ورزش و شهرداری را داد، اما تختی که نیت کرده بود چارچوب پهلوانی را تعریف کند، آن سیستم را متعلق به مردم و خدمت‌گذار به مردم و برخاسته از رأی و نظر و عقیده مردم نمی‌دانست که با تأیید مردم در صندوق رأی متبلور شده باشد؛ به همین دلیل دریافت پست مدیریتی در حکومت را خدمت به رژیم غیر‌مردمی پهلوی می‌دانست که نتیجه‌اش فاصله‌گرفتن از مردم می‌شود و او را از پهلوانی مردمی به قهرمانی حکومتی، فرمایشی، رانتی و در خدمت رژیم طاغوتی تبدیل می‌کند.

غلامرضا تختی حتی در سال‌های اوج ورزشی خویش که اندامی ستبر و سینماپسند داشت و می‌توانست مانند محمدعلی فردین دیگر کشتی‌گیری که سمت پرده سینما آمده بود، به بازیگری روی بیاورد، پیشنهاد بازی در فیلم سینمایی را رد کرد و می‌گفت مردم نباید برای دیدن من پول پرداخت کنند و در صف سینما بایستند تا من را بر پرده سینما ببینند. تختی حتی تبلیغات محصولات خوراکی را هم قبول نمی‌کرد؛ زیرا به این فکر می‌کرد که مردم گمان می‌کنند برای تختی‌شدن باید چنین خوراکی‌هایی را مصرف کنند. او درواقع فکر بچه‌های پابرهنه‌ای بود که الگویشان تختی‌شدن است و نباید راهشان مسدود شود و باید بدانند هرکسی با هر امکاناتی می‌تواند تختی قهرمان شود. هرچند پهلوان‌شدن فقط از عهده افراد محدودی مانند خودش که بی‌اعتنا به مقام و پست‌های دنیوی بودند، میسر می‌شد.

حکومت که دیگر تاب دیدن محبوبیت تختی را نداشت، تصمیم به منزوی‌کردن این پهلوان گرفت؛ زیرا حاکمیت به چشم خویش دیده بود که تمام ارکان حکومت در زلزله بوئین‌زهرا ۱۲ هزار تومان کمک مردمی و غیرمردمی جمع کرده‌اند، اما تختی به تنهایی 15 هزار تومان، به اندازه یک حکومت با بستن یک چادر به کمر و راه‌رفتن در خیابان ولیعصر کنونی یا همان پهلوی سابق، جمع کرده است که این نشان از پایگاه قوی مردمی غلامرضا تختی داشت که مردم به اندازه یک حکومت او را قبول دارند و این یک خطر برای هر جامعه جهان‌سومی و دیکتاتوری بود که امکان داشت مردم این پهلوان را آلترناتیو یا اپوزیسیون حکومت که تراشیده شده بود، قلمداد کنند.

رژیم پهلوی چاره‌ای نداشت جز اینکه بگوید دیگر غلامرضا تختی حق ندارد پرچمدار ایران در مسابقات المپیک باشد و حقوق المپیک غلامرضا تختی باید قطع شود و غلامرضا دیگر حق ورود به هیچ استادیوم ورزشی را ندارد، حتی کسی نباید حریف تمرینی او باشد و حق مربیگری را نیز از او سلب کردند. حال شما قهرمانی را تصور کنید که نمی‌تواند تمرین کند، وارد استادیوم ورزشی بشود و حقوق و دستمزدی ندارد تا مانند ماه‌های ماضی اگر مستمندی را سر چهارراه دید یا به او رجوع کرد، با پولی بی‌نیازش کند، چون خودش نیازمندتر از هرکسی شده بود تا جایی که پالتوی شخصی و گران‌قیمت خویش را برای بازکردن گره مشکلات مردم به یکی از آنها اهدا کرده بود.

درواقع طناب دار چنین پهلوانی به دست حکومت بافته شده بود؛ زیرا دیگر تختی نه‌تنها از سمت حکومت به انزوا رفته بود بلکه از خانواده نیز طرد شده بود. جامعه هیچ‌وقت تختی را فراموش نکرده بود اما تختی دیگر نمی‌توانست پهلوانی را بین مردم با دست خالی حفظ کند؛ شاید گمان کرده بود وقت رفتن است تا زیست و زندگی مردمی‌اش در خاطره‌های جامعه بماند و خدشه‌ای به آن هیبت پهلوانی وارد نشود و به همین دلیل متأسفانه سال‌ها مرگ او را واکاوی کردند تا متوجه زیست او نشویم.

در جامعه امروز چهره‌ها مهاجرت می‌کنند یا با ثروت کلان امرار معاش و ادامه زندگی می‌دهند یا در فضای مجازی فعالیت را ادامه می‌دهند تا منزوی نشوند و از یادها نروند، اما قصه برای غلامرضا تختی تفاوت داشت؛ او مردمی و برای مردم بود و در یاد مردم مانند پوریای ولی ماند. شاید دیگر این سؤال مهم نباشد که تختی خودکشی کرده یا خیر زیرا رژیم پهلوی با منزوی‌کردن تختی او را کشته بود و باید به غلامرضا حق داد که دیگر انتخاب کند در این دنیا حضور فیزیکی نداشته باشد.